عضو ائتلاف پیشرفت عامل اصلی انتخاب شدن به عنوان کاندیدای نهایی ائتلاف پیشرفت را افکار عمومی عنوان کرد و گفت: ما راه دیگری نداریم؛ چون مردم باید رای بدهند.

نشریه مثلث در شماره جدید خود با علی اکبر ولایتی مشاور مقام معظم رهبری و عضو ائتلاف پیشرفت مصاحبه ای انجام داده است که متن کامل آن در ادامه می آید:

نام علی اکبر ولایتی با « دیپلماسی» در هم آمیخته است. او حالا ۳۲ سال است که در حوزه سیاست خارجی مشغول فعالیت است؛ ۱۶ سال تصدی دستگاه دیپلماسی و ۱۶ سال مشاورت رهبر معظم انقلاب در امور بین المللی او را به یک دیپلمات کار کشته تبدیل کرده است. ولایتی که در سال های آغازین پیروزی انقلاب برای ریاست دولت به مجلس معرفی شد، حالا عزم ریاست جمهوری کرده است. او البته در آن روزها به دلیل مخالفت های سازمان مجاهدین انقلاب نتوانست بر کرسی نخست وزیری تکیه بزند، اما حالا حمایت طیف های گوناگونی از جریانات سیاسی را پشت سر خود دارد و امیدوار است در آستانه ۷۰ سالگی بتواند ریاست جمهوری اسلامی ایران را از آن خود کند. ولایتی در گفت وگو با مثلث به بیان ناگفته هایی از زندگی شخصی، علت کناره گیری از انتخابات ۸۴ و شکل گیری ائتلاف پیشرفت پرداخته است؛ البته با همان لحن دیپلماتیک و سنجیده همیشگی.

* فکر می کنم بهتر باشد از شخص « دکتر علی اکبر ولایتی» شروع کنیم؛ از دوران قبل از انقلاب و شرایط خانوادگی، تحصیلی و مذهبی تان بگویید.

بنده چهارم تیر ماه ۱۳۲۴ برابر با چهاردهم رجب ۱۳۶۴ در رستم آباد شمیران متولد شدم. مرحوم شهید شاه آبادی در مسجد ما نماز می خواند و امروز هم مسجد رستم آباد به نام شهید شاه آبادی نامگذاری شده است. حتی زمانی می خواستند نام محله را به نام شهید شاه آبادی تغییر دهند.

رستم آباد محله ای تاریخی است و زمانی که شهرداری تهران می خواست محلات را شناسنامه دار کند، من تاریخچه این محله را برای شهرداری نوشتم. یکی از بزرگان این محل، مرحوم حاج آخوند رستم آبادی است که از علمای تراز اول زمان مشروطه بود؛ هم تراز و هم عقیده مرحوم شیخ فضل الله نوری که در مسجد مدرسه مروی پشت سر ایشان نماز خوانده بود. مرحوم حاج آخوند رستم آبادی مجتهد مسلم و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود که یکی از معاریف علمای شیعه به شمار می رود. خانواده مادری ما نسل اندر نسل از اهالی رستم آباد شمیران بودند، اما پدرم در حومه حضرت عبدالعظیم به دنیا آمده و از اهالی آنجا بود. خود ما در محله رستم آباد به دنیا آمدیم. من در شش سالگی به مدرسه « بهرام» رفتم، اما مدتی بعد مدرسه ای دیگر به نام « افشار توس» در نزدیکی منزل ما ساخته شد.

افشار توس، رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق بود که به دست مخالفان مصدق و همان کسانی که بعدها کودتای ۲۸ مرداد را به پا کردند، کشته شد. او را به غار تلو در نزدیکی لواسان بردند و دفن کردند که سرانجام جسد او پیدا شد. بعد از کوتاه، نام مدرسه را به مدرسه نادر افشار تغییر دادند. در دوره نخست دبیرستان باز هم به مدرسه بهرام رفتم، آن زمان مثل حالا - که دوباره به قدیم بازگشته اند- دبیرستان دو دوره بود؛ سیکل اول و دوم. سیکل اول از اول دبیرستان تا سوم بود و در سیکل دوم انتخاب رشته می کردند. من برای سیکل دوم به مدرسه جم قلهک رفتم و رشته طبیعی - تجربی امروز- را انتخاب کردم. در کنکور سراسری دانشگاه ها در سال ۴۳ رتبه چهل و نه را کسب کردم و به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه یافتم؛ البته برای رشته های مربوطه به هر دانشگاهی می توانستم بروم. بعد از هفت سال در سال ۱۳۵۰ دوره طب عمومی تمام شد و من برای ادامه تحصیل، رشته تخصص اطفال را انتخاب کردم این بود که مرحوم دکتر قریب در رأس این رشته بود و من می خواستم شاگرد ایشان باشم؛ از این رو سه سال دوره تخصصی را در خدمت ایشان بودیم. پس از اتمام این دوره برای دوره فوق تخصص عفونی اطفال به دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا رفتم و از سال ۵۳ تا امروز عضو کادر آموزشی دانشگاه هستم.

استخدام رسمی دانشگاه تهران هستید؟

قبلا دانشگاه تهران بودم؛ اما برای اینکه راحت تر بتوانیم به بیمارستان مسیح دانشوری رفت و آمد کنیم، به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شدم و اخیرا عنوان استاد ممتاز را کسب کردم. دانشگاه شهید بهشتی ۱۲۰۰ نفر کادر آموزشی دارد که تعداد معدودی استاد ممتاز هستند. بعد از انقلاب از دوم آذر ۱۳۵۸ به عنوان معاون وزیر بهداری در دولت شورای انقلاب - که بعد از دولت مهندس بازرگان روی کار آمد - مشغول فعالیت شدم، در خرداد ۵۹ به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی انتخاب شدم و در مهر ۱۳۶۰ به عنوان اولین نخست وزیر از سوی آیت الله العظمی خامنه ای به مجلس معرفی شدم که به دلیل مخالفت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رای نیاوردم؛ چرا که آنها با آقای مهندس موسوی هماهنگ بودند. سرانجام آقای موسوی به مجلس معرفی شد و به نخست وزیری رسید که کابینه ایشان عملا با غلبه اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بود. ۳۵ آذر ۶۰ به عنوان وزیر خارجه به مجلس معرفی شدم و توانستم رای اعتماد نمایندگان را کسب کنم. تا ۳۱ مرداد ۱۳۷۶ و تا زمان آقای خاتمی در چهار دولت وزیر خارجه بودم. آقای خاتمی از من خواست که به عنوان وزیر بهداری در کابینه ایشان باشم اما بنده عذرخواهی کردم. از آن زمان تاکنون مشاور رهبر معظم انقلاب هستم. درست در همان روزی که من از وزارت خارجه بیرون آمدم، حکم مشاورت مقام معظم رهبری برای من صادر شد.

چند برادر و خواهر هستید؟

من برادر ندارم و تنها پسر خانواده هستم؛ اما پنج خواهر داشتم که دو نفر از آنها مرحوم شدند. خودم هم شش فرزند - چهار پسر و دو دختر - دارم که همگی ازدواج کرده اند.

از فرزندان تان راضی هستید؟

بله؛ همه اهل تدین و تحصیل هستند.

آنچه از سال ۱۳۲۴ تا امروز بر آقای ولایتی گذشته، ایشان را راضی می کند؟ خودتان از سال های عمرتان راضی هستید؟

(مکث) ناراضی نیستم.

آنچه بسیار جلب توجه می کند این است که ما در سال های اخیر با یک دکتر ولایتی جدید مواجه شده ایم که غیر از طبابت و سیاست خارجه، بر تاریخ اسلام، تاریخ ایران و برخی علوم قدیمه همچون نجوم تسلط دارد. اما مسئله ای که برای بسیاری افراد محل پرسش واقع شده، این است که با توجه به مشغله های مختلف، شما چطور فرصت می کنید در تمام این حوزه ها به فعالیت بپردازید؟ شما ۱۶ سال وزیر خارجه بوید که شغلی بسیار پرکار است. آیا مطالعاتتان را قبل از انقلاب شروع کردید یا بعد از آن؟ آیا مطالعات شما در این حوزه ها بعد از دوم خرداد ۷۶ آغاز شده است؟

من کلاس سوم دبستان و ۹ ساله بودم که در کنار درس خواندن، متون ادبی و تاریخی را هم مطالعه می کردم. مرحوم پدرم باسواد و معلم قرآن بود که در قامت یک کارمند ساده دولت امرار معاش می کرد. در عین حال بسیار مذهبی بود؛ به طوری که تعدادی از افرادی که در رستم آباد « قرآن خوان» شدند، تحت تعلیم پدر من بودند. هرگاه مرحوم شهید شاه آبادی نبودند یا به زندان می افتادند، پدرم را وا می داشتند که پیش نماز باشند؛ در حالی که ایشان روحانی نبودند. ایشان اهل مطالعه و خواندن متون تاریخی و مذهبی بوند. مثلا یادم هست که در آن زمان در دوره دبستان کتاب هایی همچون گلستان سعدی، اسکندرنامه منوچهرخان حکیم، کتاب جلال العیون مردم مجلسی، هزار و یک شب، کلیله و دمنه و کتاب هایی از این دست را در خانه داشتیم و من آنها را می خواندم. از این رو نیازی نبود در ادبیات در مدرسه چیزی یاد بگیرم، بلکه معلم برگه های کسانی را که املایشان مشکل داشت به من می دادند تا تصحیح کنم. مثلا پدرم کتاب « حمله حیدری» را می خواند حمله حیدری متعدد است که یکی از معروف ترین آنها متعلق به میرزا بمانعلی کرمانی است. این کتاب، وصف جنگ های امیرالمونین (ع) به سبک شاهنامه و شعر فارسی است که جنبه های اسطوره ای هم به آن داده اند. من هم این کتاب را خوانده ام. نکته ای بگویم که شاید برای جوان های امروز آموزنده باشد؛ دبیرستانی که من در آن درس می خواندم تا منزل ما فاصله داشت و برای همین پدرم به من کرایه ماشین می داد تا با اتوبوس به مدرسه بروم. اما من پیاده می رفتم و پول ها را جمع می کردم تا بتوانم کتاب بخرم. یک کتابفروشی به نام « سعادت» در منیریه بود که وقتی پول های من جمع می شد برای خرید کتاب به آنجا مراجعه می کردم. علاقه من به کتاب از همان دوره شروع شد و همیشه این علاقه را داشتم. نسبت به تاریخ اسلام، ایران و تشیع علاقه بیشتری دارم. خود علاقه نکته اصلی است. الان همین کتاب تاریخ شیعه به چاپ دهم رسیده است. اخیرا این کتاب را به حضرت آقا تقدیم کردم و ایشان راهنمایی هایی برای تکمیل آن ارائه فرمودند؛ ویراست دوم این کتاب - که به زودی منتشر می شود - حدودا دو برابر کتاب فعلی خواهد بود. این کتاب بی نظیر است و کسی کتابی در این شکل و با این محتوا ندارد. البته بزرگان ما - که امثال بنده شاگرد آنها هم به حساب نمی آییم- در حقانیت شیعه سخن گفته اند؛ مثل مرحوم میر حامد حسین در عبقات، مرحوم علامه امینی در الغدیر، مرحوم سلطان الواعظین شیرازی در شب های پیشاور و علامه شرف الدین در المراجعات. اما این کتاب برای جوان های امروز ما - که تحت تبلیغات هستند- و معاندین گذشته و امروز شیعه بیانگر این موضوع است که شیعه بیش از هر مذهب دیگری در میان مذاهب اسلامی در شکل گیری فرهنگ و تمدن اسلام و ایران نقش داشته است؛ این بسیار افتخار آفرین است. شما در این کتاب با موسیقی دان های شیعه هم آشنا می شوید. شاید هر کسی این کار را نکند، اما من سعی کرده ام هر چهره برجسته شیعه ای را - در هر زمینه و رشته ای که هنری داشته - در این کتاب معرفی کنم؛ در جغرافیا، تاریخ، نجوم، ریاضی، پزشکی و رشته های دیگر. مثلا « حافظ عبدالقادر مراغی» - که حافظ کل قرآن بود - یکی از بزرگ ترین موسیقیدانان جهان است اما اسیر امیر تیمور شد. می خواست او و اطرافیانش را به قتل برساند اما عبدالقادر مراغی با استفاده از دستگاه های موسیقی شروع به قرائت قرآن کرد؛ به طوری که امیر تیمور تحت تاثیر قرار گرفت و سبب نجات او شد. عبدالقادر مراغی حتی در وصف امیرالمؤمنین و ائمه اطهار (ع) هم شعر سروده است.

با جغرافیدانی به نام احمد بن ماجد داریم که کشف دماغه امید نیک در جنوب آفریقا با راهنمایی او صورت گرفت، اما به نام واسکودوگاما تمام شد. او فردی شیعه و عرب بود که به همراه پدرش دریانوردی می کرد و در کشف راه های دریایی جنوب اقیانوس هند نقش اساسی داشته است. احمد بن ماجد اشعاری در وصف امیرالمومنین (ع۹ به زبان عربی سروده که ما آنها را در کتاب شیعه آورده ایم.

تعداد کتاب هایی که بنده تاکنون تالیف کرده ام بیش از ۱۴۰ کتاب است؛ « مقدمه نهضت مشروطیت» دومین کتابی بود که از بنده منتشر شده بود که چندین نوبت تجدید چاپ شد اما در سال های اخیر به دلیل فراغت بیشتری که داشتم، فرصت بیشتری برای پرداختن به این کارها یافتم.

یک روز دکتر ولایتی چگونه می گذرد؟

بنده معمولا کم می خوابم.

مثلا چند ساعت؟

در ایامی که کار بیشتری دارم حدود پنج ساعت. اگر ۱۶ ساعت کار کنم، معمولی است؛ یعنی من از بعد دیپلم تا به حال حداقل به اندازه دو یا سه نفر کار کرده ام. دانشجو که بودم، در دبیرستان ها هم معلم بودم و فیزیک و شیمی درس می دادم تا بتوانم بخشی از هزینه تحصیلم را تامین کنم.

کدام دبیرستان؟

مدرسه جهان آرا در قلهک بود که به نظرم هنوز هم با همان نام دایر است. می خواهم عرض کنم که طبیعت اینجانب این طور نیست که در جایی ثابت بنشینم و وقت را به بطالت بگذرانم. اگر کیف من را باز کنید می بینید که پرینت کتاب های در دست تالیف را درون آن گذاشته ام و در ماشین یا هر جای دیگری که فرصتی پیش بیاید آن ها را تصحیح می کنم. در ایام عید هم چند روزی به شیراز رفتم. کتابی با عنوان « تاریخ معاصر ایران» دارم که در سال سوم دبیرستان تدریس می شود؛ در بخشی از این سفر مشغول نوشتن تکمله ای با موضوع بیداری اسلامی برای این کتاب بودم تا به چاپ جدید آن اضافه شود. از ابتدای انقلاب تاکنون کشمکش فراوانی بر سر نوشتن تاریخ معاصر وجود داشت تا اینکه بالاخره آقای مظفر، بنده و یک گروه مشخص را برای این کتاب انتخاب کردند. بخش دیگری از فعالیت های روزمره من همین حضور در بیمارستان است و بخش مهمی از ساعات کاری را در دفتر مشاورت مقام معظم رهبری سپری می کنم. در عین حال در جلسات مجمع تشخیص مصلحت، فرهنگستان علوم پزشکی، شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی هم شرکت می کنم. من هیچ گاه وقت خالی نداشته ام و همیشه مشغول کاری بوده ام. در حقیقت شب ها زیاد نمی خوابم (خنده) ؛ وقتی به بستر خواب می روم به دلیل خستگی شاید در کمتر از یک دقیقه خوابم می برد هیچ وقت برای خوابیدن تلاش نمی کنم. (خنده)

به دوره ای که از سوی رئیس جمهور وقت به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدید اشاره کردید.

دو دوره بود؛ یک بار در سال ۶۰ به مجلس معرفی شدم و در سال ۶۴ هم نظر مقام معظم رهبری این بود که بنده دوباره به عنوان نخست وزیر معرفی شوم؛ اما برخی به حضرت امام (ره) گفته بودند که اگر نخست وزیر تغییر کند، ممکن است در جنگ دچار مشکل شویم. امام هم فرمودند نخست وزیر عوض نشود. در همان زمان _سال ۶۴- مقام معظم رهبری در مقام ریاست جمهوری به من فرمودند که می خواهم تو را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کنم؛ بنده هم گفتم هرچه شما بفرمایید مطاع است. اما در نهایت مصلحت امام (ره) این بود که نخست وزیر به خاطر جنگ عوض نشود.

دلخور نشدید؟

نه! شما اگر سیر زندگی سیاسی من را ببینید مشاهده می کنید که در موارد مختلفی سمت های گوناگونی پیش آمد که اگر امر دایر بود که بپذیرم یا نپذیرم، اگر تکلیف نبود اشتیاق چندانی نشان نمی دادم. حتی در نخستین دوره ای که به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شدم، به تعبیر امروز با هیچ شخص و گروهی « لابی» نکردم. من یک نماینده بودم که روی صندلی های مجلس نشسته بودم و موافق و مخالف صحبت می کردند. من می دیدم که اعضای سازمان مجاهدین انقلاب - که هنوز به دو طیف راست و چپ تقسیم نشده بودند - همگی با من مخالفت می کردند. من « دم» هیچ گروهی را ندیده بودم. شاید اگر به تعبیر امروزی ها شروع به « لابی» می کردم و وعده وزارت به اشخاص و گروه ها می دادم شاید اوضاع به گونه دیگری رقم می خورد؛ اما این کار را نکردم.

شاید اگر یک « محمدرضا باهنر» داشتید، نخست وزیر می شدید.

حالا وارد مصادیق نشویم. در کابینه ای که آقای موسوی تشکیل داد، اعضای سازمان مجاهدین انقلاب « تعزیه گردان کابینه» بودند.

اعتماد رهبری به شما از کجا به وجود آمد؟

قبل از انقلاب یک طرفه بود؛ بنده به ایشان ارادت داشتم، اما ایشان من را نمی شناختند. البته رابطه ای با واسطه وجود داشت. ما در رستم آباد دوستی به نام آقای طباطبایی داشتیم که طلبه بود. ایشان در همان زمان طلبگی از مریدان مقام معظم رهبری بود و گاهی بنده می دیدم که ایشان به منزل آقای طباطبایی در رستم آباد رفت و آمد می کنند. اما آشنایی متقابل ما بعد از انقلاب ایجاد شد؛ معرف بنده نسبت به علما و روحانیون فعال در انقلاب مرحوم شهید شاه آبادی، مرحوم آیت الله ملکی، آقای امام جمارانی، آقای کروبی و دیگر چهره های بارز روحانیت شمیران بودند. یادم می آید که در مجلس سوم آقای کروبی رئیس مجلس بودند و من برای چندمین بار به عنوان وزیر خارجه به مجلس معرفی شدم؛ ایشان در دفاع از من گفت که ولایتی دانشجو بود و وجوهاتش را به من می داد. من مقلد امام بودم؛ بر اساس فتوای ایشان اگر پولی در پایان سال می ماند محاسبه می کردم و از طریق آقای کروبی وجوهاتم را به امام می دادم. ارتباط ما با روحانیت شمیران این طور بود و از این طریق به جامعه روحانیت متصل بودیم. این را هم اضافه کنم که در تمام دوره هایی که من وزیر خارجه بودم با تاکید رهبری زمان بود؛ یعنی زمانی که کابینه معرفی می شد حضرت امام (ره) از طریق حاج احمد آقا به مجلس سفارش می کردند که فلانی باید وزیر خارجه بماند. در دوره مقام معظم رهبری هم همین طور بود؛ ایشان به رئیس مجلس پیغام می دادند که فلانی باید وزیر خارجه بماند. یک بار من خدمت حضرت امام عرض کردم که اگر اجازه دهید فرد دیگری برای وزارت خارجه معرفی و انتخاب شود؛ ایشان فرمودند که اگرتو عوض بشوی مردم جهان فکر می کنند که سیاست خارجی ما عوض شده است. در دوره های بعد و در ماجرای ریاست جمهوری و مجلس هم - اگر بخواهم اغراق نکنم- باید بگویم حریص مقام و موقعیتی نبودم. این روش همیشگی من در سمت هایی که داشته ام یا سمت های پیشنهادی بوده است.

مهم ترین سمت رسمی شما در حال حاضر مشاورت امور بین المللی رهبر معظم انقلاب است و گاهی اظهارنظرها یا نوشته های شما از مسئولان اجرایی سیات خارجی هم تاثیرگذارتر است. اساسا نحوه مشورت دهی شما به رهبر معظم انقلاب چگونه است؟

اگر در خصوص سیاست خارجی مسئله ای به عقل بنده برسد، می نویسم و خدمت مقام معظم رهبری تقدیم می کنم.

جلسه حضوری ندارید؟

اگر ایشان صلاح بدانند، دستور می دهند و به طور حضوری خدمتشان می رسیم.

یکی از مسائلی که درباره زندگی سیاسی شما وجود دارد، رابطه با آقای هاشمی است. تصویر امروز شما از رابطه با آقای هاشمی چگونه است؟

آقای هاشمی فردی هستند که برای انقلاب زحمات بسیاری کشیده اند، در نظام جمهوری اسلامی سمت های مختلفی داشته اند، سابقه دوستی و نزدیکی با مقام معظم رهبری را دارند و امروز هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند. برای بنده، ایشان به عنوان فردی که برای انقلاب زحمات فراوانی کشیده اند کاملا قابل احترام هستند و باید حرمت ایشان حفظ شود. این مسئله کاملا روشن است و همه آن را می دانند. یکی از نکاتی که برخی نقطه ضعف من می دانند - و البته من خودم معتقدم که نقطه قوت است - این است که می گویند فلانی « آقا اجازه» است؛ آقا یعنی مقام معظم رهبری، چه در سمت ریاست جمهوری و چه در سمت رهبری. یعنی اگر من می خواستم کاری مهم در سیاست خارجی انجام دهم و برای تصمیم گیری های اساسی با ایشان مشورت می کردم، دلایلم را می گفتم و در نهایت بر اساس نظر ایشان عمل می کردم. البته شاید در شرایط فعلی و بعد از اتفاقاتی که افتاده، این عده رویشان نشود بگویند. کسانی که سر خود در سمت های پائین تر کار می کنند و توجهی به سلسله مراتب سیاسی و اعتقادی نظام ندارند، در گذشته بیشتر از این حرف ها می زدند و ادعا داشتند؛ اما حالا که نتیجه و آثار سوء بی توجهی به نظرات رهبری خود را نشان داده، کمتر از این حرف ها می زنند. مثلا در انتخابات ۸۴ که قرار بود برای ریاست جمهوری بیایم، برخی به من انتقاد می کردند که اشکال فلانی این است که در زمان وزارت خارجه هر کاری می خواست انجام بدهد با رهبری هماهنگ می کرد و اگر هم رئیس جمهور بشود همان کار را انجام خواهد داد؛ در حالی که ما یک رئیس جمهور مستقل می خواهیم. این را برخی از معاریفی که همه خیال می کنند جزو انقلاب هستند- و البته هستند اما کج سلیقگی هایی هم دارند- می گفتند. بنده اعتقادم این است؛ اصلا صرف نظر از اعتقاد دینی، مصلحت سیاسی کشور در این است که یک نفر « حرف آخر» را بزند و سخنش « فصل الخطاب» باشد. حتی در کشورهایی هم که اعتقاد دینی ندارند و دموکراسی شرط مردم سالاری دینی را ندارد، همین طور است؛ در نظام های پارلمانی « نخست وزیر» و در نظام های ریاستی « رئیس جمهور» اختیارات قابل توجهی دارند و حرف آخر را می زنند. مثلا در آمریاک هر جا اختلافی میان ریاست جمهوری و مجلس باشد رئیس جمهور حق وتو دارد و حرف او هم نوعی فصل الخطاب است. تصمیم نهایی را رئیس جمهور می گیرد، فرمان جنگ و صلح را می دهد، بودجه را تقدیم کنگره می کند، اگر تصویب نشود تصمیم کنگره را وتو می کند و می گوید همان که من گفتم. قانون اساسی آمریکا این اختیار را به رئیس جمهور این کشور داده که در روز حادثه سخنش به تمام مناقشات خاتمه دهد. اگر اینگونه نباشد، نمی توان کشور را اداره کرد؛ وجود چند راس در مملکت ممکن نیست. در کشور ما - غیر از مصلحت سیاسی - اعتقاد دینی مان هم همین است. اگر این طور باشد، تمام موضوعات تحت الشعاع این مسئله قرار می گیرد. پس موضع سیاسی روشن است، احترام گذاشتن به کسی که سوابق فراوانی در انقلاب دارد ضروری است و احترام آقای هاشمی رفسنجانی و هر کس دیگری که به انقلاب و نظام خدمت کرده است، باید محفوظ باشد؛ ولو اینکه ممکن است نظرات سیاسی برخی افراد یا خط مشی اساسی نظام تفاوت هایی داشته باشد. مهم ترین شرط این است که خط قرمزها رعایت کنند.

در مورد انتخابات آینده با آقای هاشمی مشورت کرده اید؟

نه؛ این انتخابات بر اساس ائتلافی که اطلاع دارید شکل گرفته است.

یک سوال خیلی مهم درباره شما؛ علت انصراف تان در انتخابات سال ۸۴ به نفع آقای هاشمی است. علت انصراف شما از نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری نهم چه بود؟

بنده در سال ۸۳ برای اولین بار خدمت مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی رسیدم. البته علی اصغر پسر کوچکم بارها خدمت ایشان رسیده بود اما من برای اولین بار بود که به محضر ایشان شرفیاب می شدم. من به منزل آقامجتبی تهرانی در پایک امین الدوله رفتم و ایشان وقت موسعی را به ما اختصاص دادند. این محله به نام امین الدوله صدر اعظم ناصرالدین شاه و جد دکتر علی امینی نامگذاری شده و چون منزل آنها باغی داشت، به پارک امین الدوله مشهور شد. مسجد فخرالدوله عروس امین الدوله و دختر مظفرالدین شاه هم در همان محله دروازه شمیران است. همچنین پارک اتابک- که هم اکنون سفارت روسیه است- یا پارک ظل السلطان- که محل وزارت معارف در خیابان اکباتان بود- از باغ های بزرگ متعلق به رجال و موسوم به پارک بود. این هم مقداری از تاریخ معاصر! (خنده) حاج آقا مجتبی تهرانی در این جلسه به من گفتند که بر تو واجب است برای انتخابات ریاست جمهوری بیایی. می دانید که ایشان یک مجتهد بود و دستورشان جنبه حکم شرعی داشت و فرمودند که در تو « متعین» است؛ یعنی تو در این رابطه منحصر به فرد هستی و برای تو واجب عینی است.

واجب کفایی نیست که اگر فرد دیگری اقدام به انجام آن کار کرد مسئولیتش از بقیه ساقط شود. بعد گفتند که اگر تو این کار را قبول نکنی، من در روز قیامت جلوی تو را می گیرم. در آخر هم که می خواستیم از منزل ایشان خارج شویم، گفتند که خدایا تو شاهد باش که من به این فرد گفتم و ابلاغ کردم؛ (اللهم اشهد انی قد بلغت) . بالاخره ایشان از اخبار-به خصوص اخبار متدینین تهران- مطلع بود و مرجع جوانان تهران بود. در غیاب ایشان ما خلا بزرگی را احساس می کنیم؛ از مراجع بزرگ ساکن تهران که طرفدار انقلاب و رهبری بودند. آقا مجتبی تهرانی گفتند که من از امام شنیدم که ولایتی انسان متدینی است و شهادت امام برای من کافی است. اما یک شرط دارد و آن این است که اگر آقای هاشمی بیاید تو نیایی. این هم نوعی تکلیف کردن از سوی ایشان بود. ایشان هم صریح صحبت می کردند. یکی از ترجیع بند های آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در سخنان شان این بود که خیال نکنید به خاطر شما می گویم، به خاطر اسلام می گویم. با همین صراحت با مخاطب شان صحبت می کردند؛ مخاطبی که تا این حد مورد اعتقاد ایشان بود. آقا مجتبی تهران گفتند که آقای هاشمی روحانی است و مصلحت نیست که در این انتخابات یک روحانی شکست بخورد؛ این به صلاح نیست. ما هم بر همان اساس عمل کردیم و گفتم که اگر جناب آقای هاشمی بیاید من نمی آیم. از طرف دیگر آقای هاشمی به حاج آقا مجتبی گفته بودند که اگر از میان اصولگرایان فقط یک نفر بیاید و آن هم ولایتی باشد من نمی آیم؛ اما اگر فردی جز ولایتی انتخاب شود یا یک نفر دیگر به همراه ولایتی بیاید من می آیم. این شرط آقای هاشمی بود که حاج آقا مجتبی آن را در جلسه بعد برای من تعریف کردند. حاج آقا مجتبی تهرانی به من فرمودند که من به منزل آقای هاشمی رفتم و با هم درباره این مساله مفصل صحبت کردیم. حاج آقا مجتبی گفتند که آقای هاشمی قبل از اینکه اعلامیه حضورش را منتشر کند پیکی فرستاد و از من سوال کرد که نتیجه اقدامات شما به کجا رسید؟ چون قرار بر این بود که حاج آقا مجتبی تهرانی با بقیه کاندیداهای اصولگرا صحبت کنند که آنها نیایند و فقط ولایتی به عنوان تنها گزینه اصولگرایان به میدان بیاید تا آقای هاشمی وارد انتخابات نشود. خود حاج آقا مجتبی برای من نقل کردند که موفق شدند همگی کاندیداهای اصولگرا را قانع کنند که نیایند؛ جز یک نفر که البته نام آن یک نفر را به من نگفتند. بنابراین پاسخ حاج آقا مجتبی تهرانی به فرستاده آقای هاشمی منفی بود؛ از همین رو آقای هاشمی اعلام حضور کرد و من هم بر اساس قولی که داده بودم از نامزدی انصراف دادم. یعنی به عهدی که در محضر حاج آقا مجتبی تهرانی بسته بودیم، عمل کردم.

گویا در این دوره بسیار جدی تر از انتخابات ۸۴ هستید…

بله؛ علتش این است که از یک سو بنده احساس کردم تشتتی در میان اصولگرایان وجود دارد و دیگر اینکه میدان آینده، فقط میدان اصولگرایان نیست. همه به میدان می آیند؛ چه اصولگرایان سابق و چه به اصطلاح اصلاح طلبان. اگر معتقدیم که رشته کار باید در دست اصولگرایان باشد، اولین شرط این است که از تفرق جلوگیری کنیم. ممکن است این سوال پیش بیاید که منظور از اصولگرایان چه کسانی هستند؟ من معتقدم که اصولگرایی یک مارک اختصاصی نیست که افراد و گروه هایی آن را روی خودشان بچسبانند، قلعه ای برای خودشان بسازند و دیگران را در آن راه ندهند. اصولگرایی یعنی کسانی که به مبانی این نظام معتقدند و در همین یک کلمه خلاصه می شود. ممکن است بپرسند مبانی نظام چیست؟ اعتقاد به اسلام، اعتقاد به استقلال، هویت اسلامی و ملی، اعتقاد به جمهوری اسلامی، اعتقاد به قانون اساسی و از همه مهم تر تمرکز بر اعتقاد به ولایت فقیه. اگر کسی در قول این گونه باشد و در عمل هم نشان داده باشد که به این اصول و مبانی پایبند است اصولگرا است.

برخی ادعا می کنند که ما اصولگرا هستیم اما پای عمل که می رسد به شکل دیگری عمل می کنند. اما عده ای هم تمایل ندارند برچسب اصولگرایی روی آنها بخورد، اما عملا بر اساس همین مبانی عمل می کنند. عده ای می گویند که ما سیاسی نیستیم اما بدانید همین کسانی که این حرف را می زنند سیاسی تر از دیگران هستند. سیاسی بودن یک نقطه منفی نیست. اصلا سیاست یعنی تدبیر امور؛ در خانه، شهر یا کشور. ممکن است کسی شهروند این کشور باشد اما بگوید من حاضر نیستم به سهم خودم در اداره این کشور سهمی داشته باشم؟ معنی این تفکر این است که دیگران برای شما تصمیم بگیرند. کسانی که می گویند « من سیاسی نیستم» به معنای عمیق این حرف فکر نکرده اند.

می گویند من سیاسی نیستم اما حرف سیاسی می زنند! چرا برخی این شعار را می دهند؟ چون از زمان مشروطه تا امروز افرادی که عضو گروه های مارک دار سیاسی بوده اند حرفی زده اند اما طور دیگری عمل کرده اند. برخی از آنها احزاب خلق الساعه ای را تشکیل داده اند که مدتی بعد منحل شده است. برخی- مثل حزب توده- می خواستند وابستگی حزبی را جایگزین وابستگی اعتقادی کنند؛ طبیعی است که کسی نمی خواهد به این معنا سیاسی باشد. اما مگر ممکن است اسلام بدون سیاست باشد؟ پیامبر (ص) سیاست داشت و حاکم مدینه بود. امیرالمومنین (ع) هم بر جامعه اسلامی حکومت کرد. اساس این حکومت بر همین اصل است که در سیاست دخالت کند. ما معتقدیم که سیاست بخشی از دین ماست. مگر اصلاح طلبی واژه بدی است؟ اصلاح امور بسیار خوب است؛ اما عده ای این را تابلو کردند، هر کاری خواستند انجام دادند و حتی غیراصلاحی عمل کردند. کاری که کردند اصلاح نبود؛ اگر نگوییم افساد بود. ویترین و مارک شان اصلاح طلبی بود اما در جایی که صلاح می دیدند کار دیگری انجام دهند آن کار را انجام می دادند بنابراین اصلاح طلبی را بدنام کردند.

همینطور ممکن است برخی با افراط گرایی بگویند اصولگرای واقعی ما هستیم که حرف افراطی می زنیم یا افراطی عمل می کنیم. در حالی که اینگونه نیست؛ اصولگرایی واقعی یعنی پایبندی به اصول حاکم بر این نظام. هر کس به این مبانی پایبند باشد اصولگراست و حتما هم اختصاصی و انحصاری یک گروه خاص نیست. از این رو ما دیدیم که با این تفرق ممکن است حکومت آینده در دست کسانی باشد که بعضا در اعتقاد عملی آنها به مبانی نظامی ابهاماتی وجود دارد که البته نمی شود اختیار کشور را به دست چنین افرادی سپرد. از این رو بنده پیشنهاد کردم که این ائتلاف تشکیل شود؛ جناب آقای قالیباف قبول کردند، جناب آقای دکتر حداد عادل هم قبول کردند. از آن به بعد هم این ائتلاف تشکیل شد و پیش رفت.

قانع کردن این دو نفر طول نکشید؟

نه؛ شاید تمام صحبت های من با آقای قالیباف تا زمان به نتیجه رسیدن آن فقط یک ربع ساعت طول کشید. آقای حداد هم همین طور؛ شاید ربع ساعت به طول انجامید.

چقدر احتمال می دهید که کاندیدای نهایی ائتلاف شده باشید؟

نمی دانم. این مسئله بستگی به اقبال مردم دارد و مردم هم متناسب با شرایط، بررسی و مشورت کرده و تصمیم می گیرند و بسیاری از تصمیم گیری ها ممکن است در دو هفته منتهی به انتخابات باشد.

یعنی عامل اصلی انتخاب شدن به عنوان کاندیدای نهایی ائتلاف، افکار عمومی است؟

حتما همینطور است. ما راه دیگری نداریم؛ چون مردم باید رای بدهند.

هیچ مولفه دیگری به جز افکار عمومی تاثیر گذار نیست؟

ملاک اصلی « رای» مردم است. بخشی از رای مردم تحت تاثیر شرایط عمومی کشور است. بالاخره مردم مشورت می کنند. تبلیغات هم موثر است؛ اما نه چندان. چه بسیار افرادی که در دوره های گذشته کشور را با اعلامیه و پلاکارد پر کرده اند، اما رای نیاورده اند. ما افرادی را داشتیم که در انتخاباتی که ۲۷ میلیون نفر شرکت کردند، کمتر از یک میلیون رای آوردند؛ در حالی که بسیار بیشتر از دیگران هزینه کرده بودند. مردم ما بسیار هوشیار هستند؛ در عین حال هم ممکن است بگویند چرا من به فلانی رای دادم. اما آن فرد طور دیگری شد. برخی در ابتدا خود را به یک شکل نشان می دهند اما طور دیگری از آب در می آیند. وقتی انسان هنوز قدرت ندارد به یک شکل عمل کند و زمانی که قدرت پیدا کرد ممکن است طور دیگری عمل کند.

اصولگرایی واقعی یعنی پایبندی به اصول حاکم بر این نظام. هر کس به این مبانی پایبند باشد اصولگراست و حتما هم اختصاصی و انحصاری یک گروه خاص نیست.

مولانا می فرماید: « نفست اژدرهاست، او کی مرده است؟ از غم بیآلتی افسرده است… » می گوید نفس انسان یک اژدها هم نیست؛ بلکه چندین اژدهای متعدد است. اژدها به مار بزرگ اطلاق می شود. زمانی که سرما شدید باشد همه فکر می کنند که مار مرده است؛ از این رو می گویند کسی که مار را از سرما نجات می دهد و در آستین خود نگه می دارد، عاقبت گرفتار می شود. نفس انسان هم مانند اژدهاست که به دلیل ندیدن امکانات و ابزار آرام است، اما از زمانی که ابزار برایش فراهم شد و تمام ظرفیت ها و قوایش بالفعل شدند، معلوم می شود چه کاره است. از این رو ممکن است کسانی که به قدرت می رسند، با گذشته خود تفاوت هایی داشته باشند. این مسئله فقط مخصوص ایران نیست؛ « جنس بشر» اینگونه است. ممکن است فردی در یک دوره رای خوبی به دست بیاورد، اما در دوره دیگری بیاید و رای نیاورد.

یا ببیند آنطور که فکر می کرد نیست. امیدواریم انتخابی صورت بگیرد که خیر کشور و نظام در آن است.

آیا ممکن است با همان مبنای انتخاب کاندیدای نهایی بر اساس نظر افکار عمومی، هر سه نامزد در انتخابات ثبت نام کنند؟

هنوز مشخص نیست. باید ببینیم شرایط چگونه پیش می رود.

ممکن است این مورد از احتمالات شما باشد؟

اتفاقا همین هم می تواند یک تاکتیک باشد. اگر با هم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که هر سه با هم ثبت نام کنیم، این کار را انجام می دهیم. بستگی به شرایط دارد.

یکی از موضوعاتی که درباره ائتلاف مطرح شد این بود که امور سیاسی زیرنظر شما، امور فرهنگی زیر نظر آقای دکتر حداد عادل و امور اقتصادی و اجرایی زیر نظر آقای دکتر قالیباف باشد. این مسئله در عمل چگونه خود را نشان خواهد داد؟

این تقسیم کار بر اساس تجربیات ماست. به دلیل مسئولیت هایی که در گذشته و حال داشته ام، یکی از گرایش های ذهنی و عملکرد و تفکر بنده را گرایش سیاسی می دانند. من تقریبا ۳۲ سال است که کار سیاسی می کنم؛ یا در سمت وزارت خارجه یا در سمت مشاورت مقام معظم رهبری در امور بین الملل. با توجه به این تجربیات، کار سیاسی و کارهای سیاسی _ بین المللی را به من می سپارند. فردی مثل آقای دکتر قالیباف که در شهرداری حضور داشته و کار اجرایی انجام داده یا فردی مثل آقای دکتر حداد عادل که سال ها در عرصه فرهنگ کار کرده کاملا طبیعی است که در چنین جایگاهی قرا بگیرند. اما اینها فقط مربوط به زمان حال است؛ دولت ائتلاف می خواهد برنامه ارائه دهد و باید برنامه نویسی اش تخصصی باشد.

این تقسیم کار برای بعد از ریاست جمهوری نیست؟

نه؛ این برای آن است که برنامه دولت آینده تدوین شود. البته ما تاکنون برنامه دولت ائتلافی نداشته ایم.

برای نامزدهایی که در این ائتلاف هستند و وضعیت خوبی در نظرسنجی ها دارند، طبیعتا این بحث پیش می آیند که قرار است در آینده چگونه با یکدیگر همکاری کنند. مثلا در دولت نهم و دهم فاصله ای میان رئیس جمهور و وزیران ایجاد شده است. نحوه انتخاب وزرا چگونه است و چه میزان استقلال دارند؟

من در مقام مقایسه نیستم؛ اما معتقدم که در هر جایی که مدیریتی وجود دارد، باید تقسیم کار انجام شود. بنده در وزارت خارجه هم که بودم، معاونانم در حد وزیر اختیار داشتند. هرجا که باشم، کار را در خودم متمرکز نمی کنم و خیلی سریع به تقسیم آن مبادرت می ورزم. یعنی حتما باید کار تقسیم شود و وزرا اختیار داشته باشند. قانون اساسی هم همین را می گویند از این رو روزها هر یک در حوزه اختیارات خود مسئول هستند وزیر را باید درباره کاری که در حوزه اش انجام شده یا نشده مورد سؤال و استیضاح قرار دهند. وزیر نمی تواند بگوید رئیس جمهور دولت است اما معنایش این نیست که رئیس جمهور تمام کارها را خودش به تنهایی انجام دهد خرد جمعی اصلی اساسی است که مقام معظم رهبری هم در سخنرانی نوروزی خود بر آن تکیه کردند. اصلا مدار کار اسلام بر خرد جمعی پیش رفته و دنیای امروز هم همین طور است پیامبر اکرم (ص) متفاوت بود و حضرت رسول (ص) به نظر عموم با نظر پیامبر متفاوت بود و حضرت رسول به نظر مردم عمل می کرد وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله و امرهم شوری بینهم این اسلام است دنیا هم همین را می گوید وزیر حتما باید فردی قوی و قدرتمند باشد.

در واقع باید مسئولیت همه کارهایش را بر عهده بگیرد…

بله باید در حوزه خودش صاحب نظر باشد اگر شما فردی قوی صاحب نظر و مدیر برای وزارتخانه ای یافتید و او را انتخاب کردید به او اعتماد کنید در عین حال هم مراقب باشید و بر او نظارت کنید که سیاست های کلی را اجرا کند اما اختیار بدهید که کار کند. وزیری که اختیار و جرات کار کردن نداشته باشد جرات نمی کند قدم های بلند بردارد و باعث متضرر شدن مردم می شود اصلا پیشرفت در قدم های بزرگ برداشتن است ضمن حفظ احتیاط، جسارت هم می خواهد نمی شود فردی را که جسارت کار کردن ندارد برای وزارت انتخاب کرد یا اگر جسارت کار کردن ندارد برای وزارت انتخاب کرد یا اگر جسارت دارد جسارتش را بگیرد تا وزیر جرات نکند ابتکارات خود را مطرح کند عملا این طور است که وقتی مردم دولتی را انتخاب کردند از ابتکارات جمعی که هر یک در حوزه تخصص بالایی دارند محروم می شوند و این به ضرر ملت است.

تقریبا همه مردم آقای ولایتی را به عنوان سیاستمداری آرام، متین و نجیب می شناسند شاید این بحث مطرح شود که به دلیل فاصله هایی که در جامعه ایران خصوصا میان شهرها و روستاها وجود دارد فضای انتخابات بسیار احساسی می شود خصوصا در مناظره های تلویزیونی و فیلم های تبلیغاتی فکر می کنید این ویژگی شما در دوره انتخابات به شما کمک کند یا آسیب برساند؟

اساس بر اعتدال و منطق است نمی توان با احساسات مملکت را اداره کرد اگر لازم باشد باید به عواطف مردم پاسخ داده شود اما در عین حال نیازمندی مردم رفاه، امنیت وحل مشکلات است. مشی دولت باید بر اعتدال باشد اگر لازم باشد مناظره هم می کنیم. اگر نیاز به قاطعیت باشد قاطعیت نشان می دهیم. قاطعیت داشتن با بلند حرف زدن و عصبی شدن نشان داده نمی شود. در زمان جنگ پرزدکوئیار دبیر کل سازمان ملل بود و فاروق الشرع وزیر خارجه سوریه به طور خصوصی در حال صحبت درباره من بودند. این را بعد فاروغ الشرع به من گفت می گفت پرز دکوئیار می گوید فلانی آدمی آرام است اما خیلی محکم است واز مواضعش کوتاه نمی آید. برخوردش تند نیست بنده در زمان وزارت خارجه با بسیاری از وزرای خارجه رفیق بودم. اصلا رابطه میان کشورها رابطه آدم هاست. همه آدم ها تحت تاثیر عواطف شان هستند اگر به آنها احترام بگذاری مودب صحبت کنی. تحکم نکنی و سعی کنی با آنها کنار بیایی موفق می شود اما خط قرمزها را باید بشناسی و رعایت کنی. من دو سال با عراقی ها مذاکره کردم اما از خط قرمزهای نظام یک سانتیمتر پایین نیامدم. عاقبت هم طرفی که عقب نشینی کرد عراقی ها بودند اما هیچ گاه کسی نشنید که با مذاکره کنندگان که دشمن بعضی بودند دست به گریبان شویم یا داد و فریاد راه بیندازیم. یادم می آید اوایل که در ژنو مذاکره می کردیم طارق عزیز مدادی به دست گرفته بود و به پایه میکروفن ضربه می زد. اوایل مذاکرات من با او مستقیم حرف نمی زدم و همین برای او عقده شده بود به پرز دکوئیار گفتم که به ایشان بگویید مودب باشد وصدایش را پایین بیاورد اینجا محل مذاکره است. اگر می خواهید خشونت نشان بدهد جوابش را در جبهه داده ایم بعد از آن طارق عزیز نه به میکروفن ضربه زد و نه با صدای بلند صحبت کرد. در واقع کسی که منفعل او شد او بود دبیر کل به او تذکر داد که درست صحبت کند اگر نگویم که مذاکرات ما در خصوص قطعنامه ۵۹۸ سخت تر از مذاکرات میرزاتقی خان امیرکبیر در ارزروم بود راحت تر هم نبود در تاریخ مذاکرات سیاسی بر سر مرزها ما مذاکراتی به این سختی و پیچیدگی نداشتیم اگر داشتیم مذاکرات ارززوم بود. این کار صبر و متانتی توام با پایین نیامدن از مواضع را می طلبد. ما هشت سال جنگیده بودیم و در این مذاکرات دوساله موظف بودیم آنچه را رزمندگان به دست آورده بودند از دست ندهیم. این حداقل کار بود بهانه جنگ چه بود؟ صدام قرارداد ۱۹۷۵ را در برابر خبرنگاران پاره کرد و گفت که زمانی ایران قوی بود و ما ضعیف بودیم بنابر این توانست نیمی از اروند رود را بگیرد حالا ما قوی هستیم و آنها ضعیف هستند. بنابر این قرارداد الجزایر باطل است و ما سه روز دیگر در تهران هستیم. پس بهانه جنگ موضع اروند رود بود و نقطه مهمی که سبب شد مذاکرات دو سال به درازا بکشد همین موضوع اروند رود بود در واقع آنها می خواستند آنچه در جنگ به دست نیاورده بودند بعداز کاربرد سلاح های شیمیایی که به گمان آنها ما را ترسانده بودند به دست بیاورند و اروند رود را بگیرند. یعنی هشت سال دفاع مقدس تمام شهدایی که در این راه جان خود را فدا کرده بودند مجروحان جنگی، آزادگان، جانبازان و خساراتی که به کشور وارد شده بود هیچ ببینید ما بر سر چه پیچ خطرناکی ایستاده بودیم این را هم خوب است بدانید که برخی مدعی بودند که این ما هستیم که باید مذاکرات را مدیریت کنیم نخست وزیر وقت برای من نامه نوشت که هر چه در مذاکرات می گذرد باید با من هماهنگ کنی. در یک فاصله کوتاه امام در ملاقاتی که ربطی به کار ما نداشت فرمودند و اما موضوع مذاکرات بر عهده وزارت خارجه است. وقتی خبر سخنرانی امام منتشر شد از دفتر نخست وزیر به ما پیغام دادند که کاغذ ما را پس بدهید بنده مسئول مذاکرات شدم و از همان ابتدا از نیویورک به حاج احمد آقا تلفن می کردم و می گفتم که اگر قرار است ما مذاکره کنیم مبنای ما قرارداد ۱۹۷۵ است اگر قرار باشد بر مبنای این قرارداد مذاکره کنیم این شرایط حاکم است باید فلان کار را انجام دهیم و این حرف ها را بزنیم. امام هم فرمودند که چاره ای نداریم و حتما باید همان را مبنا قرار دهیم من چند سوال دیگر پرسیدم و بعد امام به حاج احمد آقا فرمودند که به فلانی بگویید هر چه را تشخیص داد درست است انجام بدهد. یعنی امام در خصوص مذاکرات به من اختیار مطلق داند و چنین اختیاری به سادگی به کسی داده نمی شود این هم لطف خداوند بود و هم نظر مساعد امام. در واقع این اختیار امانتی در دست ما بود ما حدود ۵۰-۶۰ هزار نفر اسیر داشتیم ۳۰-۴۰ هزار کیلومتر مربع از خاک مان در اشغال بود موضوع اروند رود میان زمین و آسمان بود و چشم همه مردم به مذاکرات بود تا ببینند نتیجه آن به کجا می رسد هیچ کس نقل نکرد که فلانی در مذاکرات خشونت به خرج داده عصبانی شده یا احساساتی شده اما همه می دانستند که ما سر مواضع مان ایستاده ایم حتی فشارهایی که از داخل بر من وارد می شد بیش از فشارهای خارجی بود برخی که نمی خواهم نام ببرم می گفتند که فلانی کله شقی می کنند در واقع مقاومت ما در برابر طارق عزیز را کله شقی می دانستند. شاید من این حرف ها را کمتر گفته باشم. در طول دوران مذاکر۸ برخی محافل سیاسی در درون کشور به من فشار می آوردند که به مسئله خاتمه بدهیم. عاقبت به برخی گفتم که من وثوق الدوله نیستم. می دانید که وثوق الدوله عاقد قرارداد ۱۹۱۹ بود که بر اساس آن ایران تحت الحمایه انگلستان می شد. بنابراین هم وثوق الدوله به عنوان یک فرد وطن فروش معروف شد هم اکبر صارم الدوله و هم نصر الدوله فیروز که از دولت انگلیس رشوه گرفته بودند تا این قرارداد را امضا کند مردم ایران با وجود اینکه دولت وقت ایران در موضع ضعف بود ایستادند و انگلیسی ها مجبور به لغو این قرارداد شدند به من اعلام کردند که وثوق الدوله نیستم من از وزارت خارجه می روم که هر چه مصلحت دیده شد به همان عمل شود گفتم من از وزارت خارجه کنار می روم و هر کسی آمد به صلاحدید خود عمل کند اما امام از طریق حاج احمد آقا به من پیغام دادند که راه تو درست است یعنی تائید کردند. بالاخره فشارهایی از جاهای مختلف وارد می شد می خواهم عرض کنم که به واسطه نفس امام و خون پاک شهدا آنچه باید می شد اتفاق افتاد در واقع اولین جنگی بود که بعد از دویست سال بر ایران تحمیل شده بود اما یک سانتی متر مربع از خاک ایران کم نشد در تمام جنگ ها و معاهدات معاهده گلستان، معاهده ترکمانچای، معاهده پاریس، معاهده آخال، مک ماهون، گلد اسمیت و. . بخشی از ایران جدا شد ایران در ابتدای سلطنت فتحعلی شاه دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع وسعت داشت اما در طول این دویست سال قریب یک میلیون متر مربع از خاک ایران کم شد.

آقای دکتر ولایتی برنامه شما برای حوزه اقتصاد خصوصا در حوزه هدفمندی چیست؟

اجرای سیاست های کلی نظام برنامه پنجم تفسیری که با تائید مقام معظم رهبری از اصل ۴۴ ارائه شده لازم است. قانون هدفمندی یارانه ها تصمیم بسیار مهمی است و حتما باید ادامه پیدا کند. منتها نباید ناقص باشد و مطابق آنچه در قانون تصویب شده به شکل کامل ادامه یابد. این جزو صحیح ترین کارهایی است که صورت گرفته و متخصصان اقتصاد هم این موضوع را تائید می کند که اگر قرار است سوبسید داده شود به طور هدفمند پرداخت شود به کسانی که نیاز دارند. این هدفمندی حتما باید ادامه یابد اما در عین حال نباید از صنعت غفلت شود در قانون هدفمندی امده است که باید به صنایع کمک شود. چون هزینه های آنها هم افزایش می یابد. کمک به آنها در واقع کمک به طبقه کارگر هم هست چرا که مانع از آن می شود که کارخانجات از فعالیت خود باز بماند و کارگران بیکار شوند اجرای کامل قانون هدفمندی یارانه ها بسیار مهم است.

در ح
در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات