پیامبر ص فرموده اند:

سرآغاز برنامه ی هر فرد با ایمان دوستی علی بن ابی طالب ع است.

از قدیم رسمی در بین بسیاری از خانواده های ایرانی باب شد که نام علی را بر فرزندان خود بگذارند تا به این طریق محبت خود را ابراز نمایند.

از این رو بابای خوب ،مرد قصه ما از خدا هفت فرزند هدیه گرفت که نام زیبای علی را بر هر هفت فرزند نام نهاد .

علی احمد، علی محمد ،علی حسین، علی عباس ،علی اصغر ،علی اکبر و علی رضا

این فرزندان یکی بهتر از دیگری از زمان تولد با نان حلال کارگری پدر بزرگ شدند.

روزها پدر در کارخانه ی آرد کار می کرد و شبها به همراه فرزندان راهی مسجد می شد.

پای منبر بزرگان دین می نشست و از دریای معارف اهل بیت ع سیراب می شد.

مادر خانواده ستون خانواده بود و قوام خانواده بر دوش مادر بود.

همه بر گرد او حضور داشتند.

در کنار پخت و پز و رسیدگی به زندگی بار تربیت فرزندان نیز بر عهده ی ایشان بود.

از میان فرزندان دو فرزند به درجه ی رفیع شهادت نائل گردیدند و دیگر فرزندان هم تا جایی که در توانشان بوده در هر لباس و پست و مقامی که بوده اند پشتیبان ولایت فقیه و در رکاب امام زمانشان بوده و هستند.

مرد قصه ی ما علی عباس حسین پور معروف به ابوذر می باشد.

سال 1345چشم به جهان گشود و پا به دنیای جدیدی گذاشت.

پدر تولد ایشان را برکتی از سوی خدا می دانست.

دوران نونهالی را در کنار پدر و مادر و دیگر برادران پشت سر گذاشت و آرام آرام آماده ی رفتن و راهی شدن به مکتب علم و دانش شد.

از آنجا که این خانواده خواهر نداشتند در میان فرزندان علی عباس ارتباط قلبی خاصی با مادر داشت.

همه مادر را دوست داشتند و مادر هم به همه فرزندان محبت می کرد اما ارتباط علی عباس با مادر گونه ای دیگر بود.

علی عباس به مدرسه می رفت و پس از درس خواندن و مطالعه ی روزانه در کارای منزل به مادر کمک می کرد .

مادر بیشتر از همه به علی عباس وابسته شده بود.

در نتیجه رابطه ی خاص و صمیمیت بیشتری بین آنها بود.

اخلاق و روحیات علی عباس به گونه ای بود که هر شخصیتی در اولین برخورد شیفته ی او می شد.

ایشان برای رسیدگی به پدر و مادر خیلی وقت می گذاشت.

این رابطه و صمیمیت ادامه داشت تا اینکه مادر یک باره مریض شد . 

بیماری مادر طولانی شد.و معالجات ادامه داشت ولی نتیجه درمان خوبی را نشان نمی داد.

تا اینکه در یکی از روزهای اردیبهشت سال 61اتفاقی که همه را نگران کرده بود رخ داد و مادر چشم از جهان گشود و بار سفر را بست.

بعد از درگذشت مادر زحمت مراقبت از برادرهای کوچک بر گردن علی عباس افتاد.

درکنار همراهی با پدر ،انجام کارهای خانه و .... علی عباس همواره درسش را ادامه داد و سنگر علم و دانش را با موفقیت پشت سر می گذاشت.

تمام شدن تحصیلات ابتدایی علی عباس همزمان شد با تعبید آیت الله شهید مدنی به خرم آباد.

در آن دوران علی عباس مکبر نماز شهید مدنی شده بود و در جلسات ایشان مرتب شرکت می کرد و به منزل ایشان رفت و آمد داشت.

آیت الله مدنی نمازظهر و عصر را در مسجد حوزه کمالیه و نماز مغرب و عشا را در مسجد جوادالائمه ع می خواندند.

علی عباس هم ایشان را رها نمی کرد. همواره در جلسات و سخنرانی های این عالم وارسته حضور داشت.

ایشان در کنار تحصیل و درس و بحث های شهید مدنی، رشته ورزشی دو میدانی را انتخاب کرد و مقاماتی هم کسب کرد.

انجمن اسلامی :

بعد گذشت روزهای سخت دوران نوجوانی برای ادامه تحصیلات به دبیرستان امام خمینی ره رفت و با شناختی که از ایشان و خانواده اش داشتند مسئولیت انجمن اسلامی را به علی عباس سپردند.

از جمله کارهایی که این شهید والامقام انجام داد ایجاد وحدت و یکپارچگی بین محصیل و ایجاد روحیه انقلابی نسل جوان بود .

از اساتید بزرگ و نامدار شهر دعوت می کرد. 

در حسینیه نمایشگاه برپا می کرد.

خودش گهگاهی سخنرانی میکرد و سخنرانی هایش به دل میچسبید.

مربی قرآن شده بود.

و هزاران کار دیگر

آن زمان رابطه ی خوبی با آیت الله میانجی امام جمعه ی وقت خرم آباد داشت.

عضویت در بسیج:

با شروع دفاع مقدس علی عباس عضو فعال بسیج شد.

حوزه ی مرکزی بسیج خرم آباد در پادگان ارتش(خیابان مصلی کنونی)بود و مسئول آن زمان آقای طاهری بودندکه او کاملا علی عباس را می شناخت و به ایشان اعتماد داشت.

مخلص یعنی کسی که همه چیز را برای خدا انجام می دهد و فقط رضا و خشنودی خدا را در نظر دارد.

براستی که علی عباس حسین پور همه ی کارهایش برای خدا بود.

رفاقتش با دوستان 

برخوردش با دشمن

کمک کردن به پدر و مادر

سرپرستی و نگهداری برادران

حضور در بسیج و انجمن اسلامی و...

همه و همه برای رضای خدا بود

آموزش هایی را دربسیج استان زیر نظر مربیان گذراند تا خودش به مرحله ی مربی گری رسید.

گاها به عنوان مربی در پایگاه های مقاومت می رفت و درس قرآن و دروس عقاید برای بسیجیان می گفت.

درناحیه بسیج خرم آباد همه او را دوست داشتند و خلاصه کلام همه مجذوب و عاشق او شده بودند .

اصلا این طور بگویم همه فهمیده بودند این انسان آسمانی است و جنسش با زمینی ها فرق می کند.

دیگران را به نماز دعوت می کرد.

سروقت نماز را می خواند.

منظم ودقیق بود.

صادقانه کار می کرد .

و......

خاطره:

همیشه می گفت :ما کربلا نبودیم تا امام حسین ع را یاری کنیم ولی امروز فرزند او حضرت امام خمینی را باری خواهیم کرد.

برادر شهید:

او خودش لباس هایش را می شست و اتو می کرد و به دیگر کارهای منزل رسیدگی می کرد. 

حتی بعد از مادر بهترین مونس پدر شده بود.

بعد از مدتی علی عباس را به خانه آوردند.

حدود دوماه در خانه بستری بود.

از زمان استفاده کرد و این فرصت را فرصت خوبی برای درس خواندن دانست.

از طرفی منتظر کنکور بود و از طرف دیگر امتحانات خردادماه سال آخر دبیرستان را در پیش داشت.

برای انتخاب رشته خیلی حساس بود.

درباره ی رشته ها با وسواس ودقت بررسی می کرد.

او برای آزمون سراسری خیلی مطالعه کرد و در کنکور رتبه ی خوبی آورد.

اولین انتخاب دانشگاهی اش قبول شد.

عجیب است.

کسی که بیشتر وقت خود را در جبهه بود با رتبه ی 112در رشته ی الهیات دانشگاه رضوی مشهد قبول شد.

وقتی قبول شد پدر می گفت: علی عباس از بچگی ارادت ویژه ای به امام رضا علیه سلام داشت.

اولین اعزام:

سال 1361بود.

برادرهای بزرگتر خانواده به فرمان امام ره لبیک گفته و راهی جبهه های حق علیه باطل شده بودند.

علی عباس هم که از قبل با برادران سپاه خرم آباد همکاری داشت. خیلی تلاش کرد تا مانند برادرهایش به جبهه برود.

خلاصه پاییز 1361بعد از پیگیری های علی عباس به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد.

در اولین اعزام به خرمشهر رفت و بعد از آن به پادگان شهید رجایی

خاطره :

علی عباس به همراه دیگر همرزمانش در دی ماه سال 61 در اطراف ساحل خرمشهر برای بازدیدی از منطقه رفته بودند که عراقی ها متوجه حضور آنها شده بودند.

چند خمپاره به سمتشان شلیک کردند.

یکی یکی شروع به دویدن کردند تا خودشان را به سنگرها برسانند.

در این میان دو خمپاره به سمت چپ اسکله و در نزدیکی علی عباس خورد.

فواره ی آب بلند شد . همه نگران ایشان شدند. علی عباس در حال دویدن بود که یک باره تلو تلو خورد و افتاد .

به هر سختی که شد رفقایش بالای سرش رفتند .

ترکش به هردو پایش خورده بود که سریعا او را به بیمارستان طالقانی آبادان و بعد از آن به خرم آباد منتقل کردند.

به خانه برگشت و برای برادرانش و پدر سوغاتی به اسم مجروحیت آورد.

علی عباس دوبار مجروح شد و در این دو مرتبه آن قدر اخلاص داشت که حتی نمی خواست خانواده از مجروحیت او اطلاعی داشته باشند.

او اعتقاد داشت که اگر به جبهه ی جنگ بروی و اعتقاد به ولایت فقیه نداشته باشی مثل این است که در کوفه باشی ولی با امام حسین ع نباشی.

خاطره:

متانت خاصی داشت .

در چهره اش همه ی خوبی ها را می شد دید.

هرگاه داخل سنگر میخواستیم نماز جماعت بخوانیم به او اصرار می کردیم که به عنوان امام جماعت جلو بایستد ولی قبول نمی کرد.

یکی از همرزمانش می گفت : یک شب بیرون سنگر رفتم دیدم پشت سنگر علی عباس چفیه اش را پهن کرده و مشغول نماز شب است.

او حال عجیبی داشت ،گرم راز و نیاز بود.

سال 62 علی عباس با رزمندگان تیپ ولی عصر عج خوزستان راهی مناطق عملیاتی شد.

همزمان 4برادر دیگرش در مناطق عملیاتی بودند اما از یکدیگر بی خبر.

یک عملیات فریب در چزابه آغاز شد و بلافاصله عملیات عظیم خیبر آغاز شد.

بعد از عملیات برادران خبردار شدند که باز هم علی عباس مجروح شده و مورد اصابت ترکش قرارگرفته.

این بار او را به اصفهان منتقل کرده بودند.

این عشق و علاقه دوطرفه بود.

امام رضا هم نظر وعنایت ویژه وخاصی به ایشان داشت.

او توانست درجایی به تحصیل بپردازد که هر روز به زیارت محبوبش برود.

یکی از دوستانش بعدها گفت:

اتاق خوابگاه علی عباس رو به گند بود .

او هرشب با امام صحبت می کرد.

خانواده خوشحال از اینکه علی عباس بالاخره مشغول به تحصیل شد و دیگر فرصت برای آمدن به جبهه نخواهد داشت. اما زهی خیال باطل!

یکی از دوستانش می گفت :

علی عباس وقتی در رشته ی الهیات دانشگاه ثبت نام کرد ،باخودش فکر کرد وقت خالی دارد. لذا از فرصت استفاده کرد و همزمان با پذیرش در دانشگاه به حوزه ی علمیه نواب مشهد رفت و ثبت نام نمود.

به سختی زمان کلاس ها را هماهنگ نمود تا باهم تداخل نداشته باشند.

بسیار دانشجوی تیزهوشی بود . شاید کارنامه ی ترم اول دانشگاه و آزمون های نیم سال اول حوزه برای معرفی علی عباس کافی باشد.

درکنار درسش از هیچ چیز غافل نمیشد.

عبادات

زیارت

احترام وصلحه ارحام

سرکشی به مزار شهدا

کمک به نیازمندان

شرکت در کلاس ها و مباحث اخلاقی و دینی

و هزاران هزار کار دیگر که زبان قاصر است از گفتنشان.

هرگاه به خرم آباد می آمد چهره اش نورانی تر شده بود و همه احساس عجیبی در مورد او داشتند.

همه فهمیده بودند که دیگر علی عباس ماندنی نیست .

سری به گلزار شهدا می زد و بیشتر سعی میکرد اوقاتش را طوری بگذراند تا معنویتی را که بدست آورده بیهوده از دست ندهد.

برادر شهید:

با اینکه برادر بزرگ علی عباس بودم اما همیشه انتظار نصیحت از او داشتیم.

باور کنید روح ملکوتی داشت.

برادر شهید 

قبل از رفتن به دانشگاه مدتی در تیپ57بود .

خیلی اصرار داشت به گردان های عملیاتی برود و عازم خط مقدم شود.

دائم با برادران بزرگ بحثش بود که هرطور شده مرا هم باخود ببرید . 

نمونه اش:

یک روزی در منطقه ی موسیان رادیو داشت خبر عملیات بدر را اعلام می کرد از اینکه نتوانسته بود در عملیات شرکت کند خیلی ناراحت بود. کلی با او صحبت کردم تا از دل او دربیاورم.

به دلیل اینکه در خانه ی خانواده ی حسین پور نامحرم نبود ،یعنی نه خواهر بود نه مادر برخی از برادران سپاهی جلسات شبانه روزی را در خانه این خانواده برگزار می کردند وگاهی تا نیمه های شب طول می کشید.

بچه ها به شوخی میگفتند امشب جلسه در قرارگاه خاتم الاانبیا برگزار میشه(منزل خانواده ی حسین پور)

 قرارگاه خاتم آن موقع ستاد فرماندهی عملیات ارتش و سپاه بود.

راهش را از مشهد رضا پیدا کرده بود و رزقش را از حضرت رضا گرفته بود.

حالا دیگر علی عباس آن جوان دیروز نبود.

از نظر معنوی خیلی از ایشان ما فاصله گرفته بودیم.

از اینکه دوستانش شهید شده بودند و خودش هنوز توفیق نیافته خیلی ناراحت بود.

بارها از نوشته هایش فهمیده بودیم که چقدر فراق و دوری از دوستان شهیدش و رسیدن به معبودش برایش سخت است.

او قلم شیوا و روانی داشت.

جمله شهید:

امروز در این غروب تصمیم خود راگرفته ام. من می روم...

من می روم با کوله باری از گناه و معصیت. به امید طالب شهادت هستم که بعد از شهادت آقایمان بر سر بالینمان خواهد آمد و گنهکارانی همچو من را شفاعت خواهد کرد.

خدایا احساس می کنم که اعضای تنم میله های زندانی هستند که مرا به اسارت خویش در آورده اند وتلاش مقرون من برای فرار از این زندان بی فایده است.

مگر به لطف و رحمتت.

خدایا مرا در صف شهیدان قرار ده.

اوایل زمستان سال 64بود که برادرها در جبهه بودند.

آن هم در مناطق عملیاتی متفاوت.

در این سال علی عباس هربار از یک یگان به جبهه آمد.

یک بار تیپ57لرستان 

یک بار لشکر7ولیعصرعج و...

و بار دیگر از لشکر 5نصر خراسان

تا اینکه در یک روز زمستانی از مشهد تماس گرفت و گفت دوباره عازم جبهه است.

او با بسیجیان و طلاب مشهد عازم جبهه شد.

میان مسیر شبی را در خرم آباد استراحت کردند. سری به خانواده زد و فردا صبحش راهی شد

پدر همان شب با گلایه به او گفت :تو دانشگاه می روی و سر از جبهه در می آوری؟

صبح وقتی می خواست برود باپدر شوخی کرد تا رضایتش را جلب کند.

به پدر گفت من این چند بار که به جبهه رفتم لیاقت نداشتم شهید بشوم.

احساس می کنم شما راضی نیستی شهید بشوم.

پدر هم بغش را فرو برد و گفت من از تو راضی ام.

پدر با دست های خودش پشت سر علی عباس آب ریخت.

واینجا بود که جای خالی مادر احساس می شد.

وقتی این صحبت پدر را شنید گویی بزرگ ترین مشکلش برطرف شده وتا سر خیابان دوید!

چند روز بعد تلگرافی از او رسید که خبر سلامتی ایشان را به ما رساند.

ولی ما نمیدانستیم که در کدام واحد است وچه فعالیتی در جبهه می کند.

بعدها فهمیدیم که علی عباس به عنوان مبلغ دینی به واحد تبلیغات رفته و اعزام شده ولی سخت ترین کار را به عهده گرفته است.

او بخاطر تجربه ی قبلی به واحد اطلاعات عملیات رفت.

رفت و آمدهای نیروهای اطلاعات عملیات و تحرکات در منطقه خبر از یک عملیات بزرگ میداد.

عملیاتی که ظاهرا آبی خاکی است.

دوستش می گفت دوره ی آموزشی را به خوبی سپری کردیم.

در زمستان وارد آب سرد می شدیم .

کار غواصی را در روخانه ی بهمن شیر آبادان به پایان رساندیم.

کار عملیات خیلی محرمانه بود.

صدها گردان رزمی مشغول آخرین تمرینات نظامی بودند.

بعد از دوره غواصی علی عباس به همراه دیگر دوستان به منطقه ی اروند اعزام شدند.

اروندی که به رودخانه وحشی معروف است

نگاه که به او می کردی کاملا حالش را درک میکردی برای شهادت آماده ی آماده شده بود 

تا یادم نرفته این را بگویم بعدها فهمیدیم که علی عباس قبل از آخرین اعزام در مشهد 40روز روزه گرفته بود.

همه ی وسایل برای شب عملیات در میان نیزارها استتار شده و دشمن در غفلت کامل بود.

آنها منتظر یک عملیات جدید بودند اما هرگز فکر نمی کرد که ایران بتواند از اروند خروشان عبور کند.

 

IMG_20170211_022037

 

IMG_20170211_022040

 

IMG_20170211_022043

 

IMG_20170211_022048

 

IMG_20170211_022055

 

IMG_20170211_022058

 

IMG_20170211_022104

 

IMG_20170211_022107

 

IMG_20170211_022114

 

IMG_20170211_022117

 
IMG_20170211_022121
 

IMG_20170211_022127

 

IMG_20170211_022129

 

IMG_20170211_022133

 

IMG_20170211_022136

 

IMG_20170211_022139

 

IMG_20170211_022144

 

IMG_20170211_022147

 

IMG_20170211_022158

 
IMG_20170211_022201
 
IMG_20170211_022209
 
IMG_20170211_022212
IMG_20170211_022220
 
IMG_20170211_022222
 
IMG_20170211_022225
 
IMG_20170211_022231
 
IMG_20170211_022234
 
IMG_20170211_022309
 
IMG_20170211_022311
 
IMG_20170211_022318
 
IMG_20170211_022322
 
IMG_20170211_022326
 
IMG_20170211_022344
 
IMG_20170211_022413
 
IMG_20170211_022416
 
IMG_20170211_022034
 
IMG_20170211_084928
 
IMG_20170211_084931
 
IMG_20170211_084938
 
IMG_20170211_084955
 
IMG_20170211_085004
 
IMG_20170211_085009
 
IMG_20170211_085012
 
IMG_20170211_085017
 
IMG_20170211_085020
 
IMG_20170211_085027
 
IMG_20170211_085033
 
IMG_20170211_085035
 
IMG_20170211_085038
 
IMG_20170211_085043
 
IMG_20170211_085053
 
IMG_20170211_085104
 
IMG_20170211_085107
 
IMG_20170211_085112
 
IMG_20170211_085121

 

انتهای پیام/

 

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات