درد‌ و ‌دل‌های کارگران ساختمانی کوهدشت؛

برای کارگران دور میدان شهرستان کوهدشت، زندگی به سختی کیسه های سیمانی است که آن را حتی با 70 سال سن روی دوش می کشند؛ به سختی حرف های نماینده هایی است که می گویند وقت انتخابات آمده اند و با کارگران عکس یادگاری گرفته اند؛ اما همین که پای شان به مجلس باز شده؛ آن ها را میان بغض ها و بقچه هایشان فراموش کرده اند.

به گزارش لرستان خبر، دور میدان نشسته اند. ساعت 7 صبح است و هوا کمی سرد. با تکه های کاغذ و چوب، آتشی روشن کرده اند. دست هایشان دور آتش می آید و می رود. پهنای خورشید بر زمین بیش تر دیده می شود. حالا آتش هم خاموش شده است.

 

 

دیروز یک ریال درآمد نداشتیم

 

 

بقچه هایشان در زیر بغل است. آتش که خاموش می شود؛ کمی از هم فاصله می گیرند. بین شان همهمه ای است.«امروز هم خدا کریم است. دیروز که یک ریال درآمد نداشتیم.»

 

 

رنج های کارگران

 

 

"صحبت" از کارگران شهرستان کوهدشت است. کارگرانی که هر روز از ساعت 5 صبح دور میدان ها می آیند و تا پاسی از غروب نظاره گر ایست ماشینی هستند تا دست هایشان آن روز خالی نباشد.

 

 

رنج کارگران

 

 

صحبت 45 سال دارد. او هر روز شبیه دیگر کارگران به دور میدان می آید و حالا دو ماه است که دست هایش خالی خالی است.«مستأجر هستم و به جز کارگری هیچ درآمدی ندارم.»

 

 

با سفره ی خالی، تحت پوشش کمیته امداد نیستیم

 

چهار فرزند صحبت مرادی، با نان بخور و نمیر زندگی شان سر می شود. زندگی آن ها با رنج و دست های زبر پدر آمیخته است و سفره شان اگر خالی باشد؛ عادت کرده اند.

 

 

مصطفی از دیگر کارگران شهرستان کوهدشت است. رنج های کارگران و داغ دل هایشان تازه می شود. زندگی برای آن ها از ساعت ها دور میدان نشستن خلاصه است؛ زندگی ای که آرزو دارند؛ برای خانواده شان خوش باشد.

 

 

این کارگر هم مستأجر است؛ اصلاً در بین کارگران، صاحب خانه هم پیدا می شود؟ خانه های بیش تر کارگران دور میدان، کاه گل است و به اجاق گرمی روشن نمی شود.«کارخانه ای در شهرمان نداریم و ما مجبوریم سال ها بیکار باشیم.»

 

 

رنج کارگران

 

 

مصطفی برای تقاضای وام بارها به بانک ها مراجعه کرده است؛ اما تقاضایش با جواب داشتن مدرک تحصیلی سنگ روی یخ می شود.«درآمد کم زندگی کفاف خرج تحصیل را نمی داد و حالا هم تحت پوشش کمیته امداد نیستیم.»

 

 

 

زندگی روی پاشنه های قرض می چرخد 

 

 

یارانه ی ماهیانه برای کارگران جوابگو نیست. زندگی آن ها روی پاشنه های قرض می چرخد و با هر یارانه ای قرض هایشان را پرداخت می کنند. آن ها اگر شانس بیاورند اندازه ی ده هزار در جیب شان باقی می ماند و این پول، باید سوراخ سنبه های زندگی شان را پر کند.

 

 

 

کارگران بیش تر جمع می شوند. آن ها که دورتر ایستاده اند؛ خودشان را نزدیک می کنند. تا حالا هیچ گوشی دردهایشان را نشنیده است. توقف ماشین ها نگاه کارگران به دوربین را پرت نمی کند. آن ها می خواهند زندگی شان و دردهایشان دیده شود.

 

 

مراد هم کارگر است. بیمه ی تأمین اجتماعی او را قطع کرده اند. مراد هفت سال سابقه ی بیمه داشته و حالا نمی تواند خودش پول بیمه ی آزاد را واریز کند.«خانواده ام از گرسنگی نزدیک است که جانشان بیرون بیاید. سبد کالا هم به ما تعلق نگرفته است.»

 

 

رنج کارگران

 

 

نورعلی دست می کشد به لب های خشکیده اش. پیراهن و شلواری خاکی سن او را بیش تر نشان می دهد. دست خاکی اش را روی پیشانی می گذارد و می گوید:«بیش تر از 20 روز است که اصلاً ریالی درآمد نداشته ام.»

 

 

از دولت انتظار داریم به داد ما برسد

 

بهرام خودش را کارگر ساده معرفی می کند. دست هایش پینه بسته و مژه ها و ابروهایش خاک گرفته است. رگه های زخم روی دست هایش خودنمایی می کند.«از دولت انتظار داریم به داد ما برسد.»

 

 

65 سال عمر، صورتش را چین خورده کرده است؛ چین هایی که شکسته و دست هایش را ترک خورده  کرده است.«5 دختر دارم و سبد کالا به من تعلق نگرفته است. یک روز کمی سیر هستم و روزی دیگر گرسنه. آیا سبد کالا و کمیته امداد نباید به من تعلق بگیرد؟»

 

 

فرزند مراد بیمار است و نتوانسته او را به پزشک ببرد. علیداد، صحبت های مراد و بهرام را در دست می گیرد:«30 روز است که بی درآمد هستم و زندگی ام را با قرض سیر می کنم. چه کسی می خواهد ما را ببیند؟ ما در بین مشاغل گم هستیم.»

 

 

رنج کارگران

 

 

علیداد گلویش چرکین است و بر خودش لعنت می فرستد اگر پولی در دست داشته باشد. سرفه های ممتدش او را دور می کند. دردهای کارگران تمام نشدنی است. زخم های زندگی و شب های بی شام فرزندان، دلش ان را خون کرده است.

 

 

نعمت 5 فرزند دارد و می گوید شرمنده ی فرزندانش است. برای کارگران دور میدان، سختی های خودشان معنا و رنگی ندارد. برای آن ها یک دست پُر برای خانه آرزو است.

 

 

نماینده هایی که با کارگران عکس یادگاری می گیرند

 

امین از کارگرانی است که تمام بدنش در رعشه است. او هم نمی تواند به پزشک برود و بریده بریده می گوید:«زندگی ام در عذاب است.»

 

رنج کارگران

 

 

برای کارگران دور میدان شهرستان کوهدشت، زندگی به سختی کیسه های سیمانی است که آن را حتا با 70 سال سن روی دوش می کشند؛ به سختی حرف های نماینده هایی است که می گویند وقت انتخابات آمده اند و با آکارگران عکس یادگاری گرفته اند؛ اما همین که پای شان به مجلس باز شده؛ آن ها را میان بغض ها و بقچه هایشان فراموش کرده اند.

 

منبع: آسوبان

 

انتهای پیام/

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید
  • بیکار

    خدا قوت
    سوختن و ساختن کار هممونه

  • سید یاسر موسوی

    سلام
    لطف به این سایت اکتفا نکنید و درد دلشان را به گوش مسئولین برسانید
    اجرکم عندالله

  • ناشناس

    پس کو آن مردان کوهدشتی که در تهران سرمایه گذاری می کنند پس کو آن مردان دزد

  • ناشناس

    واقعا کو مردان دزد کو مردانی که با رای همین مردم گرفتار شام شب رفتن کاخها و سرمایهای کلان خود را جاهای دیگه بنا کردن خدا حق مردم رو ازشون بگیره

نظرات