خانه‌ ابوامیر عمود 428 جاده نجف کربلا بود. وسط جاده از یک مسیر فرعی با دور شدن حدود 100 متر از جاده رسیدیم خانه ابوامیر. خانه‌ای که حیاطش زمین‌های اطراف جاده بود و پر از نخل‌های زیبا.

به گزارش لرستان خبر، «سید احسان باقری» مدیر خانه عکاسان ایران است که مجموعه عکس‌هایی از پیاده‌روی اربعین را تهیه کرده است. وی در آستانه اربعین حسینی و راهپیمایی عظیم میلیون‌ها زائر در این ایام، خاطره‌ای از توجه اهل بیت (علیهم‌السلام) به خادمین اربعین حسینی را روایت می‌کند که در ادامه می‌خوانیم.

ابو امیر در سفر کارگاه آموزشی که یک ماه پیش برای عکاسان عراقی داشتم، به خاطر فارسی دست و پا شکسته و شیرینش، در زمان‌های غیر از کلاس مترجم و همراهم بود، شب جمعه که قرار بود مرا به کربلا ببرد گفت قبلش باید برویم منزل ما.

خانه‌اش عمود 428 جاده نجف کربلا بود. وسط جاده از یک مسیر فرعی با دور شدن حدود 100 متر از جاده رسیدیم خانه ابوامیر. خانه‌ای که حیاطش زمین‌های اطراف جاده بود و پر از نخل‌های زیبا. ساعت 12 بود و چراغ‌های جاده از دور سوسو می‌زد. نسیم جاده نجف ـ کربلا دیوانه‌ام کرده بود. آسمان در دل شب فیروزه‌ای بود نه سیاه.

هر چه تعارف می‌کرد پای داخل رفتن نداشتم. همانجا روی یک صندلی نشستم و دل سپردم به نسیم دل انگیز و سوسوی چراغ‌های جاده. دسته دسته آدم‌هایی را می‌دیدم که به سمت کربلا در حرکت بودند. صدای خش خش پاهایشان با نسیم عجین شده بود.

اشک چشمانم را لحظه‌ای رها نمی‌کرد.

مداحی معروف اربعین را گذاشتم...

(تِزورونی اَعاهِـدکُم . تِـعِـرفـونی  شَفیـعْ  اِلکُم. أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم . هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم. زیارتم می‌کنید به شما قول می‌دهم. شما مرا می شناسید شفیع برایتان هستم. اسامیتان را ثبت می‌کنم اسامیتان را. خوش آمدید ای زائرانم. خوش آمدید..)

حالم دگرگون بود. ابو امیر آمد کنارم و با همان لهجه شیرینش گفت: آقا جان چه می‌کنی بیا بریم منزل... در همان دل شب اشک‌هایی که صورتم را می‌شستند دید و گفت چی شده ناراحت شدی؟

گفتم نه این جاده را نمی‌توانم خالی ببینم. چشمان اربعینی‌ام را می‌خواهم که فوج فوج زائر اباعبدالله درون حدقه اش وارد و خارج شوند.

 

ابو امیر داغ دلش تازه شد. می‌گفت دو شبِ قبل از اربعین اینجا 500 نفر می‌خوابند. می‌گفت «ما حتی یک پتو و یک وجب جا برای خواب خود نگه نمی‌داریم.  سال گذشته که اینجا پر شده بود مادرم به من زنگ زد که ابو امیر وسایل کافی پذیرایی برای میهمان نداریم.منم که چند ماه بود بیکار بودم با عصبانیت و دلشکستگی رفتم روبروی حرم امیرالمومنین (علیه السلام) ایستادم و گفتم اینه رسمش؟ زائرای پسرت اومدن... و سرم را برگرداندم و رفتم. هنوز چهل قدم دور نشده بودم که برادرم زنگ زد و گفت کسی چند میلیون دینار عراقی نذر کرده برای پذیرایی زائران اربعین. من هم بدون معطلی رفتم و همه را پتو و برنج و مایحتاج دیگر خریدم و به خانه آوردم»

 

حالا صورت من و ابو امیر زیر آسمان فیروزه‌ای جاده نجف کربلا خیسِ خیس بود. ابو امیر به جاده خیره شد و لحظه‌ها را برای آمدن زائران اربعین می‌شمرد و من هم آرزو داشتم تا اربعین شود و میهمان مولای ابو امیر شوم.

منبع:فارس

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات