مجله خط خطی:

لطفا خودتان را معرفی کنید.

- به نام خدا، آلیس هستم

آلیس چی؟ نام خانوادگی ندارید؟


- چرا دیگه. همین « در سرزمین عجایب» .

متاسفانه « سرزمین عجایب» نام خانوادگی حساب نمی شه.

- جدی؟

بله.

- ای بابا… می تونم یه مشورت کنم؟

نخیر.


- پس همان آلیس خالی را بنویسید، بدون نام خانوادگی.

بسیار خب. بفرمایید چه شد که وارد ایران شدید؟


- همانطور که می دانید، ما الان مدت ۱۵۰ سال است که داریم از این سوراخ به آن سوراخ وارد سرزمین های عجیب و غریب مختلفی می شویم. روزی آقای خرگوش سفید رو به من کرد و گفت آلیس! گفتم بله؟ گفت تو سرزمین های عجایب قبلی را با موفقیت پشت سر گذاشتی و اکنون مرحله آخر است.

خب طبیعتا باید به مبارزه با غول مرحله آخر می رفتید. چرا به ایران آمدید؟

- چون سرزمین شما غول مرحله آخر بود!

همین سرزمین عجایبی که در خیابان اشرفی اصفهانی قرار دارد و بوفالو و شترسواری و اینها دارد؟

- نخیر!

پس چی؟

- عزیزم خنگی شما؟ دقت کن دیگه! کشور شما از بس اتفاقات عجیب و غریب در آن می افتد، سرزمین عجایب اصلی است. ما قرار شد یک هفته در تهران زندگی کنیم ولی متاسفانه سه ماه است که اینجا گیر کرده ایم!

چرا گیر کرده اید؟

- ما بعد از یک هفته زندگی در تهران خواستیم از همان سوراخ به سرزمینمان برگردیم که گفتند نمی شود و چون مجرد هستیم باید اجازه ولی داشته باشیم.

بعد شما چه کار کردید؟


- گفتم من آلیس در سرزمین عجایب، یک افسانه هستم و متاسفانه در این ۱۵۰ سال که از خلق بنده می گذرد، هیچ گاه فرصت نشده که ازدواج کنم!

آنها چه گفتند؟


- گفتندچرا اقدام به تشویش اذهان عمومی می کنی؟ ! تو بالاخره آلیس هستی یا افسانه؟

بعد شما چه کار کردید؟

- ما هم هیچی دیگه. پرسیدیم خرگوش سفید به عنوان ولی قهری حساب است؟ که گفتند نه!

چگونه می خواهید از این بلاتکلیفی خارج شوید؟

- از آن بلاتکلیفی که خارج شدیم، منتها افتادیم توی یک بلاتکلیفی دیگر!

چطور؟ توضیح دهید. رسم شکل هم نمی خواد.


- بعد از این قضایا من و خرگوش سفید توی روزنامه آگهی دادیم و گفتیم به یک نفر انسان جهت ازدواج نیازمندیم! می خواستیم یک ازدواج صوری انجام بدهیم که بتوانیم با اذن شوهر به سوراخ قبلی برگردیم ولی متاسفانه شوهر صوری از کنترل خارج شد و در نقشش فرو رفت و پیله کرد که همسر و یاورم شو، عروس مادرم شو و از اینجور حرف ها. هر چه ما می گفتیم پسرجان! من مگه همسن تو هستم؟ من آلیس در سرزمین عجایبم و باید برگردم به قصه ها، ولی او گوشش بدهکار نبودو می گفت جادوگر شهر اُز و خاله ریزه هم که باشی، باید بمانی و زندگی کنی، با لباس سفید به خانه آمده ای و با کفن سفید باید بری بیرون! الان هم گیر داده که بیا چندتا بچه بیاوریم و اسم هایشان را بگذاریم سندباد و چوبین و حنا دختری در مزرعه.

من واقعا متاسفم!


- اشکالی ندارد. به هر حال مرحله آخر است و سختی های خودش را دارد!

برداشت خودت را از زندگی در تهران بگویید. در این مدت با چه اتفاقات عجیب و غریبی مواجه شده اید؟

- سرزمین شما خیلی شگفت انگیز است. هر لحظه یک اتفاق عجیب پیش می آید و هر روز یک بمب خبری می ترکد! باور بفرمایید ما در سرزمین های دیگر به راحتی با انتگرال حل کردن سوسک درختی و قلیان کشیدن کرم ابریشم کنار می آمدیم ولی خداوکیلی ۲۰ میلیون شدنپراید و پرتاب کحفش به رئیس مجلس و از این قبیل اتفاقات در سرزمین شما را درک نمی کنیم! حالا با وجود این وضعیت، پیرمردی را دیدیم که می گفت دوشواری نداریم و خیلی هم عالیه! من واقعا این مسائل رو نمی فهمم، شما سختتون نیست اینجا؟

سیاه نمایی نکن خانم محترم! شما از غرب اومدین و معلوم هم نیست در حال پیگیری چه اهدافی هستید. ما دیگه بیشتر از این با شما مصاحبه نمی کنیم. لطفا خداحافظی کنید.

- ولی من حرفام مونده!

من با شما حرفی ندارم، خداحافظی کن! زود… من مسئولیت دارم. زندگی دارم، زن و بچه دارم!


- خب بابا، عصبانی چرا می شی؟

د می گم خداحافظی کن وگرنه می فرستمت پیش غول مرحله آخرها!

- اوووووه، خب حالا. من از شما و همه مردم عجیب و غریبتون خداحافظی می کنم.

متشکرم از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید!


- باشه! متشکر باش!
در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات