یک قرن زندگی در نقطه ی صفر محرومیت؛

در خانه های کاه گلی روستای «گَردَل مهر» در شهرستان کوهدشت، بیش تر از یک قرن است که نشانه هایی از امکانات وجود ندارد. اهالی این روستا، میان چراغ خاموش های بی مسئول گم شده اند.

به گزارش لرستان خبر، آسمان زمستان، هر لحظه تیره تر می شد. ابرهای سیاه و سفید، خانه های کاه گلی روستا را گرفته است. امین تکیه زده به دیوار؛ چشم در چشم بخاری هیزمی ای که هر لحظه خاموش تر می شود. یاد حرف پدرش افتاده که گفته بود در خانه های آبادی، حتا پرنده هم پر نمی زند. اینجا فقط خدا را دارد.

روستای گردل مهر کوهدشت

تنگناهای صدساله

در باز می شود. پدر با دست هایی که یخ زده، آتش بخاری را گُر می کند. خانه ی تاریک، روشن از زغال های گداخته، سرخ و سیاه می شود. مادر ایستاده بالای ایوان. خیره به حرف های شوهرش:«خانه هایمان دیگر توان ایستادن روی تیرک ها را ندارد. دل سپرده به فروریختن های ناگهانی. زمستان که می شود؛ باران و برف، بدون در زدن وارد می شود. هیزم که نباشد؛ لرزیده ایم از تنگناهای صدساله.

روستای گردل مهر کوهدشت

وام های بی مسکن

ماه ها پیش رفته بودم بنیاد مسکن کوهدشت. 15 میلیون تومان وام مسکن را گرفتم. این 15 میلیون تومان به هیچ کدام از گره های کور زندگی مان دوا نیست. فقط توانسته ایم اسکلت های ساختمان را بزنیم زمین. بقیه ی وام را هنوز نداده اند. حالا ما هستیم، 75 کیلومتر دورتر از کوهدشت؛ با 22 خانوار و خانه هایی که دیگر طاقت ندارد.»

روستای گردل مهر کوهدشت

زمین سیاه روستا

رگه های اشک خشک، شُره می شود روی روسری تکه پاره ی زن. دست هایش را برده پشت سکو. به هم نمی رسند. خودش را نیم خیز می کشاند به زمین سرد. همان جا می نشیند. دوباره چشم می سپارد به صحبت های خیس در گلوی شویش:«روستای ما تا چند ماه پیش حتا آب آشامیدنی هم نداشت. آب به راحتی از گلوی ما پایین نمی رفت.

روستای گردل مهر کوهدشت

برق و آب، تنها سهم آبادی

حالا تنها چیزی که داریم؛ برق است و آب. نان هم به مرارت در سفره های ما می رود. آبادی، نانوایی ندارد و هر کیسه ای آرد، 50 هزار تومان. هر کیسه آرد هم فقط کفافِ 5 روز گرسنگی مان است تا همیشه ی خدا روزهای ما سیر نباشد. جاده هم که سنگلاخ است و نفت هم به روستای ما نمی رسد. روزهایی که نفت نداریم؛ درخت ها را به ناچار قطع می کنیم تا فرزندانمان، نلرزند.»

روستای گردل مهر کوهدشت

راه های دراز درس

امین، از خانه زده بیرون. با برف های ریخته بر سنگ، خانه ای ساخته با چراغی روشن و تلویزیونی که برفکی نیست و کارتون پخش می کند. نیم نگاهی به مادرش می اندازد و سقف ترک خورده. با تندی دستش، خانه ی برفی را پاک می کند. به دامان مادر می رود. یله در جان پناهش. صورتش سرخ و سفید، آسمان را بریده بریده تماشا می کند. کلاس دوم است و هر روز باید مسافت 20 کیلومتری را برای مدرسه ی ده بالایی بدود.

روستای گردل مهر کوهدشت

اگر سرعت دویدنش خوب بوده باشد؛ پس از 2 ساعت رسیده به کلاس. نفس های تندش را باید ببرد میان میزهای رنگ و رو رفته:«چند روز پیش که برف زیادی باریده بود؛ توی راه گیر کردم. هیچ کسی هم نبود کمکم بیاید. نتوانستم بروم سمت خانه. چند ساعت که گذشته بود پدرم به پی ام آمده بود نگران. آن روز، از مدرسه ترسیدم.»

روستای گردل مهر کوهدشت

چراغ خاموش های بی مسئول

صحبت ها تمام شده. جایش را داده به جان برآمده و لب، بسته می شود. امین و مادرش، بلند شده به سمت خانه ی همسایه می روند. درب حیاط نیم طاق است. با گفتن «یا الله» قدم می سپارند به خانه ی ریخته ای که اجاره ای است. مرد همسایه آمده به استقبال. در دست هایش، جای زخم های کهنه است. پیر از سال های مرده، چشم هایش گم شده در گودی. دل سپرده به همسایه ها و خانه هایی که شکل هم شده اند در چراغ خاموش های بی مسئول.

روستای گردل مهر کوهدشت

صدایی از دور، نزدیک شده، پیچیده در دست هایی که هوا را «ها» کرده. قدم های تند را کشیده بی طاقت. نزدیک که می شود؛ همان جا دلش را باز می کند:«روستای ما نزدیک به 150 سال قدمت دارد. این سال ها که گذشته، روستای ما هیچ تغییری نکرده است با سنگ و کاه گل و خانه هایی که در تابستان، امان از مار ندارد. تنها امید ما یک بخور و نمیر از 60 ساله ی کمیته امداد بود که آن را هم قطع کرده اند.»

روستای گردل مهر کوهدشت

شرم های یک قرن

پیرمرد تکیده از خودش، تنها پسرش را صدا می زند. سال های فقیر نگذاشته، ازدواج کند و حالا از 56 سالگی پسرش، نگاه به زمین دارد و شرم های یک قرن. یک چشمش که سو ندارد؛ فراق شده و بر ماه کوتوله، جهیده است. دو دستش را به جلو گره زده. انگار سنگ ها از غار دلش کناری رفته باشند؛ نفسش آرام شده و دندان های ریخته، ردیف. راه می رود در کوچه های درهم و برهم که تا زانو در گِل است.

روستای گردل مهر کوهدشت

 ریشه تنیده در کوهستان

پیرمرد، رفته و فاطمه خودش را رسانده نزدیک رودخانه ی سیمره در چم آستان سفلی. صورتش، تنیده در دشت و کوه، مهمان نواز است. نگاهش رفته در زمین های کشاورزی و رودخانه ای که آبادی را محل نمی گذارد:«چند ماه پیش روستا آب نداشت. هر جایی هم رفتیم؛ فایده نداشت.

روستای گردل مهر کوهدشت

می گفتند اینجا به آب نمی رسد. همسرم، دلش را داد به زمین کندن. خرج های میلیونی کرد از جیب خودش. صدای آب پیچید در شوق های تشنه. حالا اگر سهمی هم از رودخانه ی سیمره به آبادی برسد؛ چم آستان سفلی آباد می شود.»

روستای گردل مهر کوهدشت

فاطمه بعد از چند پله‌ی یک خانه‌ی قدیمی می‌رود بالا. آسمان را چشم می اندازد. باران در راه است. دختری نشسته نزدیک به رودخانه ی سیمره. آبی نگاه می کند. 6 سالگی اش را با سرطان و هزینه های دوردست درمان، بزرگ کرده. حالا ریشه تنیده در کوهستان. در پیچ و تاب های پیش رو که قلب های زخمش را گُل داده کند برای سال های انتظار.

 

 

انتهای پیام/

 

منبع خبر: آسوبان

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات