شکاف ایدئولوژیک و تعارف جام زهر
آیا امام در قطع نامه 598 از اصولشان کوتاه آمدند؟
سناریو سوم این بود که این جنگ در ظاهر هیچ پیروزی نداشته باشد و بهنحوی که کمترین سود ممکن به انقلاب اسلامی برسد، با قانع کردن انقلاب، جنگ خاتمه یابد
*******
پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نقطه عطفی در تحولات سیاسی و فرهنگی کشور ما بهشمار میرود. به نظر شما این واقعه تمام شده است یا احتیاج به تحلیل و واکاوی بیشتر آن وجود دارد؟
بررسی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ باید با هدف عبرتگیری از گذشته برای امروز و آینده صورت گیرد؛ زنده کردن حادثهای که ۲۰ سال از عمر آن میگذرد به جز برای عبرتآموزی، وجهی ندارد؛ چون ما در معرض حوادث مشابهی قرار داریم. به عنوان مثال در دوره اصلاحات عدهای میگفتند باید جام زهر جدیدی نوشیده شود و ما یکبار دیگر در مقابل قدرتها عقبنشینی کنیم. در انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز یکی از کاندیداها در تبلیغات خود آشکارا اعلام کرد که ما برای حل مسئله اشتغال باید معادلات جهانی را بپذیریم؛ یعنی انقلاب اسلامی عقب نشینی کند و اگر جام زهری هست بنوشیم!
بنابراین، باید دید چرا این اتفاق افتاد و آیا امام(ره) از اصولشان کوتاه آمدند و مردم در مقاومت کم آوردند؟ یا امام(ره) دیدند که ادامه جنگ، هزینه ای سنگین برای نظام پیش میآورد که قابل جبران نیست، یا اینکه بالاخره که خطایی یا قصوری از ناحیه نخبگان اتفاق افتاده است. البته تحلیل ما بناست یک تحلیل فرهنگی باشد نه سیاسی؛ ما به دنبال تعیین مقصر و مجازات آن نیستیم.
همچنین باید توجه داشت موضوع قطعنامه را نمیتوان به این سرعت و بهسادگی حل کرد. سؤال ها و ابهامهای زیادی وجود دارد؛ مثل اینکه چرا صدور قطعنامه در آن مقطع خاص رخ داد؟ آیا گذر از تهدیدهای مستقیم آمریکا و حمله های مکرر شیمیایی عراق و فشار اقتصادی غرب، بدون پذیرش قطعنامه ممکن نبود؟ آیا صدور قطعنامه تنها به علت شرایط بیرونی نظام محقق شده بود یا آنکه همآهنگی های داخلی نیز بر آن تعلق گرفته بود؟ دستیابی به پاسخ این سؤالها و سؤالهای بسیار دیگری، ضروری است؛ از اینرو، باید با فرصت کافی فرآیند متناسب با حل مسئله پیموده شود.
از طرف دیگر، خطای در تحلیل میتواند منجر به اشتباه در شناخت عامل اصلی شود و خون چند ۱۰۰هزار نفر را به اشتباه برعهده جریانی بگذارد، که این مصداق کامل تهمت است. نباید بدون روش تحلیل دقیق و مناسب به میدان تحلیل رفت؛ با بسنده کردن به تکهپاره هایی از اطلاعات بالادستی، نمیتوان بهسرعت به تحلیل درست رسید. اشتباه در شناسایی جریانهای دخیل در قطعنامه میتواند بر مسیر انقلاب نیز اثرات مخربی داشته باشد.
پس روش ما در تحلیل پذیرش قطعنامه ۵۹۸ باید به چه صورت باشد؟
به نظر می آید ما نمیتوانیم قطعنامه را تحلیل کنیم مگر اینکه جنگ را تحلیل کنیم؛ جنگ را نمیتوانیم تحلیل کنیم مگر اینکه انقلاب اسلامی را تحلیل کنیم و انقلاب اسلامی تحلیل نمیشود مگر مبتنی بر فلسفه تاریخ، به عبارت دیگر، تحلیل قطعنامه در ذیل تحلیل جنگ و این تحلیل هم ذیل تحلیل انقلاب اسلامی در فلسفه تاریخ الهی میگنجد؛ باید از اینجا شروع کنیم تا به آنجا برسیم.
از طرف دیگر، به علت آنکه این حادثه در زمره یک واقعه نظامی بوده است و اطلاعات نظامی، جزء طبقه بندی شده ترین اطلاعات کشورهاست، حجم زیادی از اطلاعات نیز برای مطالعه در اختیار نیست. پس از طرفی، اهمیت واقعه، آن را در معرض نظریات ضد و نقیض قرار میدهد و از دیگر سو، به علت طبقه بندی بودن اطلاعات آن، دسترسی به گوشه هایی از این واقعیت که برای تحلیل نیاز است ممکن نیست.
البته در اینجا یک مسئله به کمک ما میآید که اگر با دقت و ابزار مناسب تحقیق شود بنبست پیش آمده حل خواهد شد و میتوان به یک قضاوت کلی درباره جنگ دست یافت، هرچند این قضاوت کلی و اجمالی باشد و نتواند تمام ارکان پازل تحولات قطعنامه را به تفصیل نشان دهد. نقطه فضیلت جبهه انقلاب اسلامی در فضای جنگ، آن بود که رهبر این جریان، یک شخصیت بزرگ تاریخ ساز است. شخصیت های تاریخساز به علت عظمتی که دارند ردپایی از خود به جای میگذارند که مخالفان هرچه تلاش کنند قادر نیستند آن را پاک کنند. این ردپا گاهی از جنس خبر است و گاهی از جنس اثر. ردپای ایشان ظاهر است اما کسی میتواند به آنها دست یابد که از مدل شناخت وقایع و اشخاص تاریخی استفاده کند.
اصولاً بیشتر انسانها تنها بر خود و اطراف خود اثر میگذارند و نمی توانند آثار وجودی خود را به فضایی دورتر از خانواده و دوستان خود بفرستند اما عدهای میتوانند در برهههایی از زمان یک جامعه کوچک یا بزرگ را به خود متوجه کنند و بر کل جامعه اثرگذار باشند. هرچند بعضی از آنها به زودی به فراموشی سپرده میشود و در خاطر تاریخ از آنها اثری بر جای نمی ماند. عده بسیار کمی هم هستند که نه تنها بر جامعه اثر میگذارند و این اثر نیز از خاطر جامعه پاک نمیشود، بلکه جهت حرکت جوامع را تحت تأثیر جاذبه خود قرار میدهند و آنها را به سمت و سویی که میخواهند میکشانند. باید توجه داشت که وقتی چنین شخصیتی اثری را بر قلب تاریخ حک میکند، کسانی که کمتر و کوچکتر از او هستند نمی توانند این اثر را بزدایند.
امام(ره) شخصیت اثرگذاری بودند که نه تنها توانستند جهت حرکت ملت ایران را اصلاح کنند، بلکه بر حرکت آزادیخواهی و معنویت طلبی انسان معاصر اثرگذار بودند. اثراتی را که ایشان بر تاریخ گذاشتهاند به سادگی قابل زدودن نیست. البته ردپای ایشان برای کسانی که با نحوه عملکرد این بزرگمرد آشنا نیستند مخفی است. تنها در صورتی که از مدل شخصیت شناسی تاریخ استفاده شود میتوان آن خطوط کلی اثر را یافت.
برای ما در تحلیل قطعنامه ۵۹۸ این فرصت وجود دارد که از طریق آثاری که از امام(ره) بر جای ماند است و از سوی ایشان سعی شده است غیرقابل تحریف باشند این واقعه را تحلیل کنیم. البته باید سعی کنیم روشی را در پیش بگیریم که در آن، تنها به آنچه در روی صحنه و علنی بوده است استناد کرد و نه بیشتر. سپس با تکیه بر اندیشه امام(ره) که از بیانات منتشر شده ایشان قابل استخراج است به تحلیل بپردازیم. به عنوان نمونه
امام(ره) در ابتدای جنگ، در زمان پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پس از آن میتواند اندیشه امام(ره) در جنگ تحمیلی را روشن کند.
در قدم اول فرمودید تحلیل قطعنامه، در گروه تحلیل ماهیت انقلاب اسلامی و جنگ است، نگاه امام(ره) به انقلاب اسلامی و جنگ چه بود؟
امام(ره) برای انقلاب از روز اول سه هدف ترسیم کردند؛ ۱ـ تشکیل حکومت دینی در ایران، ۲ـ احیای هویت اسلامی و بیداری اسلامی در دنیای اسلام و ۳ـ احیای معنویت در جهان که مقدمه ظهور است. بنابراین، انقلاب امام(ره)، تنها یک انقلاب برای تبدیل نظام سلطنت به جمهوری نبود، یک انقلاب ملی نبود، تنها یک انقلاب ضداستعماری نبودکه بخواهند با آن منافع ملی یا تصمیم گیریهای سیاسی را از حوزه اقتدار ابرقدرتها بیرون بیاورند. به نظر من، انقلاب اسلامی تنها انقلاب واقعی است که بعد از رنسانس در شرق اتفاق افتاده است؛ یعنی ما بعد از رنسانس که تحول مهمی در غرب است، انقلاب دیگری در جهان به جز انقلاب اسلامی ایران نداریم. میدانید که رنسانس بیش از آنکه یک انقلاب اقتصادی باشد یک انقلاب ایدئولوژیک است، که مأموریتش دگرگونی جهان تا مرز احیای تمدنی اسلام و برخورد با تمدن غرب است. امام(ره) می فرماید:
«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم داری حضرت حجت ـ ارواحنا فداه ـ است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که برعهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنمایند، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند»، «ما در صدد خشکاندن ریشه های فاسد صهیونیسم و سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفتهایم تا به لطف خداوند و عنایات خداوند بزرگ نظامهایی که بر این سه پایه قرار گرفته اند را نابود کنیم و نظام اسلامی رسول ا...(ص) را در جهان استکبار ترویج کنیم و دیر یا زود ملتهای دربند شاهد آن خواهند بود».
امام(ره) پیدرپی و دقیق تصریح میکردند که «جنگ ما جنگ اسلام و کفر است» و انواع دیگر جنگ را نفی میکردند. ایشان جنگ را جنگ ناسیونالیستی و یا تنها دفاع از ملیت نمیدانستند. گرچه عرض کردم، ما این وجوه را صفر نمیکنیم، همه این عوامل را باید در نظر گرفت، ولی هرکدام در جایگاه خودش.
نگاه امام(ره) این بود که این عصر، عصر احیای مجدد معنویت است و احیای مجدد معنویت به طور طبیعی به تقابل اسلام و کفر می انجامد. این همان چیزی است که دشمن بعدها فهمید. تئوریسینهای بزرگ دشمن و فیلسوفان اجتماعی آنها متوجه شدند که زمان، زمان برخورد تمدنهاست و تمدنی که به میدان آمده است، تمدن اسلامی است که به تدریج دارد مجموعه تمدن غرب را در خود هضم میکند؛ اقتضا میکند که با آن درگیری همه جانبه صورت گیرد.
امام(ره) از آغاز برای خودشان مأموریتی قائل بودند. کسی که پرچمدار احیای معنویت است و یک چنین انقلابی را ایجاد و هدایت میکند، از مخاطرات عبور میدهد، تا مرز درگیری های بزرگ بین المللی پیش میرود، به سران کفر در جهان، نامه میدهد و در آنجا ختم مکتب مادی آنها را اعلام میکند، یک انسان معمولی نیست.
ما باید اندیشه های کلامی امام(ره) و معرفتی که این یگانه دوران نسبت به حرکت تاریخ و موضع گیریهای انسانها در جامعه بینالمللی داشتند را درک کنیم. تلقی من از مجموعه عبارات و از شخصیت امام(ره) این است که معتقد بودند انقلاب اسلامی، انقلابی جهانی است؛ به این جمله ایشان هم توجه کنید: «اسلام، مال طایفه خاصی نیست. اسلام برای بشر آمده است، نه برای مسلمین و نه برای ایران. انبیاء مبعوثند برای انسانها و پیامبر اسلام معبوث بود برای انسانها... و ما که نهضت کردیم برای اسلام نهضت کردیم.
جمهوری، جمهوری اسلامی است. نهضت برای اسلام نمیتواند محصور باشد در یک کشور و نمیتواند محصور باشد حتی در کشورهای اسلامی. نهضت برای اسلام همان دنباله نهضت انبیاست. نهضت انبیا برای یک محل نبوده است. پیغمبر اکرم اهل عربستان است، لکن دعوتش مال عربستان نبود؛ محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است».
لذا در همه مخالفت های داخلی و خارجی تصریح میکردند که ما انقلاب خودمان را صادر میکنیم و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهیم کرد و ملت های مسلمان را دعوت به این کار میکنیم، و هیچ ابایی هم نداریم. ایشان پیوسته برای بسیج دنیای اسلام برنامه ریزی میکردند.
برای نمونه روز قدس طرح چندمنظوره ای است که براساس آن، امام(ره) همه مطالبات دنیای اسلام در مقابل کفر را از مجرای آن دنبال میکردند، در این مسئله فقط خاک و مسئله مسجد نبود، گرچه خود آن هم موضوعیت داشت و آن را صفر نمیکنیم، اما از نگاه امام(ره) روز قدس یک پدیده چند منظوره است، که ایده فلسطین را از ایده «یوم الارض» و ایده ناسیونالیستی یا گرایش به خاک و امثال اینها نجات داد و به یک حرکت معنوی تبدیل کرد. از طرفی هم همه مطالبات دنیای اسلام در مقابل کفر در آنجا متمرکز نبود. بنابراین، امام(ره) از همه پتانسیل دنیای اسلام، بلکه آزادیخواهان، وجدانها و فطرت های بشری، برای اینکه این جنگ را آرایش دهند استفاده کردند.
طبیعی بود که یک چنین شخصیتی در مقابل خودش تنها یک دولت کوچک همسایه و یا صدام را نمیدید؛ امام(ره) پرچم اسلام را در مقابل پرچم کفر در جهان به اهتزاز درآوردند. در یک نگاه عمیق و عرفانی، امام(ره) میدانستند که ابلیس، پرچمدار باطل است و ممکن است هزار انسان را با هزار انگیزه مادی مثل حسد، حرص و دنیاخواهی و... در مقابل پرچم حق قرار دهد، ولی او با اصل پرچم حق، مخالف است؛ و پرچم درگیری با اسلام را که در جهان رهبری میکند اهداف خطیرتری دارد. بنابراین، امام(ره) برای خود، مسئولیت بالاتری قائل بودند.
امام(ره) یک نگرش عمیق معنوی به این جنگ داشتند. یک نگرش سیاسی مبتنی بر یک اندیشه تاریخی و جهانی که به روشنی مشهود بود. امام(ره) همه جنگها را مثل هم نمیدانستند و همه آنها را ویرانگر نمی دیدند. البته جنگی که بر سر دنیا است ویرانگر است، اما جنگی که برای احیای هویت تمدنی اسلام و فروپاشی بتپرستی مدرن است جنگی مقدس است، هرچند خسارت داشته باشد. این جنگ، میدان پرورش روحی انسانها است. همانگونه که در نگاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام): جهاد، بابی از ابواب بهشت است. امام(ره) شهادت را کمال انسان میدانند. یک انسان عارف وقتی تعبیر میکند که: «شما بسیجیان یک شبه راه صدساله را پیمودید»، معنایش این است که، این راه را راه میانبری به سمت خدای متعال میدانند، لذا در آخر هم دعا میکنند، که خدا این درب شهادت را به روی جامعه ما نبندد و پذیرش قطعنامه، به معنای بسته شدن این درب نباشد.
یکجا نمی بینید که امام(ره) از دفاع مقدس به «جنگ ویرانگر» تعبیر کنند البته ما آغازگر جنگ نبودیم و نخواهیم بود، اما حساب دفاع مقدس و جهاد جداست. امام(ره) آن را یک موهبت الهی میدانستند که یک اثر آن، پرورش انسانهای موحد و عارف مسلک و شهادت طلبی است که حاضر بودند همه چیز خودشان را با خدا سودا کنند. پرورش این انسانها سالها ریاضت عرفانی میخواهد، اما در این جنگ امام(ره) عرفائی را به صورت انبوه و اجتماعی تولید کردند.
ایشان دفاع مقدس را، کارخانه انسان پروری میدانستند و امکاناتی که از دست میرود را طبیعی میدیدند، همانگونه که تولد یک انسان، یک آسیب های مقدماتی دارد، تولد جدید بشریت، احیای حیات طیبه در بشر یا ایجاد حیات معنوی هم نیاز به این دارد که از یک پالایش هایی عبور شود. لذا امام(ره) از این ناحیه هم خیلی نگران نبودند و میفرمودند: «ما تا آخرین نفر و تا آخرین منزل و تا آخرین قطره خون، برای اعتلای کلمها... ایستادهایم». حتی اگر جنگ را مادی تحلیل کنیم، وقتی امکانات مسلمانان به دست قدرتها و به دست شرکت های بین المللی کفاره مصادره شده و برگرداندن آن متوقف بر از دست دادن بخشی از امکانات است، ضروری است.
بنابراین، امام(ره) به خاطر از دست رفتن ظاهری منابع انسانی نگران نبودند و می فرمودند که ما در این راه منابع انسانی خودمان را پرورش میدهیم، احساس هویت، احساس توانایی، احساس اقتدار در آنها ایجاد میکنیم و سالکان مجاهدان طالب شهادت و آزاده، پرورش میدهیم. در دنیایی که سالها و قرنها تلاش کردند که بگویند، شما توان ندارید، اگر به فرض دویست هزار نفر شهید بشوند تا میلیون ها یا میلیاردها نفر احساس کنند که «میتوانند»، ارزش دارد. جنگ لبنان هم شهید داشت. اما اگر خاصیت این جنگ، آن بوده است که در مسلمان ها این روحیه را ایجاد کند که پس میتوان مقابل رژیم صهیونیستی ایستاد و افسانه شکست ناپذیری رژیم غاصب دروغ بوده است، ارزش داشت که یک چنین هزینه ای بشود.
پس از منظر کسانی که کلان نگر هستند و خُرد نمی اندیشند، تاریخی و بین المللی نگاه می کنند و می خواهند حوادث بزرگ را در تاریخ رهبری کنند، این حادثهها آسیب و خطر محسوب نمی شود.
محاسبات امام(ره)، محاسبات ملکوتی است؛ چون خودشان را مأمور احیای جریان عبودیت و معنویت و ایجاد حیات طیبه میدانستند، که اگر این حاصل شود بقیه هم حاصل میشود. نگرش امام(ره) این بود که ما استراتژیمان برای غلبه بر کفر، استراتژی غلبه خون بر شمشیر است. امام(ره) میخواستند جنگ عراق را به نحوی تمام کنند که ریشه این جریان را بسوزانند و همین اتفاق هم افتاد. اینکه این اواخر کمربند امنیتی ما را دور ما محکم کردند و نصف ناتو را آوردند و امام گفتند کانون شرارت همینجاست، اما جرأت نکردند متعرض ما شوند به همین نحوه پایان جنگ برمیگردد. اما اگر جنگ را سال ۶۲ تمام میکردند این اتفاق نمیافتاد.
آنها جنگ را شروع کردند ولی امام(ره) نگذاشتند آنها جنگ را مدیریت کنند. امام(ره) براساس اهداف و استراتژی خود جنگ را به مقاومت ایمان در مقابل کل جبهه کفر جهانی تبدیل کردند. و این به احیای معنویت در جهان تبدیل شد. آن چیزی هم که الان غرب از آن می ترسد و به همین علت به ما حمله نمی کند همین است؛ چون می داند که این جنگ طول می کشد، درازمدت میشود و اگر درازمدت شد به مقاومت ایمان تبدیل می شود و این به فروپاشی قدرت غرب سرعت می بخشد، بنابراین، امام(ره) آغازکننده جنگ نبودند ولی می دانستند جنگ ضروری است، و باید جنگ را ابزاری برای تغییر موازنه قرار داد.
امام(ره) دنبال این نبودند که انقلاب جهانی اسلام را از طریق به فرض ژاپن اسلامی یا مالزی و ترکیه اسلامی صادر کنند؛ می دانستند دهها ترکیه و مالزی قدرت اینکه این رویارویی را در جهان پیش ببرند ندارند بنابراین استراتژی امام(ره)، استراتژی غلبه خون بر شمشیر بود و هدف، تغییر موازنه بود؛ جنگ را شروع نکردند ولی وقتی شروع شد دنبال پایانی هستند که در آن موازنه تغییر کند. قبول دارم که ممکن است بگویید امام(ره) یک جاهایی حاضر بودند که این جنگ را تمام کنند و به گونه دیگری مبارزه را ادامه میدهند اما وقتی که جنگ از مرزها گذشت و غرب و شرق پشت سر صدام قرار گرفتند و امام(ره) واضح کردند که این جنگ، جنگ ما و صدام نیست، همین طریق را برای رسیدن به آن سه هدف ادامه دادند.
برخی معتقدند که هنگام پذیرش قطعنامه، غرب موافق جنگ بود اما از وقتی که جنگ به خلیج فارس کشیده شد، مخالف ادامه جنگ شد.
غرب از وقتی با ادامه جنگ مخالف شد که احساس کرد این جنگ، به مقاومت ایمان در مقابل کل تمدن مادی تبدیل میشود. یعنی همان چیزی که امام(ره) فرمودند که بیداری فلسطین و بوسنی از ماست. این را غرب هم فهمید و به نظر من، رویکرد خودش را در مواجهه با اسلام عوض کرد؛ چون نمیخواست جنگ نظامی با یک کشور را ادامه بدهد، میخواست جنگ تمدنی راه بیندازد. دنبال تغییر طرح خود بود؛ تئوری برخورد تمدنها که ۴ سال بعد از قطعنامه اعلام شد؛ یک شبه تولید نشده بود بلکه غرب، رویکرد خودش را در برخورد با انقلاب اسلامی عوض کرد و میخواست این جنگ را تمام کند و شکل دیگری به پایان ماجرا بدهد. تعبیر دیگری از
امام(ره) را میخوانم تا ببینید با این نگاه باید امام(ره) را تحلیل کرد: «ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم، ما تصمیم داریم پرچم لااله الا ا... را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم، پس ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجی ام و ای نیروهای مردمی هرگز از دست دادن موضعی را با تأثر و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما به قدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت»، و یا می فرمایند: «مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و شهرهای دیگر آزاد شد، تمامی اینها خیالات باطل ملی گراهاست». چهارچوب های فکری ایشان اینهاست که باید روی آن خوب دقت شود.
پس به نظر شما، امام(ره) جنگ را تا چه زمانی میخواست ادامه دهد؟
حداقل چهار سناریو کلی را میتوان برای جنگ درنظر گرفت. اول اینکه جنگ با پیروزی عراق به پایان برسد؛ که غیرقابل دسترس بودن این سناریو به سرعت عیان شد.
دوم آنکه ایران در اثنای جنگ و در حالتی تحقیر شده به صلح مجبور شود و با دادن تلفات زیاد انسانی و غیرانسانی، مجبور به پذیرش شرایط بینالمللی شود. این نقشه نیز برای غرب، مطلوب بود تا بتواند از این طریق از عظمت این انقلاب در افکار عمومی بکاهد اما این سناریو نیز با مقاومت امام(ره) و امت ایشان امکان تحقق نیافت.
سناریو سوم این بود که این جنگ در ظاهر هیچ پیروزی نداشته باشد و بهنحوی که کمترین سود ممکن به انقلاب اسلامی برسد، با قانع کردن انقلاب، جنگ خاتمه یابد، چنانچه که بعد از فتح خرمشهر و بعد از کربلای پنج در پایان سال ۶۵ این ایده به طور جدی در جامعه جهانی مطرح شد و بار دوم توانست در شکل قطعنامه ۵۹۸ و در سال ۶۶ عرضه شود و به نوعی ایران را به پذیرش آن قانع کند.
سناریو آخر آن بود که انقلاب اسلامی پیروز این میدان باشد و جنگ به سقوط صدام منتهی شود. بدون شک در صورت رخ دادن چنین اتفاقی، جمهوری اسلامی با سرعت غیرقابل کنترلی به یک ابرقدرت جهانی تبدیل میشد و ایدئولوژی ملت های منطقه شاید بدون هیچ مقاومتی توسط فرهنگ انقلاب فتح میشد.
به نظر من امام(ره) به دنبال سناریوی چهارم بود اما سناریو سوم محقق شد. به طور قطع، امام(ره) هیچ گاه از دشمن بیرونی نترسیده بود و در مقابل آن نیز به هیچ وجه احساس زبونی و عجز نمیکرد. در معادلات نظامی امام(ره)، اصل با نصرت الهی بود. یعنی با اینکه میدانستند مقدورات نظامی ما به اندازهای نیست که با غرب وارد جنگ شویم ولی از آنجایی که اصل را در جنگ، درگیری انسانها و ارادهها و فرع را مقدورات متعارف مادی میدانستند و مطمئن به امداد الهی بودند، باز هم افق پیروزی را به چشم میدیدند. بنابراین، کسی قبول نمیکند که جام زهر برای امام(ره)، شکست در مقابل توان دشمن مادی باشد. پس باید به درون جبهه انقلاب توجه کرد. جام زهر برای امام(ره) عدم استقامت و ادامه مسیر توسط بعضی از نیروهای داخلی (مقدرات انسانی) بود.
سخنان امام(ره) با مردم پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نشان از قدردانی امام(ره) از مردم دارد و اصلاً لحن گلایه آمیزی ندارد. به نظر من باید در لایه های نخبگان و حلقه های مدیریتی کشور به دنبال جریانهای فکری بگردیم که باعث پایان نامناسب جنگ از منظر امام(ره) شدند. امام(ره) نیروهایی که به اسلام انقلابی معتقد نبودند را از جبهه انقلاب خارج کرده بودند؛ یعنی کسانی مثل نهضت آزادی و ملی مذهبیها از گردونه نظام خارج شده بودند و نمیتوانستند اثرگذار باشند.
باید به دنبال جریان های فکری باشیم که در آن زمان به دنبال کنار آمدن با غرب بودند و ادامه تعارض انقلاب اسلامی و جبهه مقابل را لازم نمیدانستند؛ مثلاً باید به دنبال تفکر یا انگیزههایی باشیم که همنشینی اسلام و غرب را ممکن تلقی میکردند یا بازگشت ایران به آغوش جامعه جهانی را پیگیری میکردند و نمیخواستند انقلاب اسلامی بیش از این معادلات جهانی را در هم بریزد و یا این کار را غیرممکن میدانستند. به نظر من علت اصلی جام زهر، شکاف ایدئولوژیکی بوده که در بدنه طرفداران و برخی از یاران امام(ره) وجود داشت اما در آن زمان شفاف نبود. اختلاف ایدئولوژیک امروز فضای ایران، به خصوص در فضای شکل گرفته پس از انتخابات دهم را میتوان امتداد و بلوغ همان شکاف دانست. این ایدئولوژیها اگرچه هنوز شفاف نشده بودند اما در واقعه مهمی مثل پایان جنگ خود را نشان دادند و از این رو، همراهی با امام(ره) محقق نشد.
امام(ره) در مورد پذیرش قطعنامه بر صداقت مسئولین تأکید داشتند. آیا شما معتقدید که افرادی با دادن اطلاعات غلط امام(ره) را به سوی پایان جنگ سوق داده اند؟
مسئولین عدم صداقت نداشتند اما ترس بعضی از آنها از فشار غرب در سال پایانی جنگ و یا ضعف روحی و فکری آنها در پایان جنگ در تحلیل آنها اثرگذار بود و امام(ره) به علت اینکه ناتوانی و نقص نیروهای خود را می دیدند قطعنامه را «جام زهر» مینامیدند.
با این فرض، آیا نوشیدن جم زهر نوعی عقب نشینی از آرمان های انقلاب اسلامی تلقی می شود؟
حرکت امام(ره) نوعی عقب نشینی تاکتیکی در چهارچوب استراتژی کلان انقلاب ایشان بود. ببینید! برخی از جریانها خیال می کردند راه پیش برد انقلاب اسلامی، ایجاد مدرنیته اسلامی، آن هم در مقیاس ملی است. اینها اولاً نمی خواستند مدرنیته را تغییر بدهند؛ حتی معلوم نیست قصد تغییر ساختارهای جهانی مدرنیته در ذهنشان نقش بسته باشد و از تغییر مفاهیم جهانی حاکم بر مدرنیته و ساختارهایش سخن بگویند. اینان انقلاب را یک حرکت تمدنی و خیزشی برای تصاحب قدرت و تغییر تمدن، یعنی تغییر مفاهیم، ساختارها و محصولات حاکم بر جهان نمیدانند. در این باور، رسالت انقلاب، تغییر مدرنیته نیست، بلکه هدف نهایی، ارائه یک الگو از مدرنیته اسلامی است، که این الگو میتواند منشأ تأثیر در جهان گردد.
اما نگاه امام(ره) نگاه تمدنی بود. از منظر امام(ره) ما در برنامهریزی تاریخ خود، در یک مقطع اجتماعی مجبور هستیم تصرفات خاصی انجام دهیم؛ یعنی ممکن است عقب نشینی هم داشته باشیم؛ این امر به مقدورات ما بازمی گردد. اگر مقدورات انسانی با ما همراه نبود مجبور هستیم عقب نشینی موضعی کنیم؛ لذا عقب نشینی امام(ره) در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ عقب نشینی مقطعی است. امام(ره) پشت سر پذیرش قطعنامه، خط و استراتژی جانی خود را دنبال میکردند. پذیرش قطعنامه به معنای اعلام پایان جنگ با کفر و شرکت به نحو مطلق نبود، سکوت هم نبود؛ آرامش قبل از طوفان دوباره بود. برخوردهای امام(ره) با نامه به گورباچف، و سپس فتوای اعدام سلمان رشدی ادامه یافت و نشان داد که امام(ره) این موضع درگیری در مقیاس جهانی را ادامه میدهند.
خلاصه اینکه دو نگاه در تحلیل تعامل انقلاب اسلامی با جهان وجود دارد. در نگاه نخست وضعیت جهان یک وضعیت تاریک و ظلمانی است که ناشی از جریان تسلط فرهنگ تجدد در جامعه جهانی است، که انقلاب اسلامی باید این فضا را به نفع اسلام تغییر دهد. اما در نگاه دیگر، جهان دارای تمدن خوبی است که فقط باید اخلاق اسلامی را در آن تزریق کرد و الگوی جدید «مدرنیته اسلامی» را به وجود آورد. طبیعی است که پیش نهادها و برنامه های این دو نگاه، به دو صورت خواهد بود.
به نظر امام(ره) حامی تفکر اول بود و مقام معظم رهبری هم همین تفکر را دنبال میکنند. امام(ره) در پی تغییر جهان و ایجاد یک مدنیت و تمدن جدید بر محور ادیان و انبیای الهی و اسلام و مکتب تشیع بود و میخواست این مفاهیم را جهانی کند، و ساختارها و محصولات تمدنی را براساس این مفاهیم و بر محور تغییر انگیزههای ملت ها پیگیری نماید. اما عده ای دیگر در این مقیاس نمیاندیشیدند و هدف دیگری را برای انقلاب اسلامی ترسیم میکردند. امام(ره) میخواست بازسازی و تمدنسازی کند اما در فضایی که به معنی مدرنیزاسیون و ایجاد مدرنیته اسلامی نباشد، یعنی کار به حدی پیش رفته باشد که بازسازی معنای جدیدی پیدا کند.
البته پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در نگاه منفعلانه به این معناست که ما مناسبات بین المللی را قبول کرده و نمی خواهیم با این مناسبات درگیر شویم و لذا باید اقتضائات آنها را در داخل کشور نیز رعایت کنیم؛ مثلاً الگوی اقتصادی غربی و یا حقوق بشر آنها و... را باید رعایت کنیم و همه اینها از فروع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است؛ اما همانگونه که عرض شد نگاه امام(ره) این نبود و نگاه رهبر معظم انقلاب نیز این نیست. منبع: تاریخ انقلاب