کد خبر:
36377
وقتی امام صادق جواب نامه را با آتش داد
ابوسلمه به فکر می افتد که خلافت را به آل علی (ع) منتقل کند، نامه ای به مدینه می فرستد، ولی امام صادق (ع) فوق العاده بی اعتنایی می کند، حتی نامه اش را نمی خواند، جلوی چراغ می گیرد و می سوزاند، می گوید: جواب این نامه همین است.
به گزارش افکارنیوز، یادداشت زیر خلاصه بحثی درباره امام صادق (ع) و مسئله خلافت است که طی دو سخنرانی توسط استاد شهید مرتضی مطهری در سال ۱۳۴۹ و در انجمن اسلامی پزشکان ایراد شده است.
در این سخنرانی که متن کامل آن در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار آمده است، شهید مطهری به موضوع امام صادق (ع) و مسئله خلافت پرداخته و این موضوع را باز کرده است که چرا امام صادق (ع) به دنبال خلافت نبوده اند و مانند امام حسین (ع) به مبارزه علنی علیه دستگاه خلافت زمان خود بر نخواسته اند.
شهید مطهری در انتهای بحث خود چنین نتیجه می گیرد که برای امام صادق (ع) زمینه برای زعامت فراهم نشد، ولی یک زمینه دیگری فراهم شد و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقاً میتوان گفت حرکت های علمی دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق (ع) است.
شهید مطهری در پایان بحث خود این گونه نتیجه گیری می کند: «آیا برای امام صادق (ع) بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست… اگر امام صادق (ع) از این زمینه استفاده نمیکرد، جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت میخواستند مگر جز برای این میخواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟ »
*ویژگی های زمان امام صادق (ع)
زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنی پدرشان در سال ۱۱۴ از دنیا رفتهاند که ایشان امام وقت شدهاند و خودشان تا سال ۱۴۸ -نزدیک نیمه این قرن- حیات داشتهاند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامی میگذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان ها از ملت های مختلف وارد جهان اسلام شدهاند.
زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانی هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنی العباس هم روی یک حساب هایی به آن ها آزادی داده بودند. [در این زمان] مسأله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگری (رأی و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش نبود، بعدش هم پیدا نشد.
زمان حضرت صادق (ع) با زمان امام حسین (ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین (ع) یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین (ع) در تمام مدت امامت ایشان آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده، ظاهراً از پنج شش جمله تجاوز نمیکند. بر عکس، در زمان امام صادق (ع) در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضت های فرهنگی آن چنان زمینهای فراهم شد که نام ۴ هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده.
*امام صادق (ع) و مسأله خلافت
یکی از ائمه ما که با مسأله خلافت و حکومت یک برخوردی به اصطلاح داشته است امام صادق (ع) است، به این معنا که اولًا در زمان ایشان یک وضعی پیش آمد که همه کسانی که داعیه حکومت و خلافت داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق (ع) که اساساً کنار کشید و خصوصیت اصلی زمان ایشان همان علل و موجباتی بود که سبب شد حکومت از امویان به عباسیان منتقل شود و به علاوه ما میبینیم که شخصیتی مانند «ابوسلمه خلّال» که او بر ابومسلم هم تقدم داشته (او را میگفتند «وزیر آل محمد» و ابومسلم را میگفتند «امیر آل محمد» ) [برای انتقال حکومت از امویان به عباسیان تلاش میکند] و البته ابوسلمه پس از انقراض اموی ها و استقرار حکومت بر عباسی ها تغییر عقیده میدهد و به فکر میافتد که خلافت را به آل علی (ع) منتقل کند، و دو نامه به وسیله دو نفر میفرستند به مدینه، یکی برای امام صادق و یکی برای عبداللَّه محض- که از بنی اعمام حضرت و از اولاد امام مجتبی (ع) بود- و از این دو نفر عبداللَّه محض خوشحال میشود و استقبال میکند، ولی امام صادق (ع) فوق العاده بیاعتنایی میکند، حتی نامهاش را نمیخواند و در حضور آورنده آن، جلوی چراغ میگیرد و میسوزاند، میگوید جواب این نامه همین است.
*مقایسه زمان امام حسین (ع) و زمان امام صادق (ع)
فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین (ع) در سال ۶۱ هجری است و وفات امام صادق (ع) در سال ۱۴۸؛ یعنی وفات های این دو امام ۸۷ سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود ۸۷ سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین (ع) یک مسأله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسأله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل میداد، خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود، بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است چه کسی باشد؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.
*اگر امام صادق (ع) نبود، امام حسین (ع) نبود!
حال آیا این امر چقدر ثابت میکند تفاوت زمان امام صادق (ع) را با زمان سیدالشهداء؟ یعنی چه زمینههایی برای امام صادق (ع) فراهم بود که برای سیدالشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد و یا کشته شود؛ ولی برای امام صادق (ع) این جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره برداری را بکند.
ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمیکنیم. اگر امام صادق (ع) نبود امام حسین (ع) نبود (همچنان که اگر امام حسین (ع) نبود امام صادق (ع) نبود) یعنی اگر امام صادق (ع) نبود، ارزش نهضت امام حسین (ع) هم روشن و ثابت نمیشد. در عین حال امام صادق (ع) متعرض امر حکومت و خلافت نشد، ولی همه میدانند که امام صادق (ع) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی میکرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق (ع) در دنیا پخش شد.
ولهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد، (۱) میگوید: «هذَا الشَّجی مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ… » جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم؛ نه میتوانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه میتوانم تحملش کنم، چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بیطرفی که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود میآیند همهشان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمیآورم. آری، این تعبیر از منصور است: استخوان گیر کرده در گلو، نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم.
*معاویه اجازه نفس کشیدن به کسی نمی داد
معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق العادهای داشت، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعاً اجازه نفس کشیدن به کسی نمیداد. اگر مردم میخواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت، و نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت علی (ع) بود، تا صددرصد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت، میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود.
در همه نماز جمعهها امیرالمؤمنین را لعن میکردند؛ در حضور امام حسن (ع) و امام حسین (ع) امیرالمؤمنین (ع) را بالای منبر در مسجد پیغمبر لعن میکردند؛ و لهذا ما میبینیم که تاریخ امام حسین (ع) در دوران حکومت معاویه- یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین- یک تاریخ مجهولی است، هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین (ع) نمیدهد، هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جملهای، یک مکالمهای، یک خطبهای، یک خطابهای، یک ملاقاتی را نقل نمیکند. اینها را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلًا کسی تماس هم نمیتوانست با آن ها بگیرد. امام حسین (ع) با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر میکرد باز همین طور بود، یعنی سه جمله هم از او نقل نمیشد، زمینه هرگونه فعالیت گرفته شده بود.
*شور علمی و آزادی های فکری در زمان بنی العباس!
در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آن ها شد و در زمان بنی العباس عموماً- بالخصوص در ابتدای آن- اوضاع طور دیگری شد (نمیخواهم آن را به حساب آزادمنشی بنی العباس بگذارم، به حساب طبیعت جامعه اسلامی باید گذاشت) به گونهای که اولًا حریت فکری در میان مردم پیدا شد. (در این که چنین حریتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیدهای وجود داشته، بحثی نیست.
منتها صحبت در این است که منشأ این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعاً سیاست بنی العباس چنین بود؟ ) و ثانیاً شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمیای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی (یعنی علومی که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات) و یا علومی که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.
البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی العباس هم میخواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همهشان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینیها و سوریه ایها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.
این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند میخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمیکردند، ولی ملت های دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب میکردند.
*اهتمام شیعه به مسائل تعقلی
بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق (ع) علوم عقلی نیز نضج گرفت] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این طور عمل کردند.
ولی شما به کتاب های حدیث شیعه که وارد میشوید میبینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل والجهل» است. اصلًا این جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمیخواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق (ع) بود؛ ریشهاش امیرالمؤمنین (ع) است و ریشه ریشهاش خود پیغمبر (ص) است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند. امام صادق (ع) بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل والجهل» وارد «کتاب التوحید» میشویم. ما میبینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفتهاند، اولین کسی که مدارس فلسفی را (۲) (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق (ع) بود.
پی نوشت ها:
۱- منصور با امام صادق (ع) به یک وضع عجیبی رفتار میکرد و ریشهاش هم خود امام صادق (ع) بود. گاهی بر حضرت سخت میگرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار میداد و یک دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل میکردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشی و هتّاکی کرد که میکشمت، گردنت را میزنم، تو علیه من تبلیغ میکنی، مردم را بر من میشورانی، چنین میکنی، چنان میکنی و امام خیلی با نرمش جواب میداد.
۲- مقصود همان احادیث عقلی است که ما در شیعه داریم.
در این سخنرانی که متن کامل آن در کتاب سیری در سیره ائمه اطهار آمده است، شهید مطهری به موضوع امام صادق (ع) و مسئله خلافت پرداخته و این موضوع را باز کرده است که چرا امام صادق (ع) به دنبال خلافت نبوده اند و مانند امام حسین (ع) به مبارزه علنی علیه دستگاه خلافت زمان خود بر نخواسته اند.
شهید مطهری در انتهای بحث خود چنین نتیجه می گیرد که برای امام صادق (ع) زمینه برای زعامت فراهم نشد، ولی یک زمینه دیگری فراهم شد و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقاً میتوان گفت حرکت های علمی دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق (ع) است.
شهید مطهری در پایان بحث خود این گونه نتیجه گیری می کند: «آیا برای امام صادق (ع) بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست… اگر امام صادق (ع) از این زمینه استفاده نمیکرد، جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت میخواستند مگر جز برای این میخواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟ »
*ویژگی های زمان امام صادق (ع)
زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنی پدرشان در سال ۱۱۴ از دنیا رفتهاند که ایشان امام وقت شدهاند و خودشان تا سال ۱۴۸ -نزدیک نیمه این قرن- حیات داشتهاند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامی میگذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان ها از ملت های مختلف وارد جهان اسلام شدهاند.
زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانی هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنی العباس هم روی یک حساب هایی به آن ها آزادی داده بودند. [در این زمان] مسأله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگری (رأی و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش نبود، بعدش هم پیدا نشد.
زمان حضرت صادق (ع) با زمان امام حسین (ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین (ع) یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین (ع) در تمام مدت امامت ایشان آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده، ظاهراً از پنج شش جمله تجاوز نمیکند. بر عکس، در زمان امام صادق (ع) در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضت های فرهنگی آن چنان زمینهای فراهم شد که نام ۴ هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده.
*امام صادق (ع) و مسأله خلافت
یکی از ائمه ما که با مسأله خلافت و حکومت یک برخوردی به اصطلاح داشته است امام صادق (ع) است، به این معنا که اولًا در زمان ایشان یک وضعی پیش آمد که همه کسانی که داعیه حکومت و خلافت داشتند به جنب و جوش آمدند جز امام صادق (ع) که اساساً کنار کشید و خصوصیت اصلی زمان ایشان همان علل و موجباتی بود که سبب شد حکومت از امویان به عباسیان منتقل شود و به علاوه ما میبینیم که شخصیتی مانند «ابوسلمه خلّال» که او بر ابومسلم هم تقدم داشته (او را میگفتند «وزیر آل محمد» و ابومسلم را میگفتند «امیر آل محمد» ) [برای انتقال حکومت از امویان به عباسیان تلاش میکند] و البته ابوسلمه پس از انقراض اموی ها و استقرار حکومت بر عباسی ها تغییر عقیده میدهد و به فکر میافتد که خلافت را به آل علی (ع) منتقل کند، و دو نامه به وسیله دو نفر میفرستند به مدینه، یکی برای امام صادق و یکی برای عبداللَّه محض- که از بنی اعمام حضرت و از اولاد امام مجتبی (ع) بود- و از این دو نفر عبداللَّه محض خوشحال میشود و استقبال میکند، ولی امام صادق (ع) فوق العاده بیاعتنایی میکند، حتی نامهاش را نمیخواند و در حضور آورنده آن، جلوی چراغ میگیرد و میسوزاند، میگوید جواب این نامه همین است.
*مقایسه زمان امام حسین (ع) و زمان امام صادق (ع)
فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین (ع) در سال ۶۱ هجری است و وفات امام صادق (ع) در سال ۱۴۸؛ یعنی وفات های این دو امام ۸۷ سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود ۸۷ سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین (ع) یک مسأله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسأله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل میداد، خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود، بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است چه کسی باشد؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.
*اگر امام صادق (ع) نبود، امام حسین (ع) نبود!
حال آیا این امر چقدر ثابت میکند تفاوت زمان امام صادق (ع) را با زمان سیدالشهداء؟ یعنی چه زمینههایی برای امام صادق (ع) فراهم بود که برای سیدالشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد و یا کشته شود؛ ولی برای امام صادق (ع) این جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره برداری را بکند.
ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمیکنیم. اگر امام صادق (ع) نبود امام حسین (ع) نبود (همچنان که اگر امام حسین (ع) نبود امام صادق (ع) نبود) یعنی اگر امام صادق (ع) نبود، ارزش نهضت امام حسین (ع) هم روشن و ثابت نمیشد. در عین حال امام صادق (ع) متعرض امر حکومت و خلافت نشد، ولی همه میدانند که امام صادق (ع) با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی میکرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق (ع) در دنیا پخش شد.
ولهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد، (۱) میگوید: «هذَا الشَّجی مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ… » جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم؛ نه میتوانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه میتوانم تحملش کنم، چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بیطرفی که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود میآیند همهشان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمیآورم. آری، این تعبیر از منصور است: استخوان گیر کرده در گلو، نه میتوانم بیرونش بیاورم و نه میتوانم فرویش ببرم.
*معاویه اجازه نفس کشیدن به کسی نمی داد
معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق العادهای داشت، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعاً اجازه نفس کشیدن به کسی نمیداد. اگر مردم میخواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت، و نوشتهاند که اگر کسی میخواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت علی (ع) بود، تا صددرصد مؤمن و مطمئن نمیشد که او موضوع را فاش نمیکند، نمیگفت، میرفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو میکردند. وضع عجیبی بود.
در همه نماز جمعهها امیرالمؤمنین را لعن میکردند؛ در حضور امام حسن (ع) و امام حسین (ع) امیرالمؤمنین (ع) را بالای منبر در مسجد پیغمبر لعن میکردند؛ و لهذا ما میبینیم که تاریخ امام حسین (ع) در دوران حکومت معاویه- یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین- یک تاریخ مجهولی است، هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین (ع) نمیدهد، هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جملهای، یک مکالمهای، یک خطبهای، یک خطابهای، یک ملاقاتی را نقل نمیکند. اینها را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلًا کسی تماس هم نمیتوانست با آن ها بگیرد. امام حسین (ع) با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر میکرد باز همین طور بود، یعنی سه جمله هم از او نقل نمیشد، زمینه هرگونه فعالیت گرفته شده بود.
*شور علمی و آزادی های فکری در زمان بنی العباس!
در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آن ها شد و در زمان بنی العباس عموماً- بالخصوص در ابتدای آن- اوضاع طور دیگری شد (نمیخواهم آن را به حساب آزادمنشی بنی العباس بگذارم، به حساب طبیعت جامعه اسلامی باید گذاشت) به گونهای که اولًا حریت فکری در میان مردم پیدا شد. (در این که چنین حریتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیدهای وجود داشته، بحثی نیست.
منتها صحبت در این است که منشأ این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعاً سیاست بنی العباس چنین بود؟ ) و ثانیاً شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمیای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی (یعنی علومی که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات) و یا علومی که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.
البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی العباس هم میخواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همهشان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینیها و سوریه ایها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.
این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند میخواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمیکردند، ولی ملت های دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش میکردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب میکردند.
*اهتمام شیعه به مسائل تعقلی
بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق (ع) علوم عقلی نیز نضج گرفت] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این طور عمل کردند.
ولی شما به کتاب های حدیث شیعه که وارد میشوید میبینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل والجهل» است. اصلًا این جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمیخواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق (ع) بود؛ ریشهاش امیرالمؤمنین (ع) است و ریشه ریشهاش خود پیغمبر (ص) است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند. امام صادق (ع) بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل والجهل» وارد «کتاب التوحید» میشویم. ما میبینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفتهاند، اولین کسی که مدارس فلسفی را (۲) (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق (ع) بود.
پی نوشت ها:
۱- منصور با امام صادق (ع) به یک وضع عجیبی رفتار میکرد و ریشهاش هم خود امام صادق (ع) بود. گاهی بر حضرت سخت میگرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار میداد و یک دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل میکردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشی و هتّاکی کرد که میکشمت، گردنت را میزنم، تو علیه من تبلیغ میکنی، مردم را بر من میشورانی، چنین میکنی، چنان میکنی و امام خیلی با نرمش جواب میداد.
۲- مقصود همان احادیث عقلی است که ما در شیعه داریم.