دلش برای رفتن به جبهه می تپید و آرام و قرار نداشت. لکن از سوی دیگر نیز می دانست که در صورت مطرح کردن علاقه خود، از طرف پدر و مادر موافقتی برای اعزام وی به جبهه نخواهد شد روزی بدون اینکه از آنان خداحافظی کند به سوی ستاد اعزام به جبهه رفت و با تکمیل برگه های اعزام سوار بر مرکب آهنین شد و همراه با خیل رزمندگان اسلام عزم دیار نور را کرد.

 به گزارش لرستان خبر، همزمان با آغاز سال نو 1348/1/4 گل وجود حمید در روستای بادباد الیگودرز، در کنار سفره هفت سین خانواده مسلمان خود جای گرفت و طراوت بهاری و سال نو را برای آنان دو چندان کرد. در دوران کودکی یک بار به شدت بیمار شد، به گونه ای که پزشکان معالج از درمان او ناامید شدند و اعلام کردند که امیدی به زنده ماندن وی نیست. لکن توسل مادر به ائمه اطهار (ع) و دعاهای او کارساز شد و حمید جانی دوباره گرفت. هنوز چندی از آن بیماری نگذشته بود که بر اثر اصابت شیئی سخت از ناحیه سر دچار خونریزی و شکستگی سختی شد. این بار نیز عکس های پزشکی و نظر پزشکان بر عدم معالجه او بود، لکن دست تقدیر او را برای جایگاه و منزلی دیگر می خواست حفظ کند و توانست آن ضربه سخت را نیز پشت سر بگذارد.

دوره ابتدایی را در مدرسه روستا آغاز و تا سال پنجم با موفقیت پیش رقت، لکن در همان سال به دلیلی از ادامه تحصیل منصرف و برای کار به مزرعه رفت. هنوز سن 14 سالگی را به پایان نبرده بود که به تمام کارهای مزرعه مسلط شد و به عنوان کشاورزی متبحر به کار خود ادامه داد.

حمید، اهل بهانه گیری و لجبازی نبود و در صورت بی ادبی دیگران به وی رأفت و برخوردی شایسته با آنان رفتار می کرد به گونه ای که طرف مقابل اظهار شرمندگی و پشیمانی از کار خود می نمود.

دلش برای رفتن به جبهه می تپید و آرام و قرار نداشت. لکن از سوی دیگر نیز می دانست که در صورت مطرح کردن علاقه خود، از طرف پدر و مادر موافقتی برای اعزام وی به جبهه نخواهد شد.

روزی بدون اینکه از آنان خداحافظی کند به سوی ستاد اعزام به جبهه رفت و با تکمیل برگه های اعزام سوار بر مرکب آهنین شد و همراه با خیل رزمندگان اسلام عزم دیار نور را کرد. پدر و مادر که تازه متوجه خواسته او شده بودند فقط توانستند در کنار جاده از پنجره اتوبوس با عزیز خود خداحافظی نمایند.

حمید، در عملیات آزادسازی قلّه شاخ شمیران در لباس امدادگری حضور داشت و در منطقه گمو با تمام توان خود سعی در نجات مجروحین و تخلیه شهدای نبرد از منطقه عملیاتی می کرد. در صبحگاه 1367/3/16 ناگهان بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به شاهرگ وی از ادامه فعالیت بازماند و مسئولیت حراست از پرچم مقدیس ایران زمین را به همرزمان دیگر خود سپرد.

همرزمانش می گویند : حمید، پس از دو ماه خدمت در منطقه عملیاتی، برگه مرخصی را گرفت و برای چند روز قرار بود به زادگاهش برگردد. از این رو برای شستن و دست و صورت به کنار تانکر آب نزدیک سنگر رفت و هنوز مشت پر از آب را به صورت خود نزده بود که ترکش خمپاره رگ گردن او را قطع و پیمانه اش را از شراب ناب شهادت پر ساخت.

مادرش می گوید : صبح روزی که حمید من به شهادت رسید، از خواب برخاستم و به حیات خانه آمدم. ناگهان چشمم به پرنده ای افتاد و با دیدن من شروع به نوحه سرایی کرد. سپس ساکت شد. من خطاب به او گفتم : مگر حمید من شهید شده که صبح اول وقت اینگونه نوحه سرایی می کنی؟ آن پرنده دوباره نوحه خود را سر داد و بالهای خود را گشود و به سوی قبرستان روستا پرواز کرد. من متحیر ایستاده بودم و به سؤال خود و نحوه خواندن آن پرنده فکر می کردم که دوباره دیدم او از راه رسید و به لبه بام نشست و پس از چندی دوباره به سوی قبرستان پرواز کرد.

از رفتار آن پرنده دلم آشوب شد و بی اختیار هوای حمیدم را کردم، به سراغ بستگان نزدیک رفتم و ماجرا را به آنان نیز گفتم. از بیان همدردی آنان نیز احساس کردم خبری درباره حمید دارند و نمی خواهند به من بگویند. با اصرار زیاد جویای ماوقع شدم. گفتند : حمید ترکش خورده ولی نمی دانیم در چه حالی است. با شنیدن مجروح شدن حمید، بی اختیار رو به سوی شهر نهادم و فاصله بین روستا و شهر را با پای پیاده و دویدن پشت سر گذاشتم. وقتی به بیمارستان رسیدم، شنیدم که شهید آورده اند. سراغ او را گرفتم و وقتی چهره در چهره او شدم ، دیدم نوگل پرپرم حمید است که آرام در تابوتی مزین به پرچم جمهوری اسلامی ایران خفته است.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

انتهای پیام/

 منبع: هیجار

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات