تحلیلی بر عوامل اصلی برافروختن و تداوم شعله جنگ تحمیلی؛

در باب چرایی برافروخته شدن شعله های این جنگ کارشناسان مختلفی نظر داده اند. با این وجود، شاید بهتر آن باشد که صرف نظر از روایت نقل قول ها، با رصد واقعیت های مختلفی که در آن مقطع زمانی رخ داده است، به تحلیلی چندبعدی رسید!

به گزارش لرستان خبر، مقطع زمانی جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران را بدون شک بایستی در شمار نقاط عطف تاریخ قرن بیستم به شمار آورد. در این زمان، در حالی که اردوگاه کمونیسم شوروی در سایه حاکمیت روسای جمهور غربگرایش نفس های آخر خود را می کشد، ایران به عنوان پرچمدار ایدئولوژی سوم-اسلام-، به یکباره درگیر جنگی تمام عیار با یک کشور اسلامی دیگر می شود. در باب چرایی برافروخته شدن شعله های ابن جنگ کارشناسان مختلفی نظر داده اند. با این وجود، شاید بهتر آن باشد که صرف نظر از روایت نقل قول ها، با رصد واقعیت های مختلفی که در آن مقطع زمانی رخ داده است، به تحلیلی چندبعدی رسید! بدین منظور، ناگزیر خواهیم بود تا بار دیگر آرایش سه نظام سیاسی و ایدئولوژیک فعال در آن مقطع را مرور کنیم.

شوروی در این مقطع زمانی، در سایه حاکمیت سیاستمدارانی متمایل به غرب بر دستگاه اجرایی خود، از اصول بنیادین کمونیسم تا حد زیادی فاصله گرفته و کم کم سعی می کند برای مفهوم جدیدی تحت عنوان «منافع» بجنگد تا برای کمونیسم. از این نظر، شکل گیری جنگ ایران و عراق نمی تواند چندان شامه سیاستمداران روس را تیز کرده باشد. شوروی اگر چه بعدها از سفره فروش سلاح به عراقی ها سهم مهمی را به خود اختصاص می دهد، ولیکن در آغاز جنگ واقعاً گیج به نظر می رسیده است. جنگ عراق و ایران برای شوروی ها به شمشیر دولبه شباهت داشت و در حمایت یا عدم حمایت آنها از هر یک از دو کشور، احتمال خسارت هائی بزرگ برای شوروی می رفت که شاید قابل جبران نبود. برهمین اساس مقامات شوروی اظهار نارضایتی خود را نسبت به جنگ ایران و عراق در غالب این جمله بیان می کنند: جنگی که عراق به راه انداخت«جنگی غلط در زمان غلط ودر مکان غلط است!»

با توجه به تجهیز ایران به سلاح آمریکایی و مجهز بودن عراق به سلاح های روسی،  پیروزی عراق بر ایران یک نوع برد تسلیحاتی برای شوروی به شمار می رفت. ولیکن این پیروزی، در عین حال موجب نفوذ مجدد آمریکا و غرب در ایران می شد و این همان چیزی بود که شوروی از آن هراس داشت. از طرفی، پیروزی ایران بر عراق نیز نتیجه ای کاملا معکوس داشت و عملا تنها متحد شوروی در حوزه خلیج فارس از دست می رفت. در مقابل، آمریکا در مقطع زمانی مذکور بر اثر پیروزی انقلاب ایران، مهم ترین متحد خود در منطقه غرب آسیا را از دست داده و زخمی است. تسخیر لانه جاسوسی و شکست عملیات نظامی طبس هم سیستم تصمیم گیر ایالات متحده را در موفقیت آمیز بودن مقابله مستقیم با انقلابیون ایرانی دچار تردیدهایی جدی نموده است. از طرفی، آمریکا بر خلاف شوروی، سخت به مبانی ایدئولوژیک سرمایه داری معتقد است و هرگز دوست ندارد پس از کمونیست ها، ایدئولوژی سومی با نام اسلام در غرب آسیا سر برآورد.

از این نظر، آمریکا مستعدترین طرفِ ممکن برای راه اندازی جنگ محسوب می شود.  عمق دشمنی ایالات متحده با ایران به حدی است که بعدها ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا در کتاب پیروزی بدون جنگ می نویسد: «در جهان اسلام از مغرب (مراکش) تا اندونزی در شرق بنیادگرائی اسلامی جای کمونیسم را به عنوان وسیله ی اصلی دگرگون سازی قهرآمیزگرفته است. تغییر در جهان سوم آغاز شده است و بادهای آن به مرحله ی طوفان رسیده است. ما قادر نیستیم آن را متوقف کنیم. نظریه پردازان غربی معتقدند که آرام ساختن طوفان اسلامی تنها در سایه ی استحاله جمهوری اسلامی ایران یا شکست انقلاب اسلامی میسر است.» ریچارد نیکسون در جایی دیگر نظر خود را راجع به جنگ ایران و عراق اینچنین بیان می کند:«استراتژی آمریکا در دهه 1970 مهار عراق رادیکال با اتکا بر ایران بود و در سال‌های 1980 باهدف مهار انقلاب اسلامی با اتکا به عراق طراحی و جنگ عراق علیه ایران نیز به همین منظور آغاز شد!»

نه تنها نیکسون که بسیاری دیگر از اندیشمندان غربی نیز به فاصله کوتاهی از پیروزی انقلاب اسلامی، «اسلام» را به عنوان دشمن اصلی «لیبرالیسم» معرفی کرده، «کمونیسم» را به تدیج به فراموشی می سپارند. دانیل پایپز؛ مؤسس و مدیر «اتاق فکر خاورمیانه»؛ یکی از اندیشکده های مروج ایرن هراسی در آمریکا طی اظهارنظر صریحی، جانِ کلام را در این زمینه گفته است. پانیز می گوید:«کمونیست ها صرفا با سیاست های ما مخالف بودند و نه با کل جهان بینی، شیوه ی لباس پوشیدن، شیوه ی عبادت و شیوه ی همسر گزینی ما! آمریکایی ها به اسلام به عنوان یک دشمن می نگرند و همانند کمونیسم دوران جنگ سرد، اسلام را تهدیدی علیه غرب می دانند.» آمریکا به روشنی دریافته بود که ایران می تواند چقدر برایش خطرآفرین باشد. بر همین اساس، 21 تیرماه 59، برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر طی ملاقاتی محرمانه در مرز اردن به دیدن صدام می رود تا دکمه آغاز جنگ را بفشارد.

سه ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، طارق عزیز، نخست‌وزیر وقت عراق، در سفر خود به فرانسه خبر ملاقات برژینسکی با صدام در مرز اردن را ، در اختیار مجله «فیگارو» قرار داده می گوید ملاقات محرمانه برژینسکی و صدام قبل از آغاز جنگ به‌منزله چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به ایران بوده است. فیگارو در همین زمینه می نویسد:«جریان جنگ ایران و عراق در واقع از تیرماه 1359یعنی زمانی آغاز شد که برژینسکی به اردن سفر و در مرز دو کشور اردن و عراق با شخص صدام ملاقات کرد و قول داد که از صدام‌ کاملاً حمایت کند و این امر را تفهیم کرد که آمریکا با آرزوی عراق درباره اروندرود و احتمالا برقراری یک جمهوری عربستان در این منطقه مخالفت نخواهد کرد.» پنج ماه پس از آغاز جنگ، نشستن رونالد ریگان بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا و در پیش گرفتن دکترین «رمبو» از سوی او، چهره جدیدی به نقش آمریکا در جنگ تحمیلی بر علیه ایران می دهد.

هدف از سیاست جدید اعلام شده از سوی ریگان، سرکوب انقلاب های ملی در سراسر جهان با استفاده از حربه کمونیسم هراسی بود. ریگان پس از ناکامی کارتر در مواجهه قدرتمند با انقلاب ایران، می خواست مشت آهنین خود را به انقلابیون سراسر جهان نشان بدهد. راهکار دستیابی به این هدف نیز مشغول نمودن کشورهای انقلابی به امور داخلی خود از طریق ایجاد درگیری های قومی و مذهبی و درگیر ساختن این کشورها با کشورهای همسایه در جنگ های بدون پیروز بود. در همین راستا، ریگان در سخنرانی اکتبر 1981 در کنگره آمریکا به صراحت گفت:«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند٬ باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت ابزار اصلی این سیاست است!» بر این اساس آمریکا دوست داشت جنگ هر چه بیشتر طول بکشد و باعث فرسایش نیروهای داخلی ایران شود.

ریگان اما در تمام طول جنگ، با اعمال نفوذ در صدور قطعنامه های سازمان ملل، از گنجاندن بندهایی مبنی بر شناختن عراق به عنوان متجاوز، لزوم عقب نشینی ارتش عراق از خاک ایران و همچنین الزام عراق به پرداخت غرامت جلوگیری نمود. در مقابل، بوق های تبلیغاتی غرب، همواره ایران را به علت نپذیرفتن چنان قطعنامه هایی، جنگ طلب و عامل بی ثباتی منطقه معرفی می کردند! سناریوی طراحی شده به وسیله آمریکا تاثیر مستقیمی بر اقتصاد داخلی این کشور هم داشت. از اوایل دهه 1980، اقتصاد آمریکا وارد سومین رکود تاریخی خود شده بود و آتش جنگ عراق می توانست فریادرس اصلی آن باشد. با آغاز جنگ ۸ ساله آمریکا توانست حجم قابل توجهی از مایحتاج نظامی عراق را تامین کند. این صادرات تجهیزات و تکنولوژی تا سال ۱۹۸۲ که اقتصاد آمریکا توانست از شرایط رکود خارج شود به صورت گسترده ادامه یافت!

در این سال ها بر شمار کارخانه‌های اسلحه‌سازی و تولیدکننده تجهیزات نظامی افزوده شد. افتتاح کارخانه‌های جدید نیازمند به خدمت گرفتن میلیون ها نیروی کاری بود که این نیرو از میان بیکاران آمریکا به خدمت گرفته می شد. از این طریق مشکل بیکاری آمریکا نیز تا اندازه زیادی حل شد. در سال 1983 دونالد رامسفلد موافقت نامه همکاری نظامی آمریکا با صدام حسین را امضا کرده بود. بعدها آمریکا برای جلوگیری از شکست عراق، سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی در اختیارش گذاشت و در برابر استفاده از این سلاح ها از طرف صدام علیه نیروهای نظامی ایران و کردهای عراقی کاملاً چشمان خود را بست! روی هم رفته، آمریکا را به دلایل مستند و متعدد دیگری که ذکر آن در این مجال نمی گنجد، باید عامل و ذینفع اصلی در جریان راه اندازی جنگ ایران و عراق دانست. از این نظر ما هرگز با صدام نجنگیده ایم!، بلکه آمریکا در آن سوی خاکریز حضور داشته است. سوالی که در پایان می توان پیرامون آن تامل نمود این است که غربگرایان داخلی دقیقاً کجای آمریکا را دوست دارند؟! و با تکیه بر کدام خصوصیت مثبت چنین کشور جنایتکاری، دست دوستی به سوی او دراز می کنند؟!

کامران حاجی حسنی

انتهای پیام/

 

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید

نظرات