در راستای حمایت از مردم یمن؛(1)
همایش استانی شعر «زوال آل سقوط» در خرم آباد برگزار شد
با همکاری حوزه هنری لرستان و با هدف محکومیت جنایات رژیم آل سعود و حمایت از مردم مظلوم یمن همایش شعر «زوال آل سقوط» در خرمآباد برگزار شد.
به گزارش لرستان خبر، با همکاری حوزه هنری لرستان و با هدف محکومیت جنایات رژیم آل سعود و حمایت از مردم مظلوم یمن همایش شعر «زوال آل سقوط» در خرمآباد برگزار شد.
در این همایش 12 تن از شاعران استان از جمله اسد فرهمند، فاطمه بیرانوند، محمدحسن شفیعی، عفت نظری، محمدعلی ساکی، محسن زیدعلی و علیرضا حکیم و محمد تقی عزیزیان شعرخوانی کردند.
از آل سعودی و سقوطت پیداست
شیعه کُشی از آتش و دودت پیداست
ویرانگری از نگاه تو میجوشد
از کینهی دیرین ورودت پیداست
***
حیف است که در سایه قرآن هستی
شیطان صفتی و کی مسلمان هستی
از بارش اندیشهی تو خون جاریست
دور از نگه حضور انسان هستی
***
هی میکشی و به کار خود میخندی
از کردهی حیوانی خود خرسندی
این قوم شریفِ بی گنه را بگذار
با داعشی پیمان وفا میبندی؟!
***
در حنجرهات بغض توحش داری
از عاطفه دوری و جفا میکاری
با عقدهای لبریز غرور و ترکش
بر پیکر مردم یمن میباری
***
صد لشکر خون محافظ گنجهی توست
خشم یمن از بد قم رنجهی توست
کی لایق خانهی خدا میباشی
افسوس کلید کعبه در پنجهی توست
شاعر: حشمتالله خالقی
در لباس عربی پنهان شد
یک یهودی که به بحق شیطانیست
نه فقط دین، نه فقط رنگ و نژاد
سر شیعه است مگر قربانیست؟!
نگذارید جهان فکر کند
که مسلمان همه جا یعنی این
ای جوانان جهان گوش کنید:
" اصل اسلام شناسید " همین
هر کجا آب گل آلود شود
هدفی هست، هدف ماهی نیست
دست اعراب در اینجا کوتاه
چاره بمب است اگر راهی نیست!!
راه بسیار که ظلمت باشد
سر بریدن اثر تکفیریست
در عراق و یمن و سوریه
راه نور است، چرا درگیری ست؟!
دست شیطان همه جا رو شده است
درس تاریخ فقط، تکراریست
مادری گفت: حلالت باشد
شیر من بی سریات، بیداری ست
****
شاید پسرت غرق نوازش باشد
شاید که سرش به روی بالش باشد
صندوقچهای حامل سر آوردند
می گفت که: کار، کار داعش باشد
****
وهابیت کی فرقه ی اسلام بود است
هرجا که باشد آدمی در آه و دو ادست
دیدی سرانش را کریهند و حرامی
کشتار جمعی کار این آل سعود است
شاعر: عفت نظری
ای بهترین سر فصل زیبایی
ای مسجدی زاد کلیسایی
ای غایب از چشمی که پیدایی
با اینکه میدانم تو میآیی
ای سوشیانس باور زرتشت
ای وعدهی سبز اوستایی
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
خورشید تا محصور غیبت شد
غیبت، سرآغاز محبت شد
عشق تو آیین موّدت شد
دل از حضور غیر خلوت شد
دنیا به انگشت تو میچرخه
حالا اگر یک روز فرصت شد
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
هر روز هی شقّ القمر میشه
زهر جدایی بیشتر میشه
راه سعادت ناگذر میشه
شیطان داره محبوبتر میشه
این روزها با یک عمل... آدم
گوشش شبیه گوش خر میشه
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
بنیاد انسان تازه تأسیسه
هر کی تمنّاهاش و میریسه
هم چشم مشتاقای تو خیسه
هم عده ای با کاسه و کیسه
شیطون برای بعضیها دینه
دنیا یه جوری دست ابلیسه
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
از جاهلی تا بعثت و دیدیم
تبریکهای بیعت و دیدیم
آن صبح مبهم... ضربت و دیدیم
هیهات منّاالذله و دیدیم
گفتند انسان عقدهی جنسی است
آزادی در شهوت و دیدیم!
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
یک روز عکس چکش و داسه
یک روز آدم پول و میشناسه
تو تا بگی یک... تا بگی دو... سه
خون بشر میریزه تو کاسه
حالا اگر بگیم بیا... میگن
این حرفها از روی احساسه!
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
ما رو گرفتار بلا کردند
انسانیت رو کله پا کردند
با رنگ...! آدم رو جدا کردند
جمعیّتی دین رو رها کردند
تا عشق تو دیده نشه... رفتند
خورشید و با ماژیک سیاه کردند
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
توی تضاد عشق و اندیشه
ذهن بشر خیلی قاراشمیشه
بُنمایهها خشکیده از ریشه
ما روی شاخه... دستمون تیشه
با این که می دونیم... میافتیم
هی می بُریم و سستتر میشه
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
عادی... طناب دار میفروشن
جای محبّت... خار میفروشن
اسلام و به کفّار میفروشن
برده توی بازار میفروشن
نسل مخدّرها رو میسازند
به بچّههای کار میفروشن
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
آدم داره با واژه ور میره
یا رهگذر یا بیگذر میره
راه کج و هی تندتر میره
عمر بشر داره هدر میره
وصله به آیین تو چسبوندیم
کی حوصلهات از ماها سر میره؟
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
با این همه مار و همه عقرب
با این همه تبخال روی لب
روز بشر تاریکه مثل شب
انسان گرفتاره... ولی اغلب
وقتی سخن از درد میگوییم
خیلی کلیشه میشه این مطلب
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
ما خطِ یکِ عشق تو موندیم
یادت رو توی قلب چسبوندیم
به سینهمون سنگت رو کوبوندیم
با صبر دشمن رو ترکوندیم
میخندن اما ما هنوز هستیم
خیلیها رو اینجوری سوزوندیم
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
ای آخرین خورشید در پرده
با این همه دین اتو کرده
با این همه زندان... قفس... نرده
خیلی هوای بی شما سرده
تو گرمی مایی و تا آخر
هر کی بمونه پای تو مرده
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
هر چند یادت درد و تسکینه
این انتظارت خیلی شیرینه
اما شعار بعضیها اینه
که وعدههای ما دروغینه
میگن که خورشید و نمیبینن
این جملهشون یا بغضه یا کینه!
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
این شعر اصلا جمله بافی نیست
مونده در عشق تو... خرافی نیست
چون انتظار تو اضافی نیست
مصلح شمایید... اختلافی نیست
خیلی بشر شوق تو رو داره
آیا جدایی از تو کافی نیست؟
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
آزاده؛ هر کی باشه در بندت
تعریفت و کرده خداوندت
مستکبرین از ترس دارندت
مستضعفین در بند لبخندت
ما تشنهایم ای چشمهی باقی
پرده بر افکن تا ببینندت
ای آفتاب مونده پشت ابر
بیرون بیا از پردهی این صبر
شاعر: اسد فرهمند
دستت به نقاشی نرفته؛ رنگ میریزد
در ساحل آرامشت خرچنگ میریزد
دریای سرخ از چشمهایت راه میافتد؛
فرسنگ در فرسنگ در فرسنگ میریزد
وقتی جهان لال است، یعنی یک نفر دارد؛
تخم کبوتر در دهان جنگ میریزد
یعنی تعجب هم نباید کرد وقتی که
از آسمان، یک گوشه، گاهی، سنگ میریزد
یعنی تعجب هم نباید کرد وقتی که
همسایهات با تیر حتی سایهات را زد
تا حق امضای تبرها پای باغ افتاد
پروندهی آزادگی سرو را تا زد
آشفته کن خواب عروسکهای شَهرت را
از دختری که چشمهایش آب خواهد رفت
تا لکههای نفت روی دامن دنیاست،
برد یمانی، پای آتش آب خواهد رفت
بر گردن همسایه میبندد ابوجهلی
قلادهی کژ فهمی دور طوافش را
هر خندقی در ذهن دنیا میکند، از نفت
سر چشمهای پر می کند عمق شکافش را
با قصهی هدهد به تفسیر هوسهاشان
سمت سبا یک آسمان کرکس فرستادند
از نامههای صلح، از سرهای کفترها
کفتارها، هر قدر میشد پس فرستادند
شمشیرها را در هوا یک بند رقصاندند
فوارهای روبه صعود از چاه بالا زد
امضای خون از بیخ تا توبیخ آرامش
نقاشیات در چشم دنیا رنگ میبازد...
شاعر: امید گندمی
دارد که در غیاب تو آشوب میشود
دنیا بدست خصم تو سرکوب میشود
دارد میان هلهلهی کافرانهای
عاشق به جرم عشق تو مصلوب میشود
شیعه به رغم رشد خودش همچو لالهای
با دست باد حادثه مغلوب میشود
ای شاه شهر عشق، بدون تو در حجاز
شیطان به حکمرانی، منصوب میشود
دارد به روی کودک حسرت، به دست ظلم
سقفِ سرای عاطفه مخروب میشود
پایان انزوای دلم سرزمین من
تنها به یُمن نام تو محبوب میشود
موسای استعارهی من، اژدهای قهر
در پنجههای گرم شما چوب میشود
با بارش دوبارهی مهرت در این غبار
حال تمام پنجرهها خوب میشود
اینک بیا و پس بزن این پردهی حجاب
دارد که درغیاب تو آشوب میشود
شاعر؛ سید علیاشرف شریعتمداری
ننگ بشر
ننگ بر آل سعود او مایهی ننگ بشر شد
آفت آزادگی، وهابیِ آشوبگر شد
نوکر بیگانه گشت و دشمن انصاف و ایمان
خادم نا اهل کعبه عامل هر کار شر شد
چون کند خوش خدمتیها با رژیم صهیونیستی
پیش من یک وحشی درّنده خوی پرخطر شد
مسلکش بیداد و کینه، رونق مرگ از وجودش
در یمن، شام و عراق آل سعود خیره سر شد
پرده دار کعبهای که قبلهگاه عالمین است
همره شیطان شد آخر، عاقبت خاکش به سر شد
حرف هر آزادهای این مصرع شعر حکیم است
ننگ بر آل سعود او مایهی ننگ بشر شد
کوبانی
گرفته تب شب و روزم برای کوبانی
از این بلا که شده مبتلای کوبانی
سراسرم همه آتش، سراسرم همه بغض
کبوترانه پرم در هوای کوبانی
خبر رسیده به عالم که جان فدای وطن
کنند مرد و زن و بچههای کوبانی
تو ای رشید دلاور، تو ای تکاور عشق
که ماندهای چو نگهبان به پای کوبانی
بکُش، بمان و بسوزان، حرامیان پلید
مدد رسان تو باشد خدای کوبانی
شاعر: علیرضاحکیم
حتما بازم محمد تقی عزیزیان برنده شد
آره
تا کور شود هر آنکه نتواند دید