گزارش افکارنیوز از خانوده ای که حتی شناسنامه هم ندارند

آسیه با اینکه ۱۹ سال سن دارد اما شناسنامه ندارد. تکه کاغذی که با آن می تواند هویت خود را اثبات کند اما به هر دری زده است کسی نبوده که به او راهی نشان بدهد تا بتواند شناسنامه ای برای خود خواهر برادرهایش به دست آورد. الان که حرف از شناسنامه الکترونیک است گفت و گو با دختری که هنوز شناسنامه معمولی هم ندارد خواندنی است.

گروه اجتماعی - تمام نگرانیش این بود که مبادا حرف هایی که می زند برایش دردسری درست کند. مبادا حرف هایش زندگی اش را از این که هست بدتر کند. مبادا برادرهایش با دیدن حرف های او ولوله ای به پا کنند که تمام محل بفهمند که او چه کرده است. دلش می خواهد حرف هایی که می زند حداقل کمکی باشد تا بتواند مانند عادی ترین مردم زندگی کند. خواسته ای دارد که الان همه آدم هایی که به دنیا می آیند آن را دارند اما آسیه در قرن ۲۱ زمانی که حرف از تمام شدن دنیاست خواسته ای دارد که دیگر برای کسی برای داشتن آن دغدغه ای ندارد. آسیه با اینکه ۱۹ سال سن دارد اما شناسنامه ندارد. تکه کاغذی که با آن می تواند هویت خود را اثبات کند اما به هر دری زده است کسی نبوده که به او راهی نشان بدهد تا بتواند شناسنامه ای برای خود خواهر برادرهایش به دست آورد. الان که حرف از شناسنامه الکترونیک است گفت و گو با دختری که هنوز شناسنامه معمولی هم ندارد خواندنی است.

به گزارش افکارنیوز ؛ آسیه از یک نظر دختر خوش شانسی است چون با وجود شناسنامه نداشتن توانسته نامزد کند و آنطور که خودش می گوید در روستای آنها برای هر دختری که می خواهند خواستگاری بروند و متوجه شوند دختر مدنظر شناسنامه ندارد بی خیال وصلت با آن خانواده می شوند؛ به هرحال دردسرهایش آنقدر زیاد است که عطای این وصلت را به لقایش ببخشند. با این وجود دختر زاهدانی نگران است چون احتمال دارد همین نامزدی ساده هم به هم بخورد چون هیچ جا این تازه عروس و داماد نمی توانند ثابت کنند که زن و شوهر هستند برای همین به هر دری می زند تا بتواند این کمترین خواسته خود را به هر نحوی که شده به گوش مسئولان برساند.

پدر بزرگم برای فرزندانش شناسنامه نگرفت

آسیه از زمان های گذشته شروع به تعریف کردن می کند از زمانی که ماموران رضا شاه روستا به روستا می گشته اند تا شناسنامه برای اهالی صادر کند. اما پدربزرگ آسیه از ترس اینکه پسرهایش را به جنگ بفرستند نداشتن شناسنامه را ترجیح داده و ماجرای بی شناسنامه ماندن این خانواده از همین زمان شروع می شود: «پدر بزرگم از یکی از زن هایش سه فرزند و از دیگری ۵ فرزند داشت. اما برای هیچ کدام از آنها شناسنامه نگرفت تا اینکه زمان امام خمینی اعلام شد که شناسنامه از طرف مادر هم می توانند اقدام کنند که عموها وعمه های من همه این کار را کردند و از طرف مادرشان شناسنامه گرفتند اما باز هم پدر من این کار را انجام نداد. » آسیه ۷ برادر و خواهر دیگر هم دارد که تنها ۲ برادر و یکی از خواهرهایش شناسنامه دارند آن هم از طرف مادر اما برادرهای ۱۰ و ۳ ساله و خواهرهای ۱۴ و ۶ ساله آسیه سرنوشت بی شناسنامه بودن یکسانی دارند: «خواهر و برادرهایم مثل من نمی توانند مدرسه بروند چون شناسنامه نداریم خود من در روستایمان ۵کلاس بیشتر نتوانستم مدرسه بروم برای اینکه بتوانم سواد خودم را بالا ببرم فقط می خوانم هر کتاب و مجله ای که به دستم می رسد سعی می کنم بخوانم و از آنها چیزهایی یاد بگیرم تا حداقل خواندن و نوشتن را فراموش نکنم. »

مشکلات نداشتن شناسنامه


مشکل آسیه و خواهر و برادرهایش فقط مدرسه رفتن نیست. آنها حتی نمی توانند پایشان را به زاهدان بگذارند چون شناسنامه ندارند: «کسانی که شناسنامه ندارند را مجبور می کنند که به افغانستان بروند. برای چی به آنجا برویم؟ ما از زمان پدربزرگم شاید هم قبل تر در ایران بودیم. در ایران به دنیا آمدیم با فرهنگ و زبان ایران آشنا هستیم. ایران را رها کنم کجا بروی؟ کشوری که اصلا آن را نمی شناسم؟ زبان آن را نمی دانم؟ » نداشتن شناسنامه بیکاری و بی پولی را به مشکلات دیگر این خانواده اضافه کرده چون پدر آنها با وجود اینکه ۵۰ سال سن دارد و دیگر توان این را ندارد که خرج ۱۰ نفر را بدهد اما تنها کاری که از او برمی آید کارگری است. به خاطر نداشتن شناسنامه هم نمی تواند از پلیس راه رد شود برای کار سراغ شهرهای دیگر برود: «پدر من کارگر ساده است و هر روز کنار خیابان مانند سایر کارگرها می ایستند یک روز کار دارد و یک روز ندارد. پدرم چشم هایش ضعیف شده و دیگر نمی تواند به خوبی ببیند. کمرش هم دیگر توان کارهای سنگین را ندارد. »

تلاش برای گرفتن شناسنامه

به خاطر تمام سختی هایی که خانواده آسیه تحمل می کند او خیلی دوست دارد تا می توانست باری از دوش آنها بردارد. برای همین سعی می کند با وجود اینکه مدرسه نمی تواند برود اما خودش در خانه مطالعه کند: «کتابی تهیه کرده ام که با آن سعی می کنم زبان انگلیسی یاد بگیرم شاید بتوانم در آینده از آن استفاده کنم و فعلا دارم با کمک این کتاب تمرین می کنم. حتی دوست دارم آرایشگری یاد بگیرم. در روستای ما هم آرایشگاه نیست و می توانم درآمد خوبی با این کار داشته باشم. اما برای گذراندن دوره های آرایشگری از من شناسنامه می خواهند حتی نمی توانم یک مدرک ساده آرایشگری هم نمی توانم بگیرم. » راهی نبوده که برای گرفتن شناسنامه نرفته باشد. از نوشتن نامه به رهبری و ریاست جمهوری تا زنگ زدن به شبکه سامد و پیامک زدن به مجله هایی که شاید بتواند به او و مشکلش کمکی کنند: «۴ سال است که به ریاست جمهوری نامه می نویسم. ولی حتی جواب یکی از نامه های من را هم ندادند. اما بالاخره بعد از مدت ها به یکی از نامه های من جواب دادند و پیامکی برای من آمد که در آن نوشته بود گذراندن مراحل گرفتن شناسنامه به ثبت احوال مراجعه کنم. اما زمانی که برای ادامه کارهایم به ثبت احوال رفتم آنها آب پاکی را روی دست من ریختند که زمانی که می شد شناسنامه بدهند گذشته است و دیگر آن قانون اجرایی نمی شود. » اما آسیه باز هم بیکار ننشست و نا امید نشد و با وجود اینکه از این راه نتوانستی راه به جایی ببرد به یکی از شبکه های تلوزیونی به نام سامد تماس گرفت و مشکل خود را با آنها مطرح کرد. اما باز هم نتوانست برای نداشتن شناسنامه راه به جایی برد. از این سازمان به آن سازمان ولی مثل اینکه همه به او جواب سربالا دادند: «هر کس به فکر خودش است تا آشنا و پارتی نداشته باشی کاری از پیش نمی بریم. هر جا رفتم به من گفتن به فلان جا مراجعه کن آنجا هم رفتند من را به یک جای دیگر فرستادند اما باز هم فایده نداشت. هم محلی ها و فامیل هایم می گویند چرا اینقدر خودم را به دردسر می اندازم وقتی نمی توانم کاری کنم. اما من می خواهم مشکلم را برطرف کنم. »

حسرت زندگی کردن مانند مردم عادی


از میان خانواده پر جمعیت آسیه تنها دو برادر او توانسته اند فوق دیپلم بگیرند و در زاهدان به زندگی خود سرو سامانی بدهند اما با این وجود به خاطر خرج و مخارج بالایی که زندگی دارد این دو برادر تنها می توانند از پس تامیین زندگی خودشان بر بیایند و کاری برای آسیه و خواهر وبرادرهای بی شناسنامه او نمی توانند بکنند. اما باز هم تا جایی که در توان داشتند سعی کردند حداقل برای پدرشان شناسنامه تهیه کنند: «برادر بزرگم چند سال پیش نامه ای به رهبری نوشت و از مشکلات پدر و خانواده مان نوشت. در جواب گفتند می توانند به تهران مراجعه و برای گرفتن شناسنامه اقدام کنند. پدرم ۲-۳ بار به تهران رفت و چندین ساعت منتظر شد تا برای گرفتن شناسنامه ای راهی بر سر راه او قرار بدهند. آنها گفتند باید از طرف ثبت احوال اطلاعاتی بیاید که اصلا شما ایرانی هستید یا خیر. پدرم گواهی فوت پدرش را برده بود نشان داد که در آن به ایرانی بودن پدربزرگم اشاره شده است اما همین که متوجه شدند پدر بزرگ من دو تا زن داشته بهانه آوردن که اصلا معلوم نیست پدرم واقعا پسر پدربزرگم هست یا نه و برای همین تمام کارهایی که کرده بود بی فایده بود و تا امروز هنوز هم ما بی شناسنامه و هویت هستیم. » آسیه تقریبا تمام راه هایی که برای گرفتن شناسنامه باید طی می کرده را رفته اما با این وجود هنوز هم نتوانسته برگه ای برای نشان دادن هویت خود به دست دآورد. شاید اگر پدربزرگ آسیه کمی آینده نگرتر بود و تنها به فکر پسرهایش نبود که مبادا در زمان رضاشاه به سربازی و جنگ بروند الان آسیه و آسیه هایی مثل او برای داشتن کمترین امکانات برای نشان دادن هویت خود اینقدر دچار مشکل نمی شد و حسرت رفتن به مدرسه، زدن آرایشگاه، رفتن به دانشگاه، باز کردن حساب پسنداز و مسافرت حکم آرزوی محال و دست نیافتنی نمی کرد و او هم می توانست مانند مردم عادی زندگی کند و برای خود آروزهای رنگی ببفاد.

تابعیت در ایران براساس خون است

فرشته ملک پور، رئیس اداره حقوقی ثبت احوال مرکزی تهران
در اینباره به افکارنیوز می گوید: طبق قانون مدنی، تابعیت ایرانی شخص وقتی محرز می شود که پدرش یا جد پدری آنها ایرانی باشد. تابعیت در ایران بر اساس خون است. یعنی پدر، پدر بزرگ و اجداد برای هر کشوری باشد فرزند آنها هم تابع همان کشور محسوب خواهدشد. اما کسی که پدر و پدربزگش افغانی است ورودش در اثر جنگ به ایران غیرقانونی است، غیرقانونی از مرز وارد کشور شده؛ بنابراین اقامت این افراد غیر قانونی خواهد بود. اینکه فقط در گواهی فوت جد کسی نوشته شده باشد «ایرانی» هم کفایت نمی کند. تنها سند برای اثبات ایرانی بودن شناسنامه ایرانی است. این افراد اگر به اداره اتباع فرمانداری های محل سکونتشان مراجعه کنند یک کارت سبز می گیرند که تا سن ۱۸ سالگی می توانند در ایران باشند و از همه مزایای یک فرد ایرانی در کشور استفاده کنند. آنها تا این سن نباید از ایران خارج شوند. سپس باید درخواست تابعیت ایرانی کنند، نهایتا اگر موفق شود یک سند تابعیت ایرانی برای این افراد صادر می شود. سند که صادر شد باید به ثبت احوال مراجعه کند تا شناسنامه بگیرند. اگر چنین اقدامی نکند یا تابغیت این افراد ثابت نشود ما نمی توانیم به این افراد شناسنامه ایرانی بدهیم. قوانین تابعیت در ایران مثل کشورهای دیگر نیست چون آنها براساس خاک، تابعیت می دهند. یعنی هر کس هرجا متولد شد؛ تبعه همان کشور محسوب می شود. اما در ایران براساس نسب است. البته اگر دختر افغانی با یک مرد ایرانی ازدواج کند طبق قانون، شوهر می تواند برای همسرش شناسنامه بگیرد. یعنی از طریق وزارت امور خارجه پروانه زناشویی می گیرند و تا زمانی که در قید زوجیت هم باشند شناسنامه اعتبار دارد. ولی زمانی که طلاق بگیرند شناسنامه هم باطل می شود. اما در مورد مرد افغانی که با یک زن ایرانی ازدواج کند این قانون صدق نمی کند.
در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات