جانباز شیمیایی لرستان از همدم همیشگی‌اش می‌گوید

بمباران شیمایی که می شود؛ کربلایی عظیم راننده ی لودر است. ماسکی بر صورت ندارد. چفیه اش را محکم دور دهان می چسباند. با لودر، خاک را روی بمب ها می ریزد تا خنثی شوند.

به گزارش لرستان خبر، سرفه می کند. سرفه های ممتد. ماسک را به صورتش زده است. ریزگردها تنفسش را تنگ تر می کند. سرفه هایش شدیدتر می شود. چشم هایش تر می شود. عینکش را بالا می زند.

 

سرفه پا به پای جانبازی اش آمده است. سلام می کند به شهدا، جانبازان شیمیایی دفاع مقدس و بمباران سردشت. سرفه ها کمی آرام گرفته؛ اما مگر می شود سرفه به کناری برود؟

 

جانباز شیمیایی

 

سرفه مگر امان می دهد؟ 

 

نگاهش را به قاب عکس روی دیوار می اندازد:«برادرم است. شهید شده.» با خس خس سینه اش، حرف می زند:«در تاریخ اردیبهشت 61 به جبهه ها اعزام شدم در منطقه ی خوزستان و عملیات بیت المقدس. به مدت 12 شبانه روز در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشتم.»

 

حرف های کربلایی عظیم سلگی، جانباز شیمایی ساکن کوهدشت بریده بریده می شود. سرفه مگر امان می دهد؟ عظیم به سرفه ها امان نمی دهد:«از طرف دادگاه انقلاب و به صورت داوطلبانه به جبهه ها رفتم.»

 

جانباز شیمیایی

 

گاز اعصاب با بمب شیمیایی آمیخته است

 

کربلایی آن سال ها کارمند دادگاه انقلاب بوده و به تیپ یک لشکر 21 حمزه معرفی می شود. وی در عملیات 21 رمضان هم بوده است.«تابستان بود و هوا بسیار داغ. بیش تر اوقات چیزی نه برای افطار بود و نه برای سحر. تکه های نان خشک و آب گرم، افطارهایمان را باز می کرد. هوا به قدری داغ بود؛ زیر نور خورشید نیمرو هم سرخ می شد.»

 

سرفه ها دوباره می آیند. کربلایی عظیم مکث می کند:«در دادگاه انقلاب داوطلبانه رفتم جبهه. لشکر 41 ثارالله کرمان. حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر بود. در عملیات فاو هم غواص بودم.» کربلایی در کربلای 4 و 5 هم شرکت داشته. یاد آن سال ها، شور آمیخته با سرفه ها را به درونش بازمی گرداند:«در عملیات خیبر، اولین شیمیایی را زدند.

 

ابر سفید متراکم شد. ما اصلاً ندانستیم شیمیایی چه هست؟» ابر سفید شیمیایی که متراکم می شود؛ رزمنده ها تهوع می گیرند. گاز اعصاب هم با بمب شیمیایی آمیخته است. خیلی از رزمنده ها در همان لحظه های اول شهید می شوند.

 

جانباز شیمیایی

 

خرابه های مهران در جنگ

 

بمباران شیمیایی روی اعصاب کربلایی عظیم، اثر گذاشته. با کوچکترین صدایی به هم می ریزد. خانه باید در سکوت باشد. همسرش، -بانو ملیحه اسفندیاری- خانه را در آرامش ساخته است. بانو تمام کارهای خانه را در بیداری حاجی انجام می دهد. اگر خواب باشد؛ صدا بیش تر روی روانش اثر می می گذارد. صدا سوهان دردش است. شیمایی یک طرف و اعصاب از طرف دیگر. این ها اما باعث نشده که حاجی قرار از دست بدهد. او قرار خانه است. قرار سال های جنگی که عراق شیمایی زد. حاجی خودش را، سلامتی اش را ندید. سلامتی اش را با دودستی تقدیم کرد.

 

جانباز شیمیایی

 

سرفه های کربلایی عظیم کمی حالا کمتر شده. دست می برد به چفیه اش. چفیه را دور گردنش می اندازد. چفیه با دردها و تاول هایش آشناست:«در کردستان عراق و حلبچه با همرزمان سپاه پاسداران به کمک مجروحان شیمیایی حلبچه رفتیم. در سردشت هم تا جایی که توانستیم به مجروحان شیمیایی کمک کردیم. آخرین باری هم که شیمیایی شدم؛ زمانی بود که از طرف دادگاه انقلاب معرفی شدم.»

 

جانباز شیمیایی

 

کربلایی عظیم سلگی در دادگاه انقلاب

 

خانه ی کربلایی بر اباعبدالله سلام می دهد. خانه اش حسینیه ای است با قاب شهدا و پارچه های محرمی. بر دیوار اتاقش لباس های رزمش خودنمایی می کند. میان شور اباعبدالله و وفای ابوالفضل عباس، نفس هایش زندگی می کند.

 

جانباز شیمیایی

 

گوشه ی تخت کربلایی، اسپری های تنفسی است. اسپری های رنگارنگی که با هم حلقه زده اند. حلقه در کپسول اکسیژن تا حاجی نفسش گرم باشد. گوشه دیگر اتاق، تصویر بردار شهیدش، علی سلگی بر دیوار آویزان است با لبخندی از پشت سال های جنگ.»

 

شهید

شهید علی سلگی

 

کربلایی محل خدمتش در دادگاه انقلاب استان لرستان است. باز هم میل رفتن در جبهه دارد. شور دارد. دادستان وقت آقای سرشوق، حاج عظیم را از رفتن به جبهه ها منصرف می کند:«اینجا هم جبهه است. بمان. در دادگاه انقلاب خدمت کن.»

 

قلب حاج عظیم راضی نمی شود. بانو ملیحه تعهد می دهد. کربلایی عظیم دوباره به ستاد پشتیبانی جنگ اعزام می شود. همان روزها به مهران می رود و بعد به کردستان. در عملیات شرکت می کند:«در کردستان به منطقه ی دربندی خان عراق اعزام شدیم و در آن جا مستقر شدیم. قرار بود عملیات صورت بگیرد. لشکر 57 ابوالفضل هم آن جا مستقر بود. عملیات لو می رود. در ساعت نزدیک 5 بعد از ظهر، حدود 100 هواپیما و یا بیش تر منطقه را بمباران شیمیایی کردند.»

 

جانباز  شیمیایی

حجت الاسلام نقوی، رییس وقت دادگاه انقلاب استان لرستان

 

جانباز شیمیایی

نفر بالا: آقای سرشوق، دادستان وقت استان لرستان

نفر پایین: کربلایی عظیم سلگی

 

رزمنده ها با ابر سفید متراکم، روی زمین می افتند

 

بمباران شیمایی که می شود؛ کربلایی راننده ی لودر است. ماسکی بر صورت ندارد. چفیه اش را محکم دور دهان می چسباند. با لودر، خاک را روی بمب ها می ریزد تا خنثی شوند. تعدادی از بمب ها را خنثی می کند. متوجه حال خودش نیست. بیقرار همرزمانش است. بیقرار رزمنده هایی که با ابر متراکم سفید روی زمین می افتند و دست و پا می زنند.

 

احساس سوزش عجیبی می کند. فوری او را به اورژانس صحرایی انتقال می دهند. در آن جا به کرمانشاه اعزام می شود. بیمارستان صحرایی کنار طاق بستان. کربلایی عظیم در آن جا باز هم بستری می شود:«ریه ها و چشم هایم بسیار درد می کرد. تاول ها درد داشت. پانسمان مان که می کردند؛ بی نهایت اذیت شدم. از بیمارستان فرار کردم.»

 

جانباز شیمیایی

 

سرفه ها دوباره پیدایشان می شود. سرفه هایش را لای چفیه پنهان می کند:«از بیمارستان که فرار کردم با ماشین جهادسازندگی به جوانرود رفتم.» فرمانده سپاه جوانرود با کربلایی همدرد می شود. او را لباس نو می پوشاند. مهندس کرمی، شهردار سابق کوهدشت هم حاج عظیم را همراهی می کرده است. او هم یادگار شیمیایی است.

 

کربلایی در شهریور 65  باز هم مجروح می شود. سرفه هایش باز تندتر می شود. نگاه بانو روی کربلایی عظیم می افتد. بانو با تمام لحظه هایش شریک بوده. حالا کربلایی بی نهایت سپاسگزار ایثارش است:«پا به پای من ایثار کرد. فرزندانم را دور از من، به تنهایی و در بمباران بزرگ کرد.»

 

جانباز شیمیایی

 

کوهدشت، دستگاه اکسیژن برای جانبازان شیمیایی ندارد

 

بانو ملیحه میان گل های چادرش دوزانو نشسته است. گوش سپرده به صحبت های همسرش. این ها را بارها شنیده؛ اما باز دلش بیقرار آن سال های جنگ کربلایی است:«کربلایی خیلی درد می کشد. مرد جنگ است و بزرگ. دردهایش را به روی خودش نمی آورد.»

 

حالا نفس های کربلایی عظیم به همراهی بانو ملحیه گرم تر است. نفسش اگر کمی بگیرد؛ می داند دنیای بانو نفس های اوست. اکسیژن کپسول کربلایی عظیم اگر تمام بشود؛ باید کپسول را به خرم آباد ببرند تا هوا را در کپسول جاری کنند. کوهدشت دستگاه اکسیژنی برای کپسول جانبازان شیمیایی ندارد.

 

جانباز شیمیایی

 

نفس هایش اگر تنگ تر بشود؛ اکسیژن کم می آورد. چشم هایش هم آسیب دیده از شیمایی است. تاول های بدنش بماند که اگر دردش سر باز کند؛ امان را می برد. در تیپ یک لشکر 21 حمزه، 41 ثارلله، حصر آبادان، بیت المقدس، خیبر، بدر، 21 رمضان، فتح المبین، حاج عمران، کربلای 1، آزادی مهران و عملیاتی دیگری هم  مشغول رزم بوده. حافظه اش همه ی عملیات ها را به یاد نمی آورد.

 

جانباز شیمایی

 

نفر راست: آیت الله میانجی

نفر چپ: کربلایی عظیم سلگی

 

همرزم سردار کشکولی در جبهه های جنگ

 

جانباز عظیم سلگی با سردار مرتضی کشکولی، فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل(ع) استان لرستان در آبادان و خرمشهر و در سرکوب نیروهای خلق عرب در جبهه های جنگ نیز همرزم بوده و جنگیده است. جانباز شیمیایی عظیم سلگی هم همراه قدرت الله دالوند، رییس پلیس فعلی آگاهی فرماندهی انتظامی استان لرستان در دادگاه انقلاب استان لرستان در آن سال ها مشغول به فعالیت بوده و هم با جانباز شیمیایی سرهنگ امینی، فرمانده نیروی انتظامی سابق کوهدشت همرزم بوده است.

 

جانباز  شیمیایی

سرهنگ امینی، فرمانده نیروی انتظامی سابق کوهدشت 

 

جانباز شیمیایی

 

نفر راست: سرهنگ دالوند،  رییس پلیس فعلی آگاهی فرماندهی انتظامی استان لرستان 

 

نفر چپ: جانباز شیمایی عظیم سلگی

 

سرفه ها باز می آیند. این بار خیال رفتن ندارند. کربلایی، مکث طولانی می کند:«عاشوراهای زیادی را در جبهه بوده ام. در شب های عملیات مراسم حنابندان برپا بود. هشت سال دوران دفاع مقدس، یک عاشورا بود.» حالا سرفه هایش کم تر شده است. تسبیح را می چرخاند و می چرخاند. آلبوم خاطراتش را مرور می کند. یاد آن سال ها و همرزمان در وجودش عشق می آفریند؛ عشق و شوری تمام عیار.

 

جانباز شیمیایی

 

این شور را حتا می شود در چندقدمی خانه شان و میان جاده ی خاکی کنار خانه شان احساس کرد. گرد و خاک این خیابان در سد ساحلی میدان معلم کوهدشت، نفس های کربلایی را تنگ تر می کند.

 

جاده خاکی

 

با تمام فداکاری های کربلایی عظیم سلگی و رزمندگان دفاع مقدس شرمساری اوج می گیرد. شرمی که می گوید: ما برای این همه ایثارتان چه کرده ایم؟منبع: آسوبان

انتهای پیام/

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات