گفت و گوی لرستان خبر با آزاده لرستانی/

دلتنگی برای خانواده هم بسیار آزار دهنده بود در آنجا ما هیچ خبری از خانواده نداشتیم و تا زمان آزادی وضعیت به همین منوال بود در ایران هم خانواده ما تا روز آزادی از ما هیچ اطلاعی نداشتند و حتی می خواستند به عنوان مفقودالاثر برای ما مجلس ترحیم بگیرند.

 

26 مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است به همین مناسبت پای صحبت سعید بهاروند از آزادگان لرستانی هشت سال دفاع مقدس نشستیم و سالهای سخت اسارت با او گفت و گو کردیم.

سلام خودتان را معرفی کنید؟

بنده سعید بهاروند هستم ساکن خرم آباد در سال 1347 در روستای تلوری به دنیا آمدم. پس از گرفتن مدرک دیپلم در سال 1365 از طریق کمیته انقلاب اسلامی به جبهه اعزام شدم و در سال 1366 به عنوان نیروی لشگر 27 روح الله در منطقه شلمچه اسیر شدم.

چگونگی اسیر شدنتان را تعریف کنید؟

در عملیات بیت المقدس 7 بعد از تصرف یکی از مناطق، شب بعد از آن ارتش عراق برای پس گرفتن منطقه پاتک بسیار شدیدی زد که نیروهای ما هم مقاومت زیادی انجام دادند اما در محاصره نیروهای عراقی گرفتار شدیم که در عین محاصره از ساعت 4 تا 10 صبح مقاومت کردیم و بسیاری از نیروها شهید و زخمی شدند تا اینکه لحظاتی رسید که تانک های عراقی به حدود 10-20 متری ما رسیدند

و ما به مرحله ای رسیدیم که حتی برای دفاع مهمات هم نداشتیم و به ناچار تسلیم شدیم.

سپس دستهای ما را از پشت بسته و در یک آیفا قرار دادند و ما را به پشت خط مقدم عراق نزدیک بصره بردند و دو روز ما را در یک آسایشگاه نگه داشتند که در یک مکان کوچک بدون هیچ گونه امکانات اولیه حدود 1000 نفر را انداختند بعد از دو روز ما را به منطقه ای در حومه بغداد به نام نهروان بردند که حدود 6 ماه ما آنجا بودیم و در چند آسایشگاه تقسیم شدیم که تنها امکاناتی که این آسایشگاه ها داشتند یک شیر آب بود که بچه ها با چیزهایی که درون آسایشگاه بود یک توالت درست کردند در آنجا در این 6 ماه به ما حتی اجازه هواخوری هم ندادند و ما آرزوی دیدن چند لحظه هوای آزاد را داشتیم.

پس از آن ما را به اردوگاه 20 تکریت منتقل کردند که من تا آخر اسارت آنجا بودم که در این اردوگاه حدود 3000 نفر در 12 آسایشگاه قرار داده شدند که به هر نفر در این آسایشگاه ها جایی حدود 2 موزاییک می رسد و حتی خوابیدن هم مشکل بود در این اردوگاه تنبیه، بازجویی و شکنجه های روحی و بدنی کار همیشگی ما بود

وضعیت غذا چگونه بود؟

در مدت 3 سال اسارت ما فقط یک نوع غذا داشتیم که آن هم شامل یک بشقاب برنج برای 10 نفر بود که مقداری آب بادمجان هم روی آن می ریختند و آن را خورشت می گفتند که صدها بار در همین غذا هم انواع کثیفی ها، حشرات و سوسک هم می دیدیم ولی مجبور بودیم از آن بخوریم.

سعید بهاروند

چگونه از اخبار اطلاع پیدا می کردند؟

در آنجا یک تلویزیون برای 3 آسایشگاه داده بودند که هر سه شب یک بار به ما می رسید که بیشتر همه اخبار را وارونه می گفت و ما هم برای به دست آوردن اخبار درست آنها را برعکس می کردیم.

نگهبان های آنجا چگونه بودند؟

آنها به عمد برای نگهبانی از اسرا کسانی را انتخاب می کردند که بسیار بی رحم بودند و اغلب آنها خودشان در جنگ زخم خورده بودند یعنی یکی از بستگان درجه یک آنها توسط ایران در جنگ به هلاکت رسیده بود یا خود آنها در جنگ زخمی شده بودند. حتی برخی اوقات که نگهبان شیعه ای می آمد و کمتر بچه ها را اذیت می کرد پس از چند روز او را انتقال می دادند.

دلتنگی برای خانواده هم بسیار آزار دهنده بود در آنجا ما هیچ خبری از خانواده نداشتیم و تا زمان آزادی وضعیت به همین منوال بود در ایران هم خانواده ما تا روز آزادی از ما هیچ اطلاعی نداشتند و حتی می خواستند به عنوان مفقودالاثر برای ما مجلس ترحیم بگیرند.

زمان پذیرش قطعنامه چگونه بود؟

اولین بار بعثی ها آمدند و گفتند که سیدالرئیس( صدام حسین) قطعنامه را پذیرفته و ایران هم قبول کرده است و ما پیروز جنگ شده ایم ولی ما می دانستیم که مصلحتی هست و ایران هیچ موقع بی دلیل  پس از هشت  سال جنگ قطعنامه را قبول نکرده و صد در صد پیروزی با ما بوده است بعد از پذیرش قطعنامه ما دیگر هر روز انتظار می کشیدیم که تبادل اسرا شروع شود و برای آزادی لحظه شماری میکردیم که این انتظار تا دو سال و نیم طول کشید.

سعید بهاروند2

اولین بار که خبر تبادل اسرا را شنیدید چه حسی داشتید؟

یک روز که در آسایشگاه بودیم تلویزیون عراق مرتب می گفت که سید الرئیس می خواهد پیام بسیار مهمی را اعلام نماید. در آن پیام صدام حسین گفت من تمامی خواسته های ایران را قبول کرده و از فردا آزادی اسرا را شروع می کنم. این خبر برای ما خوشحال کننده و افتخار آمیز بود که صدام با خفت و خواری این درخواستها را قبول کرده و این همه سختی ارزشش را داشته است.

بعد از آن آزادی اسرا شروع شد و هر روز یکی از اردوگاه ها دسته جمعی آزاد می شدند زمان آزادی ما هم روز 20 شهریور بود که چند روز قبل از آن اعلام نمودند.

شب آزادی تا صبح نخوابیدیم و با دوستان صحبت می کردیم و قرار می گذاشتیم که چگونه یکدیگر را ببینیم و به هم آدرس می دادیم که صبح آن روز اتوبوسها آمدند و حرکت کردیم.

زمانی که وارد خرم آباد شدید چگونه بود؟

ما انتظار چنین جمعیتی را نداشتیم در میدان شمشیر آباد برای ما که حدود 20نفر بودیم جایگاهی درست کرده بودند و ما بالای آن رفتیم و من در آن سیل جمعیت دنبال آشنایی می گشتم، خلاصه آن روز همه اهالی خرم آباد حس عجیبی داشتند.

در حال حاضر مشغول به چه کاری هستید؟

در حال حاضر بنده به عنوان کارشناس صنایع و معادن مشغول هستم و یک دختر دارم که پنجم ابتدایی است.

حرف آخر؟

از تمامی مردم عزیز خصوصا نسل جوان در خواست دارم که به یاد بیاورند که برای این انقلاب چه سختی هایی کشیده شده و جه دلاور مردانی جانشان را فدای این نهضت کرده اند تا به اینجا برسد و واقعا این انقلاب به راحتی به دست نیامده است که اکنون ما از لحاظ امنیت در سطح منطقه بی نظیر هستیم پس باید با حفظ وحدت، پشتیبانی از رهبری و همدلی انقلاب را حفظ کنیم.

با تشکر از وقتی که به ما دادید.

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید
  • جمعی از ایثارگران

    لطفا با این آزاده عزیزکه خاطرات خوبی بیان کرده مصاحبه دیگری وعکسهای بیشتری ازاو پخش کنید

نظرات