شهید لرستانی بمب گذاری 7 تیر؛
حقوق بشری که در حمایت آمریکا است/ منافقین و ترور کوردلانه آیت الله صادقی

آخرین خاطرهاش از پدر به صبح روز پنجم برمیگردد. پنج تیر 1360. یعنی حدود شصت ساعت قبل از بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی.
به گزارش لرستان خبر، بازگویی ماجرای بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی و حواشی آن هرساله با نزدیکشدن هفتم تیر، رنگ و بوی دیگری میگیرد. از دست دادن 72 تن از یاران صدیق انقلاب اسلامی درست یک روز پس از سوء قصد به مقام معظم رهبری در زمان تصدیگری ریاست جمهوری ایشان، در یادها مانده و میماند و مشکل بتوان گفت خونهای ریخته شده در راه شکوفایی انقلاب اسلامی ایران از جوشش بایستند.
در میان این 72 تن، دو شهید بزرگوار از خطه لرستان بودند. "محمدحسین صادقی" و سید"فخرالدین رحیمی".
افرادی شاخص و اثرگذار که همواره مورد تفقد مقام معظم رهبری بودهاند.
برای شنیدن ناشنیدههای زندگی شهید آیتالله "محمدحسین صادقی" با پسر ایشان دکتر "محسن صادقی" تماس گرفتم.
متولد 1350 و کوچکترین فرزند آیتاللهِ شهید. در ده سالگی آخرین خاطرات پدر در ذهنش نقش میبندد.
آنچه در ادامه میخوانید از زبان "محسن صادقی"؛ فرزند شهید آیتالله صادقیست.
از پامنبری حاج آقا در چهارسالگی تا تعلیم اشعار بوستان و گلستان
من متولد 50 و از لحاظ سنی کوچکترین فرزند شهید صادقی هستم.
ما از خردسالی در کنار این شهید بزرگوار زندگی کردیم و ابعاد مختلف شخصیت آیتالله صادقی را میدیدیم.
بخشی به مراتب اخلاقی و معنوی ایشان که همان تهذیب، عزتِ نفس، بیاعتنایی به دنیا، توجه به آخرت و تمام اعمال قول و زبان و عمل برای خداوند برمیگردد.
در چهارسالگی گاهی در مسجد برای حاج آقا پامنبری هم میکردم.
معمولا در خانواده وقتی به سه-چهار سالگی میرسیدیم ایشان برای ما کلاس قرائت و حفظ قرآن کریم میگذاشتند و اشعار ارزشمند اخلاقی و معرفتی ازجمله گلچیینی از بوستان و گلستان و همینطور اشعار حافظ را هم به ما تعلیم میدادند.
کم مباش از درخت سایه فکن هرکه سنگت زند ثمر بخشش
ایشان عملا چنین زندگی داشت زیرا در آن دورانِ خفقان طاغوتی و حضور در مناطق محروم برای ارشاد مردم آنهم در فقر فرهنگی آنزمان، با سعه صدر همچون یک معلم دلسوز برخورد میکرد.
به طور مثال در مواجهه با ماموران ساواکی که ایشان را آزار و اذیت میکردند در نهیابت سعه صدر برخورد میکرد.
عامل آزار و اذیت حاج آقا، زیر آوار ماند و مُرد
زمانی حاج آقا در شهرکرد ساکن بودند. شخصی وابسته به ساواک مدام حاج آقا را آزار و اذیت میکرد. مدام در حال تعقیب و گریز بود بهطوریکه خانواده خوف داشتند حاج آقا شهید شود. ایشان حتی اهل نفرینکردن هم نبود. نهایتا شخص مورد نظر مدتی بعد زیر آوار یک دیوار ماند و جان داد. حاج آقا برای مراسم کفن و دفن وی مثل مراسم یک مومن شرکت کرد. مادرش پس از آن مرتب پیش حاج آقا میآمد و مدام با گریه و زاری برای پسرش طلب حلالیت میکرد. میگفت: "به خاطر آزار و اذیتهایی که به شما رساند، حلالش کنید تا آن دنیا خدا عذابش ندهد. در این دنیا که با همین شکل مردنش ادب شد."
معلم وابسته به رژیم شاهنشاهی سیلی محکمی بهصورت شهید صادقی میزند
حاج آقا یک مبارز بود. اهل مدح و ثنای شاه که نبود هیچ مخالفش هم بود. ایشان آنچنان شاه را در ذهن مردم کوچک و سخیف میکرد که آن ابهت ساختگی در ذهن مردم خرد شود تا راحت بتوانند علیه شاه اقدام کنند. در ازنا یک معلم وابسته به یکی احزاب وابسته به رژیم شاهنشاهی، مدام در پی آزار و اذیت حاج آقا بود. خب آنزمان وقتی میخواستند نام شاه را به زبان بیاورند میگفتند "اعلیحضرت همایونی شاهنشاه ایران" تا اینکه بگویند "محمدرضاشاه" اما حاج آقا به مردم میگفت: "فکر میکنید این شخص کیست؟ ش ا ه "شاه" همین. دو روز دیگر مثل پدرش از ایران پرتش میکنند بیرون."
میگفت تا مردم انقدر از شاه نترسند. این صحبتها در سالهای نزدیک به سرنگونی شاه نبود بلکه در سالهای پیشتر و در اوج خفقان بود. در این برهه عدهای از جمله این معلم هم مدام دنبال ضربه زدن به حاج آقا و خودشیرینی جلوی ساواک بودند.
یک بار همین معلم سر راه شهید صادقی کمین میکند. جلو میآید و یک سیلی محکم بهصورت شهید صادقی میزند.
شهید صادقی به غیر از مدارج علمی و وارستگی، از لحاظ جسمی نیز قدی بلند و با ابهت داشت. برعکس شخص سیلیزننده که دارای جثه کوچکی بود.
حاج آقا به روی خودش نمیآوَرَد. لب و دهانش خونی میشود و با سر و روی خونی به منزل میرسد. عموها و مردم دسته دسته جمع میشوند و میپرسند که چه شده؟ یکی از همین مردم با زبان بومی و گلایهآمیز میگوید: حاج آقا شما با این قد رشیدت بَرِ اون نبودی؟" یعنی حاج آقا از پس این معلم با جثه کوچکش بر نمیآمدی؟ شهید صادقی همانجا میگوید: "اگر من هم یک سیلی بهصورت او میزدم، فرقم با او در چه بود؟"
علیرغم میل باطنی حاج آقا، مردم سراغ فرد مذکور میروند و بعد از کتکزدن، فراریاش میدهند. بهطوریکه تا مدتها از منطقه متواری میشود. بعدها با پادرمیانی اقوامش به ازنا بر میگردد درحالیکه حاج آقا به اقوامش گفته بود که "من اگر میخواستم کاری بکنم همان لحظه میکردم. بلکه دلم برای وی میسوزد. دوست دارم ارشاد شود و الا من همان لحظه بخشیدم."
معلم بازمیگردد و به دستبوسی حاج آقا میرود و پس از آن متحول میشود. این برخوردهای بزرگ انسانی، باعث تحول میشود نه مقابله به مثل.
آخرین خاطره؛ خوابی که در خون تعبیر شد
چند روز قبل از هفتم تیر. صبح روز پنجم. پنج تیر 1360. یعنی حدود شصت ساعت قبل از بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی بود.
آن زمان ترورها اوج گرفته بود. منافقین شروع کرده بودند به ترورهای وسیع شخصیتهای بزرگ و موثر انقلاب.
6 تیر مقام معظم رهبری در مسجد اباذر مورد سوء قصد نافرجام قرار گرفت که الحمدالله خداوند متعال وجود نازنین ایشان را حفظ کرد.
چند روز قبل از این تاریخ هم، شهید چمران به شهادت رسید و شایعهای مبنی بر ترور ایشان توسط نیروهای نفوذی بر روی زبانها افتاد.
دلِ شهید صادقی برای شهادت پر میکشید. در سخنرانی و صحبتهایش مرتب میگفت "پروردگارا مرگ مرا در بستر قرار نده بلکه با شهادت در راه خودت قرار بده."
آن روز صبح سر سفره صبحانه بودیم. حاج آقا با یک حالت خاص روحانی و معنوی آماده میشدند تا به مجلس بروند. گفتند: "خواب مرحوم پدرم را دیدهام. -پدر _مرحوم ملامحمدآقا- و جد ایشان هم از علما بودند و محل مراجعه مردم بودند. عقدنامههای آن زمان همه به قلم ایشان بود.- در یک باغ مصفایی داشتیم باهم قدم میزدیم. پدرم به من گفت: "محمدحسین" خودت را آماده کن همین روزها به ملاقات رسولالله میروی.
فرزند شهید صادقی در حالیکه بغضش را قورت میداد گفت: همه ما سکوت کرده بودیم و معنای این خواب را در آن جو ترورها میفهمیدیم. مادر مرحومم مشغول چای ریختن بودند و خواب پدر را کامل نشنیدند. پرسیدند چه شد حاج آقا خوابتان؟ حاج آقا برای اینکه مادر نگران نشوند گفتند: هیچی حاج خانم. انشالله سفری در پیش داریم.
فردای آن روز مقام معظم رهبری مجروح شدند. حاج آقا با ایشان خیلی مانوس بود. صندلی کارشان هم کنار هم بود. رهبر همیشه با حالت خاصی از شهید یاد میکنند. حاج آقا از این واقعه خیلی متاثر و ناراحت بودند و با توجه به وضع وخیم رهبری نمیتوانستند به ملاقات ایشان بروند. ایشان مدام پیگیر وضع رهبر بودند تا اینکه خیلی طولی نکشید و خودشان هم شب فردای آن روز در اثر انفجار پر کشیدند.
مسئولین به دنبال وفاق و همدلی باشند
فرزند شهید آیتالله صادقی همچنین گفت: دوران پر التهاب آنزمان در عین حال باصفا بود. امیدواریم با تاسی به شهدا، وفاق و همدلی بیشتری بین مسئولین به وجود بیاید. آن زمان هم اختلاف سلیقه زیاد بود اما یاران امام با سعه صدر و گذشت سعی میکردند همه طیفها را جذب انقلاب بکنند و دافعهشان در حداقل ممکن باشد.
بانوان فعال به دنبال تحول فرهنگی باشند
وی ضمن تقدیر و تشکر از فعالیت پایگاه خبری منار در عرصه اطلاعرسانی گفت: بانوان فعال میبایست به دنبال یک تحول فرهنگی باشند تا انشالله تحول یک نسل را به دنبال داشته باشند تا فرهنگ استان ما که در نتیجه فقر اقتصادی ضعیف شده است، متحول شود و به جایگاه واقعی که در شان قدمت 7هزار با اقوام شریف استان است برسد.
انعکاس زندگی شهدا کمتر از شهادت نیست
وی در پایان گفت: همانطور که آمده بزرگداشت شهدا که بهعنوان الگوهای جامعه شناخته میشوند، کمتر از شهادت نیست. این بزرگداشتها به یادوارهها محدود نمیشود بلکه همین مصاحبهها و انعکاس سرگذشت زندگی شهدا در رسانهها را نیز شامل میشود.
منبع: منار- گفتوگو: فاطمه سپهوند