روایت چهار رزمنده دلفانی که در یک روز به شهادت رسیدند

منطقه موسیان در بیست کیلومتری شهر مهران ایلام و چسبیده به مرز عراق در27 شهریور سال 1364 شاهد پرواز چهارکبوتر خونین بال دلفانی بود که دریک لحظه به سوی بهشت پرگشودند.

به گزارش لرستان خبر، منطقه موسیان در بیست کیلومتری شهر مهران ایلام و چسبیده به مرز عراق در27 شهریور سال 1364 شاهد پرواز چهارکبوتر خونین بال دلفانی بود که دریک لحظه به سوی بهشت پرگشودند.

 

 

در این روز بود که نیروهای خودی مستقر در این منطقه، در حالیکه در وضعیت  نسبتا آرامی قرار داشتند و انتظار حمله ای هم نمی رفت به ناگاه با تک ناجوانمردانه ی  ارتش عراق مواجه شدند و چهار نفر از بسیجیان دلفانی در همین روز به شهادت رسیدند.

 

در ادامه به شرحی از زندگی نامه این چهار شهید والا مقام می پردازیم:

 

شهید اکبر برکت 

 

شهید اکبر برکت: یکم فروردین 1346، در شهرستان دلفان به دنیا آمد. پدرش همتعلی و مادرش رنگین‌طلا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. پس از شروع جنگ تحمیلی و با عضویت بسیجی در جبهه حضور یافت.

و سر انجام در بیست ‌و هفتم شهریور 1364، در منطقه موسیان بر اثر اصابت ترکش به دست ها و پا، شهید شد.

 

مزار وی در بهشت‌زهرای زادگاهش واقع است.

 

توجه به توانایی ها

سال 1362 در جریان مسابقات فوتبال جوانان استان لرستان  به شهرستان پلدختر رفتیم . در این دوره از بازی ها شهید اکبر برکت عضو تیم شهرستان نورآباد بود و در دفاع بازی می کرد .

 

 

نفراول از سمت راست شهید اکبر برکت   (مدرسه شهیدمطهری  میدان سپاه سال1360)

 

بنده هم عضو تیم بودم اما با توجه به سن و سال کم و قد کوتاهی که داشتم مربیان تیم کمتر از من استفاده می کردند و به من کمتر توجه داشتند ،گاه گاهی از من به عنوان دفاع هافبک یا در خط حمله استفاده می کردند. اما پست اصلی بنده دفاع بود . در بازی آخر که با شهرستان کوهدشت داشتیم با توجه به اینکه در بازیهای قبل دفاع ضعیف بود ، اکبر از مربیان خواست تا مرا در دفاع قرار دهند آما آنها قبول نکردند . اکبرگفت : «پس من بازی نمی کنم و علی را به جای من به بازی ببرید ، شاید بهتر از من بازی کند ».

 

 

با توجه به اینکه اکبر از بازیکنان خیلی خوب بود درخواست وی را قبول نمی کردند اما چون ایشان اصرار فراوانی به اینکه من به جای او در دفاع بازی کنم و من را به جای او به بازی بفرستند داشت ، به بازی رفتیم ، و چون نسبتاً خوب بازی می کردم همه اعضای تیم و مربی از ایشان و فداکرای او تشکر و قدردانی کردند .

راوی : دوست شهید

 

توجه به ضعیف

شهید برکت در بین تمام همکلاسی ها فردی شجاع و از خود گذشته بود . در کلاس ما دانش آموزی بود که از ناحیه پا نقص داشت ، بچه ها به او بی احترامی می کردند و او را مورد آزار و اذیت قرار می دادند. اما اکبر به دفاع از او برمی خواست و اجازه نمی داد کسی او را اذیت کند .

راوی : دوست شهید

 

با هم بودن

یکی از دوستان صمیمی برادرم ( محمد صادق کرمی ) فردی بود به نام اکبر برکت همیشه با هم بودند چه در سنگر  و چه در بیرون از سنگر مگر مواقع اضطراری .یکی از روزها  ضمن  ملاقات به آنها گفتم: خوب همیشه  با هم  هستید  مگر دوستان دیگری ندارید؟!  هر دو گفتند: ما چون هر اعزامی با هم به جبهه آمده ایم پس همیشه  با هم هستیم حتی موقع  مرخصی هم  یا نمی رویم یا این که با هم می رویم . اتفاقاً همین  طور هم شد  با هم نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند.

راوی برادر شهید

 

بخشی از وصیت نامه این شهید گرامی:

من در راه خدا و امام حسین (ع) و به فرمان امام خمینی (ره) به جبهه آمده ام و نیتم نثار جان ناقابلم درراه اسلام است . اگر خداوند افتخار شهادت نصیبم نمود .نماز وروزه خود را فرموش نکنید به فکر خدا باشید . وبا مردم با خوش اخلاقی رفتارکنید.

 

شهید نصرت اله پیرمرادی

 

 

شهید نصرت اله پیر مرادی: چهارم اردیبهشت 1330، در شهرستان دلفان به دنیا آمد. پدرش درویش (فوت1355) و مادرش بتول نام داشت.

 

در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت و به  کشاورزمشغول شد.

در سال 1356 ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و یک دختر شد.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در بیست  و هفتم شهریور 1364، در منطقه موسیان و بر اثر اصابت ترکش به سر و دست ها، شهید شد.

 

مزار وی در بهشت زهرای نورآباد واقع است.

 

 

نفر وسط شهیدنصرت الله پیرمرادی

 

 

سمت راست شهیدپیرمرادی

 

شهید محمد صادق کرمی 

 

شهید محمدصادق کرمی: چهاردهم تیر1333، در روستای سراب داوود از توابع شهرستان دلفان به دنیا آمد. پدرش محمدمراد، کشاورز بود و مادرش خانم بانو نام داشت.

در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. او نیز کشاورز بود. سال1363 ازدواج کرد و پس از آن به عنوان داوطلب بسیجی در جبهه حضور یافت.

بیست و هفتم شهریور1364، در منطقه موسیان بر اثر اصابت ترکش به دست ها و پا، شهید شد.

مزار او در زادگاهش واقع است.

 

بعد از ازدواج

محمدصادق مدت یک هفته که از ازدواجش می گذشت راهی جبهه شد . تمام اقوام از این کار او بسیار تعجب کردند . او در جواب تعجب همه اقوام  گفت : ما به جبهه عادت کرده ایم و اینجا  برای من مثل  زندان است.

 

راوی :خانواده شهید

کار همین است

یک روز  همدیگر را  در داخل   سنگر  ملاقات کردیم به وی گفتم :صادق چندین  ماه  سابقه حضور  و خدمت در جبهه ها را دارید ؟ گفت : نزدیک به 9  ماه گفتم:  بس نیست گفت: نه  گفتم :  من نظامی هستم اجازه  زیاد آمدن دست خودم نیست ولی شما بسیجی هستید اجازه دست خودتان است چندین ماه به خاطر فی سبیل الله  و لبیک به امام هم اضافه دارید . برو  دنبال  زندگی و کار  گفت کار و زندگی همین است ؛ مهم ترین کار همین است  بلکه  واجب هم هست. ....

 

راوی : برادر شهید 

 

با هم بودن

یکی از دوستان صمیمی برادرم  فردی بود به نام اکبر برکت همیشه با هم بودند چه در سنگر  و چه در بیرون از سنگر مگر مواقع اضطراری؛ یکی از روزها  ضمن  ملاقات به آنها گفتم: خوب همیشه  با هم  هستید  مگر دوستان دیگری ندارید؟!  هر دو گفتند: ما چون هر اعزامی با هم به جبهه آمده ایم پس همیشه  با هم هستیم حتی موقع  مرخصی هم  یا نمی رویم یا این که با هم می رویم ؛ اتفاقاً همین  طور هم شد  با هم نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند.

راوی برادر شهید  

 

کمک به جبهه

محمد صادق ایامی که در روستا مشغول خانه سازی بودند  یک گوسفند جهت کارهای  خود خریداری  نمود؛  در این موقع ماشین تدارکاتی ، تبلیغاتی جهت کمک های مردمی به جبهه های حق علیه باطل به روستا آمدند و از طریق بلندگو از مردم می خواستند که  کمک های خود را برای جبهه  به آن ها بدهند.  محمد صادق گوسفند را  به آنها داد و می گفت : در جبهه بیشتر به این چیز ها نیاز است و  ما در این جا  راحت هستیم .

 

راوی : برادر شهید

 

کمک به جانبازان

بنده خودم جانباز  جنگ تحمیلی  می باشم  سال 1362  مشغول کار ساختمانی  بودم که محمد صادق بنده را کمک و مساعدت می کرد .در همسایگی خانه ام یک جانباز دیگر نیز بود او یک  پایش را از دست داده بود محمد صادق هم به من و هم او کمک می کرد . یک روز در پاسخ  اعتراض  جزیی من گفت : کریم جان حق  او از تو بیشتر است چون  اعضای بیشتری از بدن خود  را به مملکت تقدیم کرده لذا به او هم بایستی در حد توان کمک نماییم  نه فقط به تو .

 

راوی : برادر شهید

صورت بدهکاری ها

بنده  به  محمد صادق عرض کردم با وجود زیاد ماندن در جبهه ها فکر  خطر های  جبهه و داشتن  بدهکاریت را  کرده ای ؟! گفت: کریم  ناراحت  نباش  بنده فکرش را کرده ام !

اول: خداوند بزرگ  است  و رازق  می  باشد .

دوم:  صورت جزیی آن ها بدهکاری ها موجود است .

سوم: شما  هم هستید  .

همین  طور  هم شد  بعد  از شهادت و اتمام  ختم مراسم طبق صورت موجودی بدهی وی در اختیار  بنده بود . آن مبالغ  بدهی  جزیی  را به  صاحبانشان پرداخت کردیم.

راوی : برادر شهید

 

قاب عکس

یک روز  محمد صادق به همراه با یک قاب  بزرگ عکس از جبهه برگشت از او پرسیدم  پسرم این قاب چیه؟!  گفت : مادر جان  این قاب عکس  من است  خوب از آن نگه داری کن .به برادر کوچکش گفت: این قاب برای یک جشن عروسی خوب است یا برای حجله شهادتم. چون برادرش کوچکتر از آن بود که تشخیص بدهد گفت: برای شهادت زیباتر است ؛صادق از خوشحالی  می خواست پر درآورد چون برق  شهادت را در چشمان زیبای  او می دیدم . گفت : کاش چنین باشد .

 

 

راوی : مادر شهید

شهید محمد صادق کرمی   

 

 

 

شهید سیدعبدالرضا عباسی تیزآبی: یکم فروردین 1347، در روستای مله خان از توابع شهرستان دلفان به دنیا آمد.

 

پدرش همت بگ و مادرش نورجمین نام داشت. درحد خواندن و نوشتن سواد آموخت و به شغل بنایی مشغول بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و ششم شهریور 1364، در موسیان بر اثر اصابت ترکش به سینه و پهلو ها، شهید شد.

 

منبع: دلفان امروز

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات