وندی شرمن معاون سیاسی وزیر خارجه امریکا طی یک سخنرانی در موسسه بیکر پشت پرده های جالبی از نحوه حصول توافق هسته ای را بیان کرده است.

وندی شرمن معاون سیاسی وزیر خارجه امریکا و عضو ارشد تیم مذاکره کننده این کشور در مذاکرات ایران و 1+5 طی یک سخنرانی در موسسه بیکر پشت پرده های جالبی از نحوه حصول توافق هسته ای را بیان کرده است.

متن کامل این سخنرانی که روز 23 اردیبهشت (12 مه) ایراد شده، در ادامه می آید.

***

من فکر می کنم امروز شاهد تحقق برخی اهداف تعیین شده در این اندیشکده هستیم. امیدوارم بتوانم در صحبتهایم دیدگاه درستی از آنچه اتفاق افتاده است و شرایطی که اکنون به آن دست یافته ایم، ارائه کنم. در سپتامبر 2015 حدود بیست وزیر امور خارجه با هم در وین، پایتخت اتریش برای گفتگو درباره آینده سوریه دیدار کردند. نماینده های عربستان سعودی و ایران، روسیه و چین، عراق و ترکیه و شماری دیگر حضور داشتند. جان کری وزیر امور خارجه آمریکا هم حضور داشت.

وقتی دشمنان و متحدان بر سر یک میز می نشینند اقدامی مهم در جامعه بین الملل محسوب می شود. پرچم های رنگارنگ و تزئینات دور و اطراف و شخصیت های دیپلماتیک نمی توانست سالها تلاش ناموفق جامعه بین الملل را بپوشاند. درواقع عواقب این بحران دلیل اصلی برای لزوم برگزاری این دیدار تاریخی بود. دوازده میلیون سوری مجبور به فرار از خانه هایشان شده اند. خانواده های بیشماری به دلیل استفاده از بمب های بشکه ای و سلاح های شیمیایی از بین رفته اند و کودکان در پشت کامیونها تلف شدند. عده ای هم برای اینکه بتوانند آینده ای برای فرزندانشان بسازند در سفری خطرناک در دریا جان باختند. جامعه بین الملل هم نمی تواند از این واقعیت فرار کند که درگیریهای داخلی در سوریه خلأ ایجاد کرده است. خلایی که با اقدامات وحشیانه تروریستی مانند گردن زدن سوری ها و غربی ها پر شده و موجب ترس و ناراحتی و مشکلاتی در خاورمیانه ( غرب آسیا ) و بقیه نقاط دنیا شده است. پایان دادن به این اوضاع فاجعه بار وظیفه گروهی از کشورهای رقیب در وین بود، عربستان سعودی و ایران که دشمنی آنها با هم دیرینه است یا ترکیه همسایه و گاهی رقیب ایران که پذیرای تعداد نامعلومی از آوارگان است. کشورهای اروپایی شدیدا به دنبال متوقف کردن سیل آوارگان و پناه جویانند چون تهدیدی برای ثبات اقتصادی و سیاسی آنها محسوب می شوند. و یا هم روسیه و ایران که از رئیس جمهور بشار اسد حمایت می کنند و آمریکا که از مخالفان او حمایت می کند. در واقع در همان روز دیدار وزرای امور خارجه، آمریکا اعلام کرد نیروهای ویژه ای برای کمک به مخالفان به سوریه می فرستد. در این دیدار اختلاف نظرها کم نبود اما درباره این چالش این کشورها برای آرمانی مشترک به منظور یافتن راه حل مسالمت آمیز برای جنگ در سوریه و شکست گروه دولت اسلامی (گروه تکفیری صهیونیستی داعش) و شناسایی راه درستی که جامعه بین الملل در یافتن آن موفق نبود و هنوز هم شکست هایش ادامه دارد، دور هم جمع شدند. با دیدن گزارش این گفتگوها متوجه شدم که فضای گفتگوها برای من بسیار آشنا است. نمایندگانی که در وین دور هم جمع شدند و پرچم های دوستان و دشمنانی که در کنار یکدیگر به اهتزاز درآمد و نگرانی و اضطراب درباره نتیجه این دیدار که آیا می تواند تغییر تاریخی به همراه داشته باشد یا اینکه فقط بی اعتمادی را بیشتر خواهد کرد. این فضا برای من بسیار آشنا بود چون سه ماه قبل از آن من در همان شهر جلسه ای تاریخی داشتم . همانطور که می دانید در ژوئیه آمریکا و شرکای واشنگتن بر سر اینکه ایران هرگز به سلاح هسته ای دست پیدا نکند با این کشور به تفاهم رسیدیم. سپس در ژانویه امسال همین طرفها عملا به روز اجرا رسیدند و توافق حالت واقعی به خود گرفت. در مذاکره ژوئیه هم اختلاف نظر کم نبود. انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه، چین، ایران و آمریکا و اتحادیه اروپا سالها درگیر این مذاکرات بودند. هر کدام از این کشورها با مخالفت هایی در داخل و از سوی دیگر کشورها روبرو بود. با وجود مخالفت ها در داخل و خارج اتاق مذاکره قدرت های دنیا بر سر پیشبرد راهی توافق کردند که شورای امنیت سازمان ملل هم از آن حمایت کرد. البته این تلاش ها تمام نشده است. اجرای توافق هم خودش یک چالش است. البته گام های اولیه و مهم در این زمینه برداشته شده است. اما این مذاکرات موفقیت آمیز بود چرا که با وجود ادامه بی اعتمادی های عمیق طرفها توانستند به توافق برسند. بخش عمده ای از آن (بی اعتمادی ) مخصوصا بین ایران و آمریکا وجود دارد. اما این اتفاق چطور رخ داد؟ چه چیز باعث شد بتوانیم با ایران مذاکره کنیم؟ چه مواردی موجب ترغیب برای آشتی و مصالحه شد؟ و چطور پاسخ به این سوالات و سوالات مشابه می تواند بر موفقیت یا شکست مذاکراتی مشابه تاثیر گذار باشد؟ به عنوان مثال چرا آمریکا و کوبا بعد از نیم قرن تحریم توانستند در مسیر عادی سازی روابط قدم بگذارند. چرا راه حل مبتنی بر ایجاد دو کشور مستقل برای فلسطین و اسرائیل هنوز دست نیافتنی است. و اینکه چرا توانستیم پاسخی برای جاه طلبی های هسته ای ایران پیدا کنیم اما درباره کره شمالی موفق نشدیم.

امروز می خواهم از ایران به عنوان مثالی نام ببرم تا نشان دهم چگونه می توان مذاکرات را به نتیجه رساند، چگونه توافق با موفقیت حاصل شد، تفاوت این مذاکرات با مذاکرات در کشورهای دیگر چه بود و چه درس هایی می توان گرفت: از سوریه گرفته تا کشورهای اطراف و اکناف دنیا و دهه های آینده. داستان اینکه چگونه مذاکرات می توانند موفقیت آمیز باشند، از خارج از میز مذاکره آغاز می شود. این داستان خاص، از آنجایی آغاز شد که ایران برنامه هسته ای خود را از سال 1974 پایه گذاری کرد، یعنی زمانی که جان کری، وزیر امور خارجه کنونی آمریکا، دانشجوی حقوق دانشکده بوستون بود. مردی که این برنامه را راه اندازی کرد، شاه ایران، متحد آمریکا بود. او این کار را با هدف ساخت 23 نیروگاه هسته ای ظرف 20 سال آغاز کرد. اما رژیم شاه ایران دوامی نیاورد و پنج سال بعد در سال 1979 چند اتفاق مهم رخ داد. نخست، انقلاب ایران باعث توقف این برنامه هسته ای شد. دوم، رهبر این انقلاب 52 نفر آمریکایی را به مدت 444 روز به گروگان گرفت و همین مسئله بی اعتمادی را که از دهه ها قبل با سرنگونی مصدق در سال 1953 آغاز شده بود تثبیت کرد. سوم، عبدالقدیر خان دانشمند پاکستانی و پدر برنامه سلاح های هسته ای پاکستان به ایران نحوه ساخت سانتریفوژ را داد؛ سانتریفوژ نخستین صفحه از دفترچه راهنمای غنی سازی اورانیوم در سطحی است که برای ساخت یک بمب نیاز است. دو دهه بعد، تا سال 2002 جامعه جهانی دریافت که ایران داری یک برنامه جامع غنی سازی اورانیوم در نطنز دارد. این کشور همچنین در تلاش بود تأسیسات پلوتونیوم را در شهر اراک بسازد. با اورانیوم یا پلوتونیوم مناسب، از نوعی که ایران در این دو مرکز درحال به دست آوردن بود، می توان یک بمب هسته ای ساخت. بلافاصله، انگلیس، فرانسه و آلمان مذاکره با ایران را آغاز کردند که در آن زمان فقط 164 سانتریفوژ برای غنی سازی داشت. سازمان بین المللی انرژی اتمی که وظیفه نظارت بر فعالیت های هسته ای را برعهده دارد نیز در مورد نیّات ایران ابراز نگرانی کرد و از این کشور خواست هم غنی سازی را متوقف کند و هم در مورد برنامه هسته ای خود شفاف باشد. در سال 2007 آمریکا گزارشی اطلاعاتی را به صورت علنی منتشر کرد که افشا می کرد تا سال 2003، ایران دارای برنامه تولید سلاح هسته ای بود و قصد داشت هم بمب بسازد و هم از آن استفاده کند. تا سال 2009، شواهد محکم تری به دست آمد؛ آمریکا، انگلیس و فرانسه به صورت علنی گزارشی را منتشر کردند که ایران تأسیسات زیرزمینی مخفی ساخته است که به سایت فوردو معروف است. ایران در این مرکز، اورانیوم با غنای بالا تولید می کرد. وجود اورانیوم و پلوتونیوم و تأسیسات مخفی، مهر تأییدی بود بر اینکه ایران از هر راهی برای ساخت مواد لازم برای تولید بمب هسته ای استفاده می کند. در ادامه آنچه که اتفاق افتاد، فرایندی طولانی از آزمایش و خطا در میان جامعه بین المللی بود که تلاش داشتند اطمینان حاصل کنند که برنامه هسته ای ایران، صلح آمیز است و برای ساخت سلاح هسته ای در نظر گرفته نشده است. شورای امنیت سازمان ملل تحریم هایی را علیه ایران وضع کرد؛ ائتلافی به رهبری آمریکا نیز اقدام به وضع تحریم علیه این کشور کردند. تحریم های یکجانبه آمریکا مانع سایر کشورها برای وارد کردن نفت از ایران شد و دارائی های خارجی این کشور مسدود گشت. در مجموع، دنیا گسترده ترین و مؤثرترین رژیم تحریم ها تا کنون را علیه ایران وضع کرد؛ در چنین شرایطی اقتصاد ایران دچار رکود شدید شد، ولی این تحریم ها هیچگاه برنامه هسته ای ایران را متوقف نکرد. اما، این تحریم ها ایران را در سال 2011 به پای میز مذاکره آورد. تا آن زمان تعداد سانتریفوژهای ایران از 164 عدد به 19000 عدد افزایش یافته بود. تهدید به میزان زیادی افزایش یافته بود. مذاکرات به دست نمایندگان سیاسی کشورهای مختلف صورت می گرفت و در آن زمان من نماینده آمریکا در مذاکرات بودم. بنابراین من و همتایان من دو سال وقت گذاشتیم و در مسکو و استانبول، الماتی قزاقستان، و حتی در پایتخت کشور جنگ زده عراق نشست برگزار کردیم و در مورد این مسئله امنیت بین المللی به بحث و گفتگو پرداختیم؛ این گفتگوهای اولیه ناامید کننده و بی ثمر بود. کاترین اشتون، مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا، طرف ما را به زبان انگلیسی پیش می‌برد، اما سعید جلیلی، مذاکره کننده ارشد ایران، مذاکره را به فارسی پیش می‌برد. اما زبان تنها محدودیت نبود. پیشنهاد هر دو طرف جاه‌طلبانه بود و هیچ نقطه اشتراکی وجود نداشت و شکاف میان ما هیچ کوچک‌تر نشد. در عین حال، ایران به بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه بازرسی از تأسیسات هسته ای خود را نمی داد؛ سانتریفوژهای ایران می چرخیدند و روزگار هم می چرخید. عراق امیدوار بود آشتی میان سازمان ملل و ایران به ثبات آینده اش کمک می کند. نخست وزیر اسرائیل هشدار داد که دنیا به نقطه ای خواهد رسید که از آن بازگشتی نیست. او در مجمع عمومی سازمان ملل کارتونی از یک بمب را نشان داد و خط قرمزی روی آن کشید. در تهران کورسویی از امید که از جنبش سبز برخاسته و ممکن بود اصلاحاتی در جمهوری اسلامی ایجاد کند قبلاً از آنکه نوری از آن بلند شود خیلی زود خاموش شد. اما زمانی که انتخابات در ایران برگزار شد، نتایج آن باز هم کورسویی از امید بوجود آورد. ایرانی‌ها حسن روحانی را انتخاب کردند، یک روحانی محافظه‌کار که از سوی رهبر عالی تائید شده بود. اما او حداقل درک می‌کرد که آینده ایران به اصلاحات اقتصادی وابسته است. او می‌دانست که برای شکوفایی اقتصادی ایران، باید تحریم‌ها رفع شده و انزوای ایران پایان یابد. بالاخره این گونه به نظر رسید که اوباما در ایران رهبری دارد که می تواند با او مذاکره کند. با اقدامات پشت پرده که با کمک کشور عمان، تنها کشور حوزه خلیج (فارس) که با ایران رابطه نزدیکی دارد ، یک فرصت واقعی ممکن شد. اوباما از این فرصت استفاده کرد و تصمیم سیاسی مهمی گرفت؛ او دریافت که ایران آنچه را که می بایست متوجه شده باشد، متوجه شده است. از یک دهه قبل که عبدالقدیر خان دانش سانتریفوژ را وارد ایران کرد، ایران به تمام دانش چرخه هسته ای دست یافته بود؛ آنچه که ما داشتیم، گزینه نظامی واقعی بود؛ هیچ گزینه نظامی نمی تواند دانش را از بین ببرد. ممکن بود که این کار برنامه هسته ای ایران را یکی دو سال به عقب برگرداند اما بعد از حمله نظامی، ایران برنامه هسته ای اش را به صورت مخفیانه و در زیر زمین بازسازی می کرد. این نه تنها مسئله را حل نمی کرد بلکه مشکلات جدیدی هم بوجود می آورد. به همین دلیل اوباما موافقت کرد که مذاکره‌کنندگان به ایران اعلام کنند که ایران ممکن است که بتواند یک برنامه بسیار محدود غیرنظامی هسته ای داشته باشد و جهان هم ساز و کار نظارتی محکمی را برای کسب اطمینان از صلح‌آمیز بودن برنامه هسته ای ایران به کار می‌گیرد. نگاه واقع بینانه اوباما در مورد قابلیت های ایران، درها را باز کرد و همین امر احتمالاً به مسیر موفقیت ختم شد. نخستین مذاکرات به صورت محرمانه صورت گرفت. نتایج آن مذاکرات ایجاد کانال تماسی بود که به واسطه گری عمان به دست آمد. وقتی فکر می‌کنید، می بینید که انجام مذاکرات محرمانه غیرممکن به نظر می‌رسد. انجام مذاکره محرمانه در عصر ماهواره‌های جی‌پی‌اس، پهپادها، پوشش 24 ساعته رسانه‌ای و درز بی‌پایان اطلاعات دولتی غیرممکن است، اما این کار انجام شد و مهم بود که انجام شود. مذاکره‌کننده‌ها زمانی که خانه خود را ترک می‌کردند، به خانواده‌های خود نمی‌گفتند کجا می‌روند یا چرا می‌روند. آن‌ها با هواپیماهای بدون نشان وزارت خارجه به مسقط می‌رفتند و با خودروهای بدون آرم دیپلماتیک تردد می کردند و در مهمانخانه‌های کوچک در دریای عمان مستقر می‌شدند. وقتی کارکنان وزارت خارجه از مرکز عملیات، که تمام دیپلمات‌ها را در هر زمان و در هر کجایی که باشند، رصد می‌کند - می‌توانید از خانواده‌های دیپلمات‌ها بپرسید - سراغ رئیس‌شان را می‌گرفتند، با توجیهاتی مانند اینکه مریض شده یا نزد والدین یا خانواده‌ هایشان رفته اند، مواجه می‌شدند. در عمان و سپس در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، مذاکره کنندگان به سندی چهارصفحه ای دست یافتند که در آن جاهای خالی زیادی وجود داشت. نتیجه این سند آن بود که ایران برنامه هسته ای خود را متوقف می کند یا آن را به عقب باز می گرداند و در عوض تحریم های این کشور به صورت جزئی رفع می شوند؛ این کار زمان لازم برای مذاکره بر سر برنامه ای جامع تر را به ما داد که به برنامه اقدام مشترک ختم شد. بعد از آنکه من به این مذاکرات محرمانه ملحق شدم، این مذاکرات را بیل برنز که یکی از دیپلمات های توانای ماست هدایت می کرد. به من گفته شد این برنامه اقدام مشترک را نزد گروه بزرگ تری ببریم که شامل سایر اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل، اتحادیه اروپا و آلمان بود. من نمی توانم بگویم که شرکای ما از اینکه فهمیدند مذاکراتی در جریان بوده تا چه اندازه شوکه شدند. این بدان معنی نبود که غرور و حس ارزش آنها زیر سوال رفته باشد. همکاران اروپایی ما آشفته شدند. برخی از آن‌ها به این خاطر ناراحت شدند که از مدت‌ها قبل موافق این مسئله بودند که به ایران اجازه داشتن برنامه هسته ای محدودی داده شود، و همین موضوع، کلید رهایی از بن‌بست بود و این آمریکا بود که تا آن زمان این شرط اولیه را نمی‌پذرفت. صادقانه بگویم، هیچ کشوری در دنیا دوست ندارد سندی که تقریباً کامل شده را به او ارائه کنید تا فقط آن را امضا کند. بگو مگوهای تلخی درگرفت، اما ما نگرانی‌های مهم تری داشتیم، مثل جاهای خالی در برنامه اقدام مشترک که می بایست آنها را پر کنیم. ما در ماه نوامبر 2013 در ژنو دیدار کردیم، این بار به جای آنکه محرمانه مذاکره کنیم، گفتگوها در مقابل صدها دوربین صورت گرفت. ما خوشبین بودیم که سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه با ما همکاری کند. اما نگرانی‌های دقایق پایانی به خصوص از سوی فرانسه همه ما را ناراحت و دست خالی به خانه بازگرداند. دو هفته بعد، ما برای مذاکرات مستمر به ژنو بازگشتیم و همه از جمله جان کری تمام شب را بیدار ماندیم. برخی از چهره های پشت پرده که نقش مهمی در موفقیت اصل مذاکرات ایفا کردند، دیپلمات هایی مانند بیل برنز معاون وقت وزیر، جیک سالیوان، مشاور هیلاری کلینتون در حوزه سیاست مدام از آسانسور بالا و پائین می‌رفتند و گفت‌وگو می‌کردند. در ساعت چهار صبح، روز یکشنبه قبل از «شکرگذاری» تمام کشورها با برنامه اقدام مشترک موافقت کردند.

با پایان یافتن این فصل، فصلی دیگر آغاز شد. حالا که ما برنامه هسته ای ایران را متوقف کرده و بخشی از آن را به عقب باز گردانده بودیم، فضای مناسب برای مذاکره بر سر توافق جامع حاصل شد. همه، از جمله ایران از هدف آگاهی داشتند و آن عبارت بود از دست نیافتن ایران به سلاح هسته ای برای همیشه و همچنین اطمینان از اینکه برنامه بسیار محدود غیرنظامی هسته ای این کشور، تحت نظارت شدید قرار داشته باشد. و از آنجا که طرف دیگر مذاکره، قرار بود تحریم ها را لغو کند و ایران را از انزوای بین المللی درآورد، همه از جمله ایران، مصمم بودند که این توافق حاصل شود. روزگار می چرخید، ولی این بار سانتریفوژهای ایران نمی چرخیدند. روسیه در اوکراین مداخله کرد و به طور غیرقانونی کریمه را ضمیمه خاک خود کرد. ایران به اقدامات بی ثبات کننده خود در منطقه ادامه داد و شهروندان بی گناه آمریکایی را بازداشت کرد. چین کشتیرانی در دریای جنوبی خود را با چالش مواجه کرد. سوریه، عراق و یمن چالش ها و مشکلات خاص خودشان را داشتند. کشورهای عربی حوزه خلیج (فارس) ناامیدتر و ناامیدتر شدند و گفتند که این توافق سایر دغدغه های منطقه را برطرف نمی کند و این حرف را پیشتر هم زده بودند. آنها در منطقه فضا می خواستند. مخالفت اسرائیل با هر گونه توافق با ایران شدید تر شد. در آمریکا هم ادبیات سیاسی مثل همیشه داغ شد. بازیگران بسیاری دخیل بودند و مثل این بود که چند بازی شطرنج چندبعدی به طور همزمان انجام می دادید. مذاکرات دوجانبه، سه جانبه و در نهایت چندجانبه بود. ما با هر یک از اعضای اتحادیه اروپا و گروه 5+1 به صورت تک به تک و گروهی مذاکره می کردیم و در عین حال با اسرائیل، کشورهای حاشیه خلیج (فارس) و با سایر شرکا و متحدانمان در سراسر دنیا هم گفتگو می کردیم و حتی با دولت و کنگره آمریکا هم مذاکره می کردیم و در این میان، هر از گاهی هم با ایران مذاکره می کردیم! (خنده حضار) همه چیز به طور همزمان پیش می رفت و پیچیدگی های خاص خودش را داشت. من در اینجا نکته ای را عرض می کنم زیرا این نکته برای موفقیت آمیز بودن هر مذاکره ای کلیدی است و آن عبارت است از اینکه در جریان مذاکرات باید همه را با خود همراه کنید، حتی اگر برخی طرف ها در پایان با شما همراه نشوند، همانطور که این اتفاق در برخی مقاطع افتاد، شما باید اطمینان بیابید درکی که به دست آورده اید بسیار ارزشمند است. گذشته از همه اینها، این احتمال وجود دارد که طرف ها حتی به توافق پایبند نباشند، آنگاه این توافق هیچگاه به نفع آنها نخواهد بود. یک دلیل که برنامه اقدام مشترک بسیار مهم است این است که طی دو سال ایران و همه طرف ها کاملاً به آن متعهد ماندند و این اقدامی اعتمادساز بود. اگر هماهنگ کردن بازیگران متعدد مانند بازی شطرنج چندبعدی است، رسیدن به اجماع در مورد بسیاری از مسائل به طور همزمان مانند حل کردن «مکعب روبیک» است. همه قطعات می بایست به طور همزمان روی میز باشند و با یکدیگر تناسب داشته باشند. قبل از آنکه آخرین قطعه در جای خود گذاشته شود، کار مفهومی و فنی باید به طور همزمان انجام شود. از فوریه 2013 تا مه 1014 ما چندین بار به مدت چند روز در وین با یکدیگر دیدار کردیم، زیرا متغیرهای زیادی وجود داشت که مقامات سیاسی و تیم متخصصان فنی به نوبت در مورد هر یک از آنها و هر موضوعی که بر روی آن می بایست توافق صورت گیرد سمینار برگزار می کردند. یکی از کشورها سمیناری در مورد غنی سازی اورانیوم برگزار کرد، کشور دیگری، در مورد رآکتور اراک کنفرانس برگزار کرد. یک کشور هم در مورد شفافیت سازی و فرایند تأیید سمینار گذاشت. کشور دیگری در مورد تحریم ها، کشوری هم در مورد ابعاد نظامی، یکی هم در مورد قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل سمینار برگزار کرد و الی آخر. بنابراین ، جای تعجب ندارد زمانی که ما به ضرب العجل ماه ژوئیه 2014 رسیدیم مجبور شدیم مذاکرات را تمدید کنیم. این چیزی بود که در سطح من صورت گرفت. در سطح وزرای امور خارجه، جان کری و محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، رابطه ای را شروع کردند و آن را تعمیق بخشیدند. ظریف در آمریکا درس خوانده و 30 سال در آنجا زندگی کرده است. او مدرک دکترای خود در رشته حقوق بین‌الملل را از دانشگاه دنور گرفته است، او در دانشکده‌ای درس خوانده که حالا به نام پدر مادلین آلبرایت است؛ او در شهری مدرک گرفته که جان کری در آن متولد شده است. همانطور که گفتم، او 30 سال در ایالات متحده زندگی کرده و انگلیسی را روان صحبت می‌کند، درست مانند سایر اعضای تیم مذاکره‌کننده در این دور از مذاکرات. بنابراین، همه مذاکرات ما به زبان انگلیسی انجام شده و مکتوب می‌شد. کری می‌دانست که این مذاکرات بی اعتمادی عمیقی را که وجود دارد از بین نمی برد، اما در عین حال اطمینان داشت که طرفین منافع مشترکی دارند و هر یک راه حلی برای تحقق آن منافع پیدا می کنند. ظریف و کری هر دو این فرصت را غنیمت شمردند که لحظه ای بالقوه مثبت و تاریخی بود. در طول مذاکرات جان کری چشمانش باز و اراده اش راسخ بود و به آنچه که برای بستن همه مسیرهای ایران برای دستیابی به مواد شکافت پذیر و سلاح هسته ای لازم بود نگاهی تحلیلی داشت. او با جدیت و صبر و اعتقاد به قدرت رابطه شخصی در دیپلماسی کار می کرد. او از حمایت کامل رئیس جمهور آمریکا برخوردار بود. کارشناسان هر دو طرف نیز با یکدیگر رابطه برقرار کردند که این رابطه بر پایه تخصص فنی شان بود. برای مثال، ارنست مونیز وزیر انرژی آمریکا و علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی که هر دو فارغ التحصیل دانشگاه ام‌آی‌تی هستند. زمانی که ظریف در زمینه برخی مسائل فنی با مقاومت تهران روبرو می شد، او از صالحی کمک می گرفت و ما از مونیز کمک می گرفتیم. اما این بدان معنا نیست که همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت، بلکه برعکس، در برخی موارد، من و جان کری احساس می کردیم که هر لحظه چیزی به سمت ما پرت می شود! در یک مورد من برای دیدار دوجانبه با ایرانی‌ها در ژنو بودم و قرار بود وزیر کری هم از لندن به ما بپیوندد، اما ایران این بار واقعاً به دنبال مصالحه بود. من با کری صحبت کردم و او به من گفت به ایرانی‌ها پیام بدهم که اگر پیشرفتی صورت نگیرد، او در لندن می‌ماند. این پیام بن بست را باز کرد، اما وقتی او به ژنو آمد، جلسه دشواری در انتظارش بود. این جلسه آنقدر سخت بود که کری بر خلاف رویه معمول و شخصیتش، دستش را آنچنان محکم روی میز کوبید که خودکار روی میز به هوا بلند شد و به همتای من عباس عراقچی برخورد کرد. (خنده حضار) یکی دیگر از مسائل پرتنش، دو نظام سیاسی بود که برای خود کمپین راه انداخته بودند. جالب اینکه یکی از این دو نظام سیاسی، نظام سیاسی آمریکا بود. چهل و یک سناتور جمهوریخواه نامه ای به تهران نوشتند و با توافق مخالفت کردند و جمهوریخواهان کنگره از نخست وزیر اسرائیل دعوت کردند که در مجلس نمایندگان آمریکا بر ضد توافق هسته ای سخنرانی کند. ممکن است برای برخی از شما غیرمنتظره باشد، اما نظام سیاسی دیگر، ایران بود. از آنجا که ایران دارای رهبر عالی است ما گاهی فراموش می کردیم که چقدر سیاست داخلی در این کشور دشوار است. شما به اندازه کافی امروز در مورد آن شنیدید و خوشبختانه من هم شنیده ام؛ در واقع شکاف های سیاسی در ایران بسیار واقعی هستند. حسن روحانی، رئیس جمهور ایران می بایست در مورد مخالفان او در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نگران باشد و در این زمان، انتخابات مجلس ایران در راه بود. رهبر عالی ایران نیز نگران بود. حتی تندروها در ایران هم باید در مورد تندروها نگران باشند. هیچ یک از این رویدادها، اهداف اوباما یا ضرورت توافق را تغییر نداد. اما او به طور شفاف اعلام کرد که توافق باید با کیفیت بالایی باشد و بتواند منتقدان را خاموش کند و ما در آن برنده باشیم، بویژه اینکه کنگره قبل از آنکه توافق کامل شود، می بایست در مورد آن نظر دهد. او همچنین به طور شفاف اعلام کرد که اگر این توافق به زودی به دست نیاید، این احتمال وجود دارد که دیگر به این زودی ها مذاکره ای صورت نمی گیرد و ما باید به گزینه نظامی فکر کنیم. چارچوب توافق جامع در اوایل آوریل 2015 در لوزان فرانسه به دست آمد. من معتقدم جزئیات این توافق دنیا را شگفت زده کرد و فراتر از حد انتظارات بود. همه ما لوزان را با امید و خوشبینی ترک کردیم. امید و خوشبینی که با ادامه مذاکرات در تابستان گذشته بر سر ادبیات توافق چند بار نزدیک بود از بین برود. برخی از جزئیات فنی لاینحل ماند و کل توافق را به خطر می انداخت. بخش ماراتن 23 روزه این مذاکرات، طولانی ترین آنها بود. ما به وین بازگشتیم و انگار رژیم غذایی داشتیم، شنیسل بوقلمون، شنیسل مرغ، شنیسل وینر. من طی آن چهار هفته، دقیقاً در هر هفته یک بار بیرون از هتل غذا می خوردم. من از مدیران هتل قدردانی می کنم که در روز چهارم ژوئیه برای ما جشن گرفتند و از مهمان نوازی آنها تشکر می کنم که بالاخره به منوی غذای ما همبرگر هم اضافه شد. جان کری در ششم ژوئیه به ما ملحق شد و دو هفته و نیم با ما ماند و این طولانی ترین مدتی است که یک وزیر امور خارجه در خارج مانده است. زمانی که ما موفقیت خود را در روز چهاردهم ژوئیه اعلام کردیم دیگر وقتی برای جشن گرفتن نداشتیم. همه ما از آن روز تا هفدهم سپتامبر مدام با تلفن در حال صحبت کردن با اعضای کنگره بودیم تا اطمینان پیدا کنیم که توافق پابرجا می ماند. در پایان این اتفاق افتاد. و من امیدوارم این توافق با موفقیت اجرا شود و دنیا امن تر شود. این خلاصه ای بود از نحوه رسیدن به توافق هسته ای ایران. خب، چه درسی می توانیم از این توافق بگیریم؟ چه چیزی باعث موفقیت این مذاکرات شد؟ چگونه می توان از این توافق در شکست ها و موفقیت های خود در تلاش های آینده استفاده کرد؟

اجازه دهید به صورت کوتاه 10 درس را به شما بگویم: نخست، ما هدف مشخصی و شفافی داشتیم. رئیس جمهور آمریکا به صراحت اعلام کرده بود که ایران نباید به بمب هسته ای دست یابد و ماهیت صلح آمیز بودن آن باید کاملاً شفاف باشد. برخی از متحدان و شرکای ما با این توافق مخالف هستند، از جمله آنهایی که می خواهند مسائل دیگر نیز حل شود، اما همان ها هم مخالف این نیستند که هدف اصلی ما همین بود. این شفافیت و تعهد از سوی مقام بالا ضروری است، بویژه در لحظات دشوار. از حرف های رئیس جمهور و جان کری، من و تیم فوق العاده مذاکره کننده ام می فهمیدیم که چه کار کنیم و چه کار نکنیم، چه موقع انعطاف پذیری داشته باشیم و چه موقع نداشته باشیم. دوم، در حالی که سیاست داخلی و بین المللی فشار زیادی بر این مذاکرات می آورد، همه طرف ها توانستند تمرکز خود را بر آنچه که در اتاق مذاکرات می گذشت بگذارند. این کار ساده ای نبود، بویژه در محیط رسانه ای کنونی و حضور مذاکره کنندگان یاغی که وضعیتی که برخی از مذاکره‌کننده‌-نماها، از زیر میز برای اثرگذاری بر روند مذاکرات توئیت می‌کردند. سوم اینکه، در حالی که هر یک از طرف ها گاهی با موانعی روبرو می شدند اما باز هم همه اراده خود برای رسیدن به توافق را نشان می دادند. چهارم، ما همچنین منافع یکدیگر را درک می کردیم، چه در موارد تفاهم چه در موارد اختلاف و تلاش می‌کردیم اولویت ها را به سمت هدف مشترکمان هماهنگ کنیم و این کار را با حسن نیت انجام دهیم. پنجم اینکه، زمان بندی همه چیز است. صداقت بسیار مهم است و ما صداقت داشتیم. هر دو طرف گزینه های بدیل توافق را می دانستند و در حالی که این گزینه ها همه واقعی بودند، اما هیچ کدامشان گزینه خوبی نبود. ششم اینکه، همه طرف ها دارای اهرم فشار بودند، بویژه ایران و آمریکا. هفتم، همه طرف ها، استقامت دارند. همه طرف ها دارای متخصصان فنی، تیم کارشناسی و فرایندهای تصمیم گیری داخلی برای ایجاد راه حل های خلاقانه، مشوق و گزینه های مختلف هستند. هشتم، همه از هوش بالایی برخوردارند، کانال های ارتباطی عالی و وقت کافی برای مشورت در اختیار دارند. نهم، دستکم برای ایالات متحده، مذاکرات هرگز مبتنی بر اعتماد نبود. هم من و هم همتایم، عباس عراقچی در طول مذاکرات برای اولین بار نوه‌دار شدیم. حتی بعد از آن برهه انسانی، که من و عباس عراقچی فیلم نوه‌هایمان را به یکدیگر نشان دادیم، مذاکرات به همان اندازه قبل مبتنی بر بی‌اعتمادی ادامه یافت. دهم، هر دو طرف امتیازاتی دادند اما هیچ‌یک به طور کامل همه‌چیز را واگذار نکرد، به جز یک استثنای بزرگ: ایران هرگز نمی‌تواند به بمب اتمی دست یابد. اینها مؤلفه های توافق بودند: رهبران درست و رهبری درست، اهداف مشترک درست، تیم‌های درست و زمان درست.

از این زاویه، تغییرات در روابط آمریکا و کوبا به همان شکل به نظر می رسد. بسیاری از همان عوامل در این قضیه تحقق پیدا کرده است که از جمله آنها سیاست منطقه، از عادی سازی روابط حمایت می کند. همانند ایران، کوبا نیز به کانالی سری نیاز داشت تا از چشم کسانی که این تصمیم را بسیار جنجالی تلقی می کردند، محفوظ بماند. به علاوه این خود تلاشی دو جانبه بود که در دستان رهبران دو کشور قرار داشت. در برخی موارد این رویکرد پایان چندان خوشی نداشته است. در شبه جزیره کره، در وهله اول باید به خاطر داشت که کره شمالی و کره جنوبی هنوز به صلح با یکدیگر نرسیده اند و روابط دو کشور شصت و دو سال است به شکل ترک مخاصمه ادامه دارد. کره شمالی و رهبران آن از منزوی ترین افراد جهان هستند. رهبر فعلی کره شمالی مثل پدر و پدر بزرگش، به ندرت به خارج از کشورش سفر می کند. او همچنین با ظلم و ستم بر مردم حکومت می کند که باعث شده است مردم کره شمالی دچار سوء تغذیه و فقر باشند. البته فرصتهایی در زمان دولتهای کارتر و کلینتون برای حل این بحران پیدا شد اما نتیجه ای نداد. گفتگوهای گروه شش جانبه اکنون نیز همان هدف را دنبال می کند اما از نظر میزان فوریت، روشها یا تاکتیکها یکسان نیستند. چین به عنوان کشوری که بیشترین اهرم فشار اقتصادی را روی کره شمالی دارد، همچنان تمایلی به استفاده از این اهرم ندارد زیرا می ترسد حکومت کره شمالی سقوط کند و سوالات بی پاسخ زیادی پیش آید که از جمله آنها احتمال حضور آمریکاییها در آن کشور، شکل کره ای متحد، مسئله تسلیحات هسته ای، هزینه های اقتصادی این اتفاق و بسیاری از سوالات دیگر مربوط به دفاع موشکی و موقعیت ژئوپلیتیک چین در منطقه و غیره و غیره است. تا زمانی که به سوالهای چین پاسخ داده نشود، حل مسئله کره شمالی همچنان دشوار خواهد ماند و بی ثباتی در آن منطقه ادامه خواهد یافت. کتابهای زیادی می توان درباره هر کدام از این مواد نوشت که البته تا کنون نوشته شده و همچنان نوشته خواهد شد اما هیچ کدام به اندازه ناکامی در رسیدن به صلح خاورمیانه توجهات را به خود جلب نکرده است. شروط و مفاد توافقنامه صلح سالهای سال مشخص است و حرفها و پیشنهادها و حتی کلمات یکسان در همه دولتهای آمریکا درباره این مسئله تکرار می شود اما متاسفانه رهبرانی که باید در نهایت با یکدیگر توافق کنند، نمی توانند راه خود را به توافق پیدا کنند و هیچ کشور خارجی حتی آمریکا، نمی تواند آنها را به سمت این هدف سوق دهد. ترور افرادی مثل سادات، رابین و دیگران که برای صلح تلاش کردند، سبب شد تا سیاست حفظ وضع موجود همچنان تغییر ناپذیرتر شود. همانند مناقشات در دیگر جاهای جهان، صلح حاصل نمی شود مگر اینکه طرفهای دیگر به این باور برسند جایگزین صلح، بدتر از صلح باشد و این مسئله ما را دوباره به قضیه سوریه می رساند. شکی نیست جایی که در آن جنگ و درگیری و خشونت باشد، شرایط و منافع متفاوت است و فاجعه عمیقتر است. همه دوست دارند این واقعیات دیر یا زود شرایط صلح را فراهم کند. البته باید توجه داشت جنگ در زمان حاکمیت عقل سلیم و آرمان مشترک رخ نمی دهد بلکه جنگ در زمان فاجعه و شرایط غم انگیز رخ می دهد و شدت می گیرد. جنگ باعث نزدیکتر شدن طرفهای مخالف نمی شود بلکه آنها را از هم دورتر می کند. جنگ سوریه همچنان جنگی نیابتی در داخل یک جنگ است. جنگ سوریه صحنه بدترین شرایط بشری است که باید همه طرفها را مجاب کند که دنبال تغییر اوضاع باشند. در واقع، سوریه همچنان دشوارترین مکعب روبیک است. ما شاهدیم که مرتب برای آتش بس در سوریه تلاش می شود و مذاکرات آرام و بی سر و صدا نیز ادامه دارد اما روسیه و به ویژه ایران همچنان بر تقویت اسد اصرار می ورزند و باعث دشواری هر چه بیشتر حل دیپلماتیک بحران می شوند. دوباره به موضوع اصلی اظهاراتم باز می گردم که ایران است. ما اکنون شاهد اقدام رهبر معظم ایران در ایجاد توازن سیاسی میان حمایت او از شلیک موشکها و تقویت سپاه پاسداران و حزب الله هستیم، اقداماتی که باید با تحریمها، حمایت امنیتی از کشورهای خلیج (فارس) و اسرائیل و موضعی محکم و قوی در مذاکرات سوریه، مواجه شود. البته در نهایت، کسانی که می توانند صلح را از میان مه جنگ ببینند، می توانند تاریخ را تغییر دهند و این همان بخش متقاعد کننده در ماجرای مذاکرات با ایران است، ماجرایی که من امیدوارم به زودی در دیگر چالشهای بزرگ زیادی که داریم تکرار شود. چهاردهم ژوئیه، وزیر خارجه ایران پشت همان میزی در وین نشست که توافقنامه هسته ای ایران روی آن امضا شد. آنها لحظه ای فکر کردند که با همکاری یکدیگر چه دستاوردی داشته اند. در آن نشست رسانه ها حضور نداشتند و کسی زیرمیزی و یواشکی پیام توئیتری نمی نوشت. آن لحظه ای تاریخی هم برای وزرای خارجه و هم مدیران سیاسی بود. همه وزرای خارجه صحبت کردند و در تکاپو بودند. همه از جمله جواد ظریف آنچه را که اتفاق افتاده بود، به روشنی مرور و بیان می کردند. جان کری آخرین کسی بود که حرف زد. او در آخر حرفهای خود، در اظهاراتی از حفظ و نه از روی کاغذ بود، صدایش آرامتر و کم جانتر شد و صدایش شروع به لرزیدن کرد. او تجربه دردناک زندگی خود را به عنوان جوانی بیست و دو ساله که به جنگ ویتنام رفته بود تعریف کرد. او به وزرای خارجه گفت وقتی از جنگ ویتنام به کشورش بازگشت، برای متوقف کردن جنگ ویتنام تلاش کرد. علاوه بر آن، او خود را متعهد کرد تا هر کاری انجام دهد که دیگر جنگی رخ ندهد. او در این سالها از مسقط گرفته تا وین، همین کار را انجام داده است. به همین علت هم او برای توافق هسته ای تلاش کرد. در اتاق سکوت حاکم شده بود. اشک در چشمان بسیاری از حاضران جمع شده بود. پس از آن همه از جمله جواد ظریف و دیگر ایرانیها او را تحسین کردند. همه این مسئله را درک می کردند، در واقع همه برای همین هدف مبارزه و تلاش کرده بودند، همه برای صلح و نه جنگ تلاش و مبارزه کرده بودند.

 

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات