در استقبال از اکران عظیم ترین فیلم تاریخ سینمای ایران؛؛

در واقع، «محمد» فیلم مجیدی در مرحله‌ی معرفی و کشف است نه ظهور و این نتیجه‌ی انتخاب مقطع کودکی اوست. هر چند که «مجیدی» با درک نیاز فیلمش به یک ظهور و بروز قهرمانانه، به درستی ابتدا و انتهای فیلم را به دوران پیامبری او و یکی از فرازهای پرچالش زندگی ایشان –یعنی سه سال سخت زندگی در شعب ابی‌طالب- پیوند می‌زند.

به گزارش لرستان خبر، به نظر می‌رسد غالب چالش‌های پیرامونی فیلم «محمد رسول الله (ص)» به کارگردانی از جایی آغاز شد که «مجید مجیدی» تصمیم گرفت تا از میان همه‌ی مقاطع زندگی پیامبر (ص)، مقطع کم فراز و نشیب کودکی ایشان را تصویر کند. گرچه ظواهر امر در همان ایام خبری شدن این تصمیم، نشانی از اعتراض و اظهار تعجب رسانه‌ها نداشت، اما اتفاقات بعد از اکران‌های خصوصی فیلم برای اهالی رسانه و فرهنگ، نشان می‌دهد که اتفاقاً ریشه‌ی غالب نقدهای منفی در همین جاست. چه آنکه بسیاری تاکنون «محمد رسول الله (ص)» مجیدی را با فیلم‌های کلاسیک تاریخی و از جمله «الرساله»‌ی «مصطفی عقاد» مقایسه کرده‌ و مثلاً با تمرکز بر شخصیت «حمزه» و نوع روایت و داستان‌گویی در این دو فیلم، «محمد» را بازنده خوانده‌اند. در حالی که فیلم «مجیدی» اصولاً با غالب فیلم‌های تاریخی کلاسیک، به علت انتخاب مقطع کودکی زندگی پیامبر (ص)، تفاوت ماهوی دارد و اصلاً نمی‌تواند شخصیتی مثل حمزه (با بازی آنتونی کوئین) در فیلم «الرساله» داشته باشد. واگرنه به زعم نگارنده، «محمد رسول الله (ص)» مجیدی، با درصدی خطا و اشکال، تقریباً همانی است که می‌شد از این مقطع تصویر کرد. شاعرانه، کودکانه، احساسی، رویاپردازانه، لطیف و کمی شیک‌تر و نقاشی شده‌تر از دنیای معمول. درست مثل دنیای کودکی.

 

 
 
البته این تفاوت اساسی فیلم «مجیدی» با فیلم‌های تاریخی معمول از حیث ‌شیوه‌ی داستان‌پردازی و روایت، قطعاً برای کسانی که به نیت دیدن یک فیلم ایرانی در تراز فیلم «مصطفی عقاد» یا به طور مثال «ده فرمان» و ... به سینما می‌روند، غیرمنتظره خواهد بود و شاید این مهم‌ترین کاری است که تیم تبلیغاتی و رسانه‌ای فیلم باید پیش از اکران این فیلم انجام دهند؛ چرا که فیلم «مجیدی» با تصور اولیه‌ی مخاطب در مورد چنین فیلم‌هایی، فاصله‌ی بعیدی دارد. اما به این معنا نیست که این فیلم لزوما از فیلم‌های پیشینی که درباره‌ی پیامبران ساخته شده است، ضعیف‌تر و پائین‌تر است. بلکه موید این معناست که چنین مقایسه‌ای از بیخ و بن اشتباه است.
 
 
 
به طور مثال، اگر در چنین مواردی رسم بر این است که «پیامبریِ یک پیامبر» روی پرده، از پس حوادث متعدد تاریخی با ساختاری کلاسیک و ریتمی تند به نمایش درآید و وجوه قهرمانانه‌ی معنوی او مخاطبان را به وجد آورد، در فیلم «مجیدی»، بر خلاف نمونه‌های ذکر شده، تلاش شده تا مسیر یک کودک برگزیده در راه رسیدن به پیامبری ترسیم گردد و این خود تفاوتی است بنیادین با نمونه‌های قبلی. یعنی در واقع ما با یک کاراکتر با شخصیت‌پردازی مشخص که حالا قرار است در کوران بحران‌ها، وجوه شخصیتی پیامبرگونه‌ی خود را عیان کند،‌ روبرو نیستیم. بلکه با یک کودک مواجهیم که قرار است کم کم مسیر را از «شخصیت‌پردازی» تا رسیدن به «شخصیت» پیامبری طی کند و از همین رو، طبیعی است که بر اساس مقطع سنی انتخاب شده، بحران‌ها هم خفیف‌تر شوند و اکت قهرمانانه‌ی کاراکتر محوری فیلم هم کمتر. (طبق تعریف اساتید فیلنامه‌نویسی همچون رابرت مک‌کی، «شخصیت‌پردازی» یعنی حاصل جمع تمام خصائص قابل مشاهده‌ی یک کاراکتر. یعنی هر آنچه که بتوان با دقت در زندگی شخصیت از او فهمید؛ مانند سن و میزان هوش، جنسیت، سبک حرف زدن و ادا و اطوار، علائق، وضعیت روحی و عصبی و ... اما «شخصیت» حقیقی یک کاراکتر در تصمیماتی که در شرایط بحرانی می‌گیرد، آشکار می‌شود.)
 
 
 
 
در واقع، «محمد» فیلم مجیدی در مرحله‌ی معرفی و کشف است نه ظهور و این نتیجه‌ی انتخاب مقطع کودکی اوست. هر چند که «مجیدی» با درک نیاز فیلمش به یک ظهور و بروز قهرمانانه، به درستی ابتدا و انتهای فیلم را به دوران پیامبری او و یکی از فرازهای پرچالش زندگی ایشان –یعنی سه سال سخت زندگی در شعب ابی‌طالب- پیوند می‌زند تا فیلم، خالی از یک پیامبر نباشد و حتی بخش مربوط به کودکی پیامبر (ص) را هم با یک سکانس حماسی خاتمه می‌دهد. اما به هر حال حتی با این ترفند هم، همچنان «محمد» فیلم یک «پیامبر» نیست. فیلم کودکی است که می‌خواهد در آینده پیامبر شود. بنابراین، بخش اصلی فیلم، در واقع همان فلاش‌بک دوران کودکی است.
 
 
 
 
 
بازیگر نقش «ابرهه» در فیلم «محمد رسول الله (ص)»
 
 
در ابتدای این فلاش‌بک طولانی، «مجیدی» به سراغ واقعه‌ی دراماتیک و جذاب «اصحاب فیل» می‌رود و مخاطبش را برای دیدن چندین سکانس نفس‌گیر و جذاب آماده می‌کند. چه آنکه سکانس ورودیه‌ی لشگر ابرهه، از حیث کارگردانی به شدت باعظمت و دیدنی از کار درآمده است، اما در ادامه، جلوه‌های ویژه‌ی به شدت بد این سکانس، همه‌ی امید مخاطب را برای دیدن یک سکانس به یادماندنی، هدر می‌دهد.
 
 
اما خیلی زود، با ورود به ماجرای تولد پیامبر و معرفی این نوزاد انتخاب شده، اوضاع بهبود می‌یابد. به ویژه با معرفی درست «حلیمه» و ورود معجزه‌گونه‌ی او به خانه‌ی پیامبر که با سکانس کم‌نقص و بی‌نظیر رم کردن شتر همراه می‌شود و استانداردهای سینمای ایران را ارتقا می‌دهد. اما این، بهترین سکانس این بخش نیست.
 
 
 
 
بهترین سکانس فیلم به زعم نگارنده آنجایی است که «حلیمه» همچون مخاطب، برای اولین بار «محمد» را از نزدیک کشف می‌کند. سکانسی که هم حس مخاطب را برمی‌انگیزد و هم برای او بکر و زیباست و هم حال و هوای معنوی و قدسی خوبی دارد؛ حرکت سنجیده‌ی دوربین و بازی خوب بازیگران هم، مقدمه‌ای می‌شود برای اینکه مخاطب برای اولین بار، با کاراکتر «محمد»، پای گهواره‌ی او احساس نزدیکی کند و این عظمت کار «مجیدی» است که می‌تواند میان یک نوزاد و مخاطبش، بدون آنکه حتی تصویری از این نوزاد نشان دهد، حس نزدیکی درستی برقرار کند. 
 
 
 
به هر حال، «مجیدی» خیلی زود در این سکانس نتیجه‌ی مقدمه‌چینی خوبش را که از ورود شخصیت «حلیمه» به شهر و گرفتاری او در بیابان‌های اطراف مکه آغاز می‌شود، می‌گیرد و به تبع آن، «نوزاد» برگزیده‌ی فیلمش را خوب معرفی می‌کند. اتفاق خوبی که فی‌المثل در سکانس بالا گرفتن «محمد» در میان جمعیت حاضر در محوطه‌ی خانه‌ی خدا رخ نمی‌دهد. 
 
 
پس از معرفی، فیلم کم کم به مرحله‌ی کشف می‌رسد. حالا «محمد» قرار است مسیر پیامبر شدن را از همین کودکی «کشف» کند. کشفی که البته مسیر آن به دلیل همان مقطع خاص کودکی، نه از میانه‌ی اتفاقات سهمگین و شاه‌پیرنگ‌های معمول که اتفاقاٌ از دل جزئیات و خرده داستان‌ها، شکل می‌گیرد. هر چند فیلم به واسطه‌ی داستان کاهن یهودی، خالی از پیرنگ اصلی هم نیست.
 
 
 
 
بدین ترتیب، مرحله‌ی «کشف» برای پیامبر آخرین آغاز می‌شود. کشف خدا در میانه‌ی طبیعت‌گردی و سفرهای بسیار و آغوش مادر، کشف خانه‌ی خدا برای اولین بار با آن نمای نقطه‌نظر دیدنی و کودکانه‌ی درجه یک که (جایی که «محمد» روی کجاوه نشسته و انگشتانش را روی صورتش گذاشته است و از میان آنها، زادگاه پرمخاطره‌اش را دید می‌زند و در این شهرآشوب دوست‌داشتنی، متوجه می‌شود هیچ چیز عظمت کعبه را ندارد)، کشف جاهلیت زمانه از پس نماهای زنده به گور کردن دختران و برده‌داری ابولهب و بت‌پرستی، کشف «غار حرا» که لایق میزبانی یگانه خلوت «محمد» با خدایش خواهد بود و کشف معنای استراتژیک «هجرت» در دوره‌ی هراس از یورش دشمنان «محمد» به «مکه» و ناگزیر شدن ترک زادگاه.
 
 
 
 
در واقع فصل نسبتاً مفصل سفر به «یثرب»، محملی می‌شود برای کشف بزرگ «محمد» خردسال؛ کشف معنای «هجرت»ی که قرار است در آینده‌ی پرمخاطره‌‌ی این کودک، تاریخ‌ساز شود و حتی مبدأ تاریخ مومنین را بسازد. بنابراین باید «یثرب» یک خاطره‌ی خوب باشد برای «محمد» در دوران کودکی تا شایسته‌ی مدینه‌النبی شدن را در آینده داشته باشد. یعنی یک شهر دوست داشتنی. چیزی شبیه به همانی که «مجیدی» در بازسازی «یثرب» فیلمش انجام می‌دهد. هر چند که اطناب این فصل، کمی به چندپارگی فیلم دامن زده است.
 
 
 
«محمد» البته دشمنانش را نیز در همین سیر و سلوک کودکانه، کشف می‌کند و می‌شناسد. از کشف کفر تا کشف نفاق که این دومی با ظاهر متدین و نقاب جستجوی پیامبر خاتم می‌آید، اما در واقع، نیت خاتمه‌ دادن به جان پیامبر را در کودکی دارد؛ با نقاب حرز بستن به کودکان می‌آید، اما در واقع قصد کودک‌کشی دارد. گاهی عبری است و گاهی عربی. گاه روی تعصب قبیله‌ای امثال «ابولهب»‌ها را با خود همراه می‌کند و گاه روی تعصب یهودی، کنیسه را به مرکز توطئه‌ی عالم تبدیل می‌کند.
 
 
 
البته «مجیدی» از این بخش که به نوعی پیرنگ اصلی درام هم بر روی آن بنا شده، استفاده‌ی بهتری هم می‌کند و فرصتی می‌یابد تا فیلمش را از وضعیت «تاریخ محض» به نسخه‌ای با فرامتن‌های امروزی ارتقا دهد. چه آنکه انتخاب زبان عبری برای بخش‌هایی از فیلم و تکیه‌ی داستان بر نقشه‌ی صهیونیست‌ها –که به خوبی در فیلم با پیروان دین یهود‌ تفیک می‌شوند- برای قتل پیامبر در کودکی، نمی‌تواند بی‌ارتباط با نسبت فعلی دنیای اسلام و صهیونیسم باشد.
 
 
 
در این مسیر «کشف»، البته فیلم یک ایراد عمده دارد و آن، تأکید بیش از حد کارگردان بر برخی وجوه سانتی‌مانتال گونه‌ و پرحجم و معجزه‌گونه‌ی فیلم است. چنانکه مثلاً در سکانس کشف غار حرا، موسیقی پرحجم، میان «محمد» و مخاطب فاصله می‌اندازد و نمی‌گذارد او هم در خلوتی رازگونه، همچون «محمد»، «غار حرا» را کشف کند و این اتفاق در مورد چند سکانس دیگر فیلم نیز رخ می‌دهد. در واقع، کارگردان گاه با انتخاب غلط موسیقی و نماهای بیش از حد شاعرانه، حس عمیق کشف و شهود فیلمش را به یک حس تصنعی تأثرگونه تقلیل می‌دهد. انگار که کارگردان می‌خواهد به هر ترتیب، از مخاطبش اشک بگیرد. گرچه این سکانس‌ها با توجه به مدت زمان طولانی فیلم، کاملاً قابلیت تعدیل شدن و حتی حذف دارند.
 
 
 
 
به هر ترتیب، پس از این مسیر مکاشفه‌گونه، حالا «کودک» فیلم مجیدی با از سر گذراندن بحران‌هایی مثل «بحران مرگ مادر» و «بحران مرگ پدربزرگ»، آن‌قدر آبدیده شده که آماده‌ی رسیدن به یک «شخصیت» باشد. «شخصیتی» که بحرانی را از سر بگذراند. اینجاست که نوبت به سکانس‌های موثر، عظیم و خوش‌پرداخت شهر ساحلی می‌رسد که طی آن، «محمد»، قربانیان نگون‌بخت بت‌ها را نجات می‌دهد تا «پیامبر» فیلم «مجیدی»، برای اولین بار درشت‌تر و درست‌تر از سایر لحظات فیلم رخ عیان کند.
 
 
 
 
این مسیر را یک بار دیگر، بی‌آنکه پای فیلم دیگری به میان کشیده شود، مرور کنید. احتمالاً حق خواهید داد که «مجیدی» مسیر سختی پیش رو داشته و در این مسیر، خیلی هم ناموفق نبوده است. او مخاطبش را به یک «مکاشفه» دعوت کرده است نه دیدن صرف تاریخ به شیوه‌ی روایت کلاسیک.
 
 
منبع: رجا نیوز به نقل از شماره چهارم ماهنامه «نقد سینما»
 
در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات