لرستان خبر گزارش می دهد

شهید قدرت الله عبدیان نخستین شهید مدافع حرم شهرستان کوهدشت است که برای دفاع از حرم آل الله جان بر دست گرفت و در ۱۴ خرداد ۹۵ در درگیری با تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

به گزارش لرستان خبر، شهادت عروج عاشقان به ملکوت است، متاعی که جان می‌طلبد و احرار را از اغیار جدا می‌سازد. شهدا معلمان سلوک عاشقی و  پیام‌رسان عالم قدس به ملکوت‌اند که همچون رود بی‌قراری جز با وصال به اقیانوس آرام نمی‌گیرند، سبک بالانی که در افق اعلی بال گشوده‌اند و در کعبه عشاق به وصال رسیدند.

تاریخ گواهی می‌دهد در هر زمان و شرایطی که اسلام درخطر باشد لباس شهادت بر تن جوانان این سرزمین می‌شود و جان‌برکف روانه میدان می‌شوند امروز نیز که کفار و یزیدیان زمان کشتار راه انداخته‌اند و قصد تعرض به حرمین شریفین رادارند سربازان و تربیت‌یافتگان مکتب اهل‌بیت(ع) برای دفاع از حرم عمه سادات حضرت زینب(س) سر از پا نمی‌شناسند.

مدافعان حرمی که در بیعتی حسینی به مبارزه با ظلم و کفر می‌شتابند، عهد و پیمانشان رنگ خون می‌گیرد و روح بلندشان در جوار اهل‌بیت(ع) آرام می‌شود و به وصال معشوق می‌رسند. پرستوهای عاشقی که دنیای فانی امروز نمی‌تواند روح بلند اهورایی‌شان را تحت سیطره خود درآورده و اسیر کند.

مهمان پدر و مادری مهربان و صبور شده‌ایم تا از شهیدی برایمان بگویند که از زندگی، زن و فرزند کوچکش گذشت تا دشمن نگاه چپی به حرم عمه سادات نکند. شهید مدافع حرم قدرت الله عبدیان در تاریخ 30 فروردین‌ماه سال 57 دیده به جهان گشود و همانند سرو قامتان جنگ تحمیلی قدم درراه مبارزه با ظلم گذاشت و توانست خود را چهاردهم خردادماه 95 به عاشقان و شیفتگان هشت سال دفاع مقدس برساند.

افتخار هم‌نشینی با پدر، مادر و برادر نخستین شهید مدافع حرم شهرستان کوهدشت را داریم که با گویش شیرین لکی پذیرایمان می‌شوند ولی به دلیل سکونت همسر و پسر 10 ساله شهید در تهران نتوانستیم صحبتی با آن‌ها نیز داشته باشیم.

مهربانی خصوصیت بارز شهید عبدیان

غم سنگین از دست دادن فرزندی مهربان و دلسوز را می‌شود از لباس‌های مشکی، نگاه غم‌بار خانواده و نصب عکس شهید بر در و دیوار منزل احساس کرد. لیلا کریمی مادر شهید است که عشق مادری در چشمانش می‌جوشد؛ مادر کلامش را با مهربانی شهید آغاز می‌کند، پسرم خیلی مهربان بود و اخلاق بسیار خوبی داشت.

مادر خاطرات شهید را تداعی می‌کند، وقتی به منزلمان می‌آمد اجازه نمی‌داد بلند شویم می‌گفت شما سر جای خود بنشینید من به خدمت شما می‌آیم، اول روسری‌ام را کنار می‌زد و سه بار گلویم را می‌بوسید و بعد شروع به احوالپرسی می‌کرد. فرزندم بسیار پاک بود از کلاس دوم ابتدایی همیشه با وضو بود، خدا او را به راه راست هدایت کرد و به راه پاکی رفت.

مادر شهید می‌گوید: پسرم همیشه به فکر ایتام بود به‌ویژه در ایام عید به هر یتیمی می‌شناخت کمک می‌کرد می‌گفت این بچه‌ها پدر ندارند و ممکن است سرپرست آن‌ها نتواند چیزی برای آن‌ها بخرد؛ اگر می‌فهمید کسی نیازمند است هر چیزی که نیاز بود می‌خرید و به من می‌داد تا برای آن‌ها ببرم و تأکید می‌کرد کسی از این کمک‌ها اطلاع پیدا نکند.

برای عید امسال نیز هدایایی گرفته بود و به من داد تا به دست چند یتیم برسانم، روز پنج‌شنبه آخر سال بود که من تمام هدیه‌هایی را که سفارش کرده بود به دست ایتام رساندم و به منزل که بر‌گشتم ‌گفت مادر الآن خیالم راحت شد.

12 فروردین 95 آخرین دیدار شهید عبدیان با پدر و مادر

مادر است دیگر، تمام خاطرات و خوبی‌های فرزندش لحظه‌ای از جلوی چشمانش دور نمی‌شود. با حسرتی که در دل دارد از آخرین روزهای دیدن فرزندش می‌گوید فروردین‌ماه امسال از تهران به کوهدشت آمد و چند روزی در کنار ما بود، سه روز پشت سر هم همه اعضای خانواده را به تفریح برد و دوازدهم فروردین از ما خداحافظی کرد و برای همیشه رفت.

پدر نیز از خوبی‌های فرزندش می‌گوید: شش فرزند پسر و یک دختردارم، قدرت فرزند بزرگ و نور چشمم بود او بسیار خوش‌اخلاق بود و هرچه از او به یاد دارم خوبی است، به فکر همه‌کس بود آنچه از دستش برمی‌آمد برای دیگران انجام می‌داد.

وقتی از تهران به منزلمان می‌آمد و شب می‌رسید من می‌رفتم و درب حیاط را برای او باز می‌کردم اما او ناراحت می‌شد و می‌گفت چرا شما زحمت افتاده‌اید.اکنون بعضی‌اوقات که صدای ماشین می‌شنوم یک‌لحظه احساس می‌کنم پسرم از راه رسیده است.

منش، سکنات و گفتار نیک این بزرگ‌مردان است که به آن‌ها توفیق شهادت می‌دهد که همانند شهدای سر جدای کربلا روحشان در ملکوت اعلا مسرور است و خدا آن‌ها را از چشمه یفجرونها تفجیرا سیراب می‌کند.

مادر شهید ادامه می‌دهد قدرت دو سال سرباز ارتش بود، از سربازی که برگشت به پدرش گفت اگر دوست داری ادامه تحصیل نمی‌دهم کار می‌کنم و کمک‌خرج خانواده می‌شوم که پدرش قبول نکرد و همان سال در دانشکده افسری قبول شد و پس از چهار سال جذب سپاه و رسمی شد.

از رفتن پسرم به سوریه مخالفتی نداشتیم، فرزندم فدای رهبری

پسرم وقتی سرکار رفت سه ماه اول حقوق خود را نذر کرده بود به‌طوری‌که بخشی از آن را به دانش آموزان یتیم و بخش دیگری را به خانواده‌های نیازمند می‌بخشید؛ او سال 85 ازدواج کرد و یک پسر 10 ساله به نام محمدمهدی از او به یادگار مانده است. پسرم همیشه با همسر و فرزندش مهربان و صمیمی بود و در دوران زندگی‌شان کوچک‌ترین مشکلی باهم نداشتند.

پدر شهید می‌گوید قدرت اصلاً از کارهایش صحبت نمی‌کرد حتی نمی‌دانستیم به جنگ سوریه  رفته فقط می‌گفت در سفارت است.

وی گفت: از رفتنش به سوریه هیچ مخالفتی نداشتیم چون راهی بود که خودش انتخاب کرده بود، دفاع از حرم حضرت زینب(س) امری ضروری است و هر کس که بتواند اسلحه به دست بگیرد باید به سوریه و عراق برود، فرمان رهبر واجب است و فرزند من نیز فدای رهبری.

آخرین مکالمات شهید عبدیان با خانواده‌اش

مادر از آخرین مکالماتی که با شهید داشتند سخن می‌گوید: پسرم وقتی‌که در سوریه بود یک روز در میان زنگ می‌زد و احوالمان را می‌پرسید، آخرین باری که تماس گرفت با همه اعضای خانواده صحبت کرد حتی سراغ برادرزاده چهارساله‌اش را گرفت تا با او صحبت کند. در بین صحبت‌هایش سه بار گفت اگر عمری باشد و مرگ مهلت دهد 11 روز دیگر برمی‌گردم بعد با تک‌تک اعضای خانواده خداحافظی کرد و این آخرین مکالمه‌ای شد که با او داشتیم پس‌ازآن سه روز بود که تماس نگرفت تا خبر شهادتش را برایمان آوردند.

سجاد عبدیان که خود طلبه است از فعالیت‌های برادر شهیدش می‌گوید: برادرم به سه زبان کوفی، بصری و شامی با لهجه مسلط بود و هیچ‌وقت در این مورد سخنی نگفت و بعد از شهادتش متوجه شدیم که این توانمندی را دارد.

لحظه باخبرشدن پدر و مادر از شهادت فرزند

پدر شهید از لحظه باخبر شدن شهادت پسرش می‌گوید برای دادن خبر شهادت فرزندم فرمانده سپاه و چند تا از بزرگان محله و اقوام جمع شده و به منزلمان آمدند تا چشمم به آن‌ها خورد متوجه شدم که قدرت شهید شده است، سنگینی بغض گلوی پدر اجازه سخن نمی‌دهد.

برادر شهید ادامه می‌دهد ما از شهادت برادرم خبر نداشتیم ولی برخی از همسایه‌هایمان از اخباری که در سایت‌های خبری منتشرشده بود فهمیده بودند ولی به ما نگفتند.

یکی از اقواممان تماس گرفت که باید باهم جایی برویم، سوار ماشین شدیم که به سمت گلزار شهدا می‌رفت با خودم فکر کردم لابد کسی فوت‌شده و برای مراسم تشییع می‌رویم. احوال قدرت را جویا شد که گفتم سوریه است، پرسید از او خبردارید گفتم نه باز سؤال خود را تکرار کرد که هیچ خبری از برادرت نداری دلیل سؤال کردن مکررش را جویا شدم گفت خبرداری جمعی از نیروهای ایرانی در سوریه محاصره داعش شده‌اند.

باز سؤال کرد اگر قدرت در بین آن‌ها باشد چه؟ گفتم قدرت در سفارت است، باز سؤال خود را تکرار کرد چند لحظه‌ای سکوت کردم گفتم اگر جز آن‌ها باشد شاید اسیرشده باشد گفت نه اگر جزء این نیروها بوده قطعاً شهید شده است.

پس از چند لحظه سکوت گفت قدرت شهید شده است، لحظه خیلی سختی بود چند لحظه‌ای را گریستم و در این فکر بودم که چگونه خبر شهادت برادرم را به خانواده بدهم باهمسرم تماس گرفتم که گریه می‌کرد از شهادت قدرت خبردار شده بود بااین‌وجود فکر کردم پدر و مادرم نیز می‌دانند.

به همراه فرمانده سپاه و جمعی از بزرگان اقوام و محله به منزل رفتیم در را باز کردم پدرم در اتاق دراز کشیده بود و مادرم در گوشه حیاط نشسته، خیلی سریع در را بستم و برگشتم به آن‌ها گفتم خبر ندارند، گفتند به داخل می‌رویم و خبر شهادت قدرت را می‌دهیم که پدر و مادرم تا چشمشان به جمعیت خورد متوجه شهادت برادرم شدند.

پسرم فدای امام حسین(ع)

مادر می‌گوید پس‌ازاینکه متوجه شهادت پسرم شدم سؤال کردم پیکر قدرت به دست داعش افتاده گفتند نه پیکر شهید نزد نیروهای ایرانی است که گفتم پسرم فدای امام حسین(ع).

پدر ادامه می‌دهد مرگ راه حقی است ولی از دست دادن عزیز سخت است، پسرم که شهید شد برایم قابل‌باور نبود ولی بر خدا توکل کردم و گفتم فدای امام حسین(ع) و با هر یا حسین گفتن درونم آرام می‌شد.

برادر شهید از حس و حالش در زمان شهادت برادرش می‌گوید: برادرم پس از 34 روز که در سوریه بود به شهادت رسید؛ وقتی خبر شهادتش را شنیدم به یاد امام حسین(ع) افتادم که در زمان شهادت حضرت ابوالفضل(ع) گفت کمرم شکست و امیدم ناامید شد من نیز از شنیدن شهادت برادرم احساس کردم کمرم شکست، مرگ برادر خیلی سخت و کمرشکن است اما اکنون به شهادت برادرم افتخار می‌کنم.

نخستین شهید مدافع حرم شهرستان کوهدشت آرزوی شهید عبدیان

از نحوه شهادت برادرش سؤال کردم گفت: نحوه شهادتش را دقیق نمی‌دانیم ولی ترکش به سرش اصابت کرده بود، چند روز قبل از شهادتش باهمسرش تماس گرفته و می‌گوید «منزل شهید عبدیان و چند بار تکرار می‌کند سرم به فدای سر اربابم حسین(ع)» همسرش می‌گوید صحبت کردنش با همیشه متفاوت بود و انگار خودش می‌دانست به‌زودی شهید می‌شود.

وی گفت: برادرم همیشه به مزاح می‌گفت خودم نخستین شهید مدافع حرم استان لرستان می‌شوم اما وقتی‌که خبر شهادت شهید ماشاالله شمسه نخستین شهید مدافع حرم لرستان را شنید گفت انشاالله در سال 95 خودم نخستین شهید مدافع حرم شهرستان کوهدشت هستیم.

شهید هفت بار به سوریه، و یک‌بار به عراق رفته است و هر بار از پسرش سؤال کرده دوست داری چه سوغاتی برایت بیاورم ولی بار آخری که به سوریه بود اصلاً نگفته بود انگار خودش خبر داشت که دیگر بازنمی‌گردد.

وی می‌گوید شهید حسن خلق داشت، صفتی که انسان را به قرب خدا نزدیک می‌کند، کم‌حرف بود، هیچ‌وقت غیبت نمی‌کرد و اگر در جمعی بود که غیبت می‌شنید بحث را عوض می‌کرد، کم‌خواب بود و همیشه قبل از اذان صبح بیدار می‌شد، همسرش تعریف می‌کرد گریه‌های او را سر نماز دیده و یک‌شب با صدای گریه همسرش موقع خواندن نماز شب‌بیدار می‌شود.

افتخار می‌کنم در زمان کسی نفس می‌کشم که پاک‌ترین آدم‌روی زمین است

همیشه از سخنان رهبری اطاعت می‌کرد و هیچ‌وقت نمی‌گفت چرا باید این کار را انجام دهم حتی در دست‌نوشته‌هایش بیان کرده افتخار می‌کنم در زمان کسی نفس می‌کشم که پاک‌ترین آدم‌روی زمین است.

برادر شهید گفت: شهید به مسئله حق‌الناس بسیار حساس بود به‌طوری‌که هرگاه کسی حق یک نفر را غصب می‌کرد بسیار ناراحت می‌شد، همیشه به پدر و مادر احترام می‌گذاشت، تواضع و حسن خلق داشت. بارها می‌گفت وقتی در منزل قرآن می‌خوانی آرام نخوان سعی کن با صدای بلند بخوانی چراکه فرزندت می‌شنود و در روح، آینده و خوب بودن او تأثیر می‌گذارد، درست است که بچه مشغول بازی می‌شود ولی همین‌که صدای قرآن در خانه بلند باشد و به گوش او می‌رسد تأثیرگذار و سرنوشت‌ساز است همین خصوصیات خوب برادرم سبب شهادتش شد.

ارادت شهید عبدیان به شهید صیاد شیرازی و تهرانی مقدم

برادرم به شهید صیاد شیرازی، شهید تهرانی مقدم علاقه بسیار زیادی داشت و به دوتا از دوستان شهیدش، شهید کارگر و شهید علی کنعانی عشق و ارادت خاصی داشت و در تشییع پیکر شهید علی کنعانی به من گفت امروز در تشییع‌جنازه یکی از بهترین رفقای زندگی‌ام می‌روم نماز وحشت فراموش نشود.

وی گفت: همکاران شهید می‌گویند برادرم در پادگان خیلی مهربان و با نجابت بود، در مراسم تشییع پیکر برادرم یک نفر خیلی ناراحتی می‌کرد و فریاد می‌کشید حتی از ما که خانواده شهید بودیم بیشتر بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت می‌خواهم سجاد را ببینم. وقتی جلوتر رفتم سربازی بود که تاکنون او را ندیده بودم و نمی‌شناختم که گفتند این سرباز منشی دفتر شهید عبدیان است.

سؤال کردم چه چیزی سبب شده این سرباز این‌گونه به مافوق خود علاقه داشته باشد گفتند شهید عبدیان بسیار خوش‌رفتار بوده و حتی یک‌لحظه هم ‌کارهای شخصی خود را به این سرباز نداده است؛ شهید مهربان و خوش‌خلق بود و اگر این مهربانی را نداشت سربازش این‌گونه برای او بی‌تابی نمی‌کرد.

از شهادت فرزندم راضی‌ام و خدا را شکر می‌کنم

در پایان پدر شهید گفت: از اینکه فرزندم به این مسیر رفت راضی‌ام و خدا را شکر می‌کنم، فرزندم فدای امام حسین(ع) و فدای رهبر. مادر نیز می‌گوید از حضرت زینب(س) می‌خواهم به اسلام قدرت بدهد و هم‌رزمان فرزندم حق او را از دشمن بگیرند.

در دست‌نوشته شهید آمده است خدا را شاکر و سپاسگزارم در دوره‌ای از زمان به ما نعمت حیات داد که بهترین‌ها را به نحوی درک کردم،  در دوره‌ای نفس کشیدم که رهبری شخصیتی را درک کردم که بدون شک پاک‌ترین و بهترین شخصیت در این کره خاکی است.

شخصیتی که بدون تردید بدون هیچ هوای نفسی خیرخواه امور مسلمین است و عمری در این راه صرف کرده است. شخصیتی که دفاع از مظلومان و دشمنی با ظالمان را در امورات زندگی ما وضع  و روشن به ما آموخت و ما را در آن راه بزرگ هدایت و رهبری کرد.

خدا را شاکرم ملتی را درک کردم که به گفته رهبر فقیدم از امت رسول‌الله در صدر اسلام بالاتر، بهتر و برتر است. ملتی که در دوران حیات خود ثابت کرد شاید تنها ملتی است که از صدر اسلام تاکنون درحالی‌که زر و زور و تزویر در یک‌طرف جهت انحراف این ملت از مسیر خود باهم جمع شدند تا این ملت از مسیر حقی که انتخاب کرده است دست بردارد اما این ملت با بصیرت تمام در برابر زر و زور و تزویر حق را انتخاب کرد و این در تاریخ بی‌مانند است.

خدا را شاکرم در دوره‌ای نفس کشیدم که بهترین افراد بشر را به‌نوعی درک کردم، در محلی کارکردم که بهترین انسان‌ها را دیدم، درزمانی زیستم که حق و باطل را توانستم از هم تشخیص دهم و الحمدالله جزء سربازان کوچکی از جناح حق باشم.

اتفاقاتی که امروز در منطقه در حال رخ دادن است شاید به‌نوعی دارد همان خوارج دوره امام علی(ع) را به ما نشان می‌دهد، همان معاویه و یزیدهای زمین در منطقه در حال جولان هستند و این با چشم عادی هم قابل‌دیدن است.

ما اگر در تاریخ درباره قوم مغول خواندیم شاید بعضی شرایط و اوضاع برایمان قابل‌درک نبود ولی با ظلم و ستم‌هایی که از به‌ظاهر مسلمان‌های این دوره دیدیم تازه متوجه شدیم که به‌نوعی قوم مغول هم شاید خیلی قوم بدی نبوده این اصحاب داعش و سگ‌های آل سعود و آل یهود الحق که روی سفیدی برای قوم مغول گذاشتند.

خون جاری بر پیشانی شهید است که زنگار از آینه وجودمان پاک می‌کند تا اوج بندگی، سیر و سلوک در عالم معنویت را از فداکاری آن‌ها درس بگیریم.

گزارش از سکینه و فاطمه بیرانوند

منبع:تسنیم

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات