راوی کتاب "نورالدین پسر ایران" مطرح کرد
از نقش آیتالله مدنی در اعزام به جبهه تا اصابت 35 ترکش در یک مجروحیت
راوی کتاب نورالدین پسر ایران گفت: هشت بار در عملیات مختلف مجروح شدم بهگونهای که یکبار 35 ترکش به بدنم اصابت کرد.
به گزارش لرستان خبر، سید نورالدین عافی ظهر امروز در نخستین همایش شهید شناسی که در دانشگاه آزاد خرمآباد و با محوریت دانشجوی شهید علی عباس حسین پور برگزار شد با اشاره به نحوه اعزامش به جبهه اظهار داشت: اوایل جنگ 15 سال سن داشتم و بااینحال برای اینکه به جبهه بروم با مادرم به هر جا میرفتم تا من را به جبهه اعزام کنند اما چون سن و سالم کم بود اجازه نمیدادند.
وی افزود: دو ماهی از این جریان گذشت که من و مادرم به خانه شهید مدنی رفتیم و من در آن مدتی که آنجا بودم مشغول گریه شدم و بااینحال شهید مدنی علت گریه من را از مادرم پرسید و مادرم نیز در پاسخ گفت که برای رفتن به جبهه گریه میکند؛ اما چون سنش کم است اجازه نمیدهند که به جبهه برود و به همین خاطرم هم من را اذیت میکند.
راوی کتاب نورالدین پسر ایران بیان کرد: شهید مدنی زمانی که این را شنید به من گفت که روز جمعه برگههای اعزام به جبهه را در مصلا تبریز توزیع میکنند و به آنجا بیا و فرم اعزام را پر کن و بااینحال من زمانی که این را شنیدم خیلی خوشحال شدم.
وی بابیان اینکه زمانی شهید مدنی در محراب نماز جمعه به شهادت رسید من در آنجا حضور داشتم، گفت: نماز جمعه تبریز ازلحاظ امنیت مشکل داشت و حتی یکبار که من و شهید بازارچی به نماز جمعه رفتیم من به شهید بازارچی گفتم که چرا هیچ کس نمازگزاران را بازرسی نمیکند.
عافی اظهار داشت: در هرکجا که اخلاص و فضای جبهه و جنگ حاکم بوده مانند فنآوری هستهای کشور به دستاوردهای بزرگی دستیافته است.
وی بابیان اینکه اگرچه در جنگ با گلوله، خمپاره و خاک سروکار داشتیم و کمبود غذا بود؛ اما به خاطر اینکه همه باهم همعقیده بودیم جبهه برای ما بهشت بود، افزود: اگر میتوانستیم بعد از جنگ فضای حاکم بر جبهه را بر کشور حاکم کنیم امر کشور بهشت میشد.
راوی کتاب نورالدین پسر ایران به تشریح تفاوتهای رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس با سایر جنگجویان پرداخت و گفت: نخستین امتیازی که رزمندگان ما را با دیگر جنگجویان متمایز میکند ایمان و اعتقاد آنها بود؛ حال سؤال من این است که آیا تمام کسانی که به جبهه میآمدند انسانهای باایمان و با اعتقادی بودند؟
عافی تصریح کرد: بهطورقطع تمام کسانی که به جبهه میآمدند انسانهای باایمان و معتقدی نبودند و درواقع در بین آنها کسانی هم بودند که یا به خاطر دوستان خود و یا برای دیدن فضا به جبهه آمده بودند و حتی در بین آنها کسانی هم بود که به دلیل خالکوبیهای روی بدنشان تا آخرین لحظه حاضر نشدند که زیر پیراهنشان را از تن درآورند؛ اما علت اینکهاین افراد در جبهه ماندگار شدند این بود که در جبهه همه اهل عمل بودند و کسی اهل حرف نبود.
وی بابیان اینکه فضای جبهه افراد را بهگونهای تغییر میداد که پس از چند بار مجروحیت دوباره به جبهه بازمیگشتند، افزود: خود من هشت بار در عملیات مختلف مجروح شدم بهگونهای که یکبار 35 ترکش به بدنم اصابت کرد.
راوی کتاب نورالدین پسر ایران آموزشهای نظامی سخت را از دیگر امتیازات رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس عنوان کرد و گفت: در جنگ احساس کردیم که اگر میخواهیم در مقابل دشمن بایستیم باید آموزشهای سخت نظامی را طی کنیم به همین دلیل سختترین آموزشها را پشت سر گذاشتیم و این سختیها به حدی بود که پس از جنگ زمانی که من وی بیان کرد: در یک پادگان نظامی به سختیهای آموزشهای دوران جنگ اشاره کردم فرمانده آن پادگان گفت اگر امروز یکدهم از آموزشهایی که رزمندگان دیدهاند در پادگانهای نظامی ارائه شوند کسی در پادگانها نمیماند.
عافی بابیان اینکه کسانی در جنگ بودند که حتی شنا کردن هم بلد نبودند؛ اما پس از طی کردن آموزشهای سخت در سرمای سخت زمستان اهواز تا دو کیلومتر در زیرآب هم شنا میکردند، تصریح کرد: آموزشهای سخت نظامی موجب شد که ما در عملیات خیبر تا 45 کیلومتر به عمق دشمن نفوذ کنیم و حتی در این عملیات خود من در اتوبان بصره – العماره یک تانک را منهدم کردم.
وی با اشاره به اینکه اگر از من بپرسند که سختترین زمان جنگ چه زمانی بود میگویم زمان اول جنگ بود چراکه در آن دوران ما هیچگونه آموزش نظامی را ندیده بودیم و حتی کاربرد سلاحها را هم نمیدانستیم افزود: سومین خصوصیتی که رزمندگان ما را متمایز میکند شجاعت و نترس بودن آنها بود و این شجاعت و نترس بودن به علت ایمان و اعتقادی بود که آنها داشتند.
راوی کتاب نورالدین پسر ایران گفت: سید ناصر حسینی راوی کتاب پایی که جا ماند در خاطرهای که در دوران اسارت خود مطرح کرد گفت که یکی از اسرا که جثه کوچک و سن کمی را داشت یکی از فرماندهان عراقی با خود برد و پس از چند روز که او برمیگردد از او میپرسد که تو را کجا بردند که او هم در پاسخ میگوید در این مدتی که نبودم آن فرمانده عراقی من را در بین نیروهای تحت امر خود از پشت گردن بالباس بلند میکرد و میگفت که ببینید کسانی که شماها از آنها میترسید اینها هستند که من در پاسخ به سید ناصر گفتم آنچه سبب شد ما در مقابل دشمن بایستیم ایمان، شجاعت و اعتقادمان بود.
انتهای پیام/