گفتگوی لرستان خبر با مبارز انقلابی لرستانی؛

در میان درگیری ها پای راست بنده توسط نیرو های ساواکی با گلوله زده شد و با وجود زخمی شدن پای راست باز هم مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و از پل شهدای حال حاضر مرا به پایین پرت کردند که یکی از نیروهای ساواکی به دیگری می گفت که تیر خلاص مرا بزند که آن شخص می گفت که تیر من تمام شده است و سر نیزه تفنگ را در داخل شکم من قرار می داد.

به گزارش لرستان خبر ، علی محمد سلاحورزی متولد 1339 شهرستان خرم آباد  است که گنجینه ‌ای از خاطرات زمان انقلاب مردم خرم‌آباد است که خود در کوران این مبارزات قرار داشته است.

 

در ایام 36‌امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با علی محمد سلاحورزی به گفتگو در مورد اتفاقات آن روزهای به یاد ماندنی در لرستان نشستیم.

 

  

 

اولین جرقه هایی که مردم را به خیابان ها کشید در چه سالی بود وشما چند ساله بودید؟

 

من در زمان پیروزی انقلاب 18 سال داشتم و اولین جرقه هایی که برای سر کار آمدن این نهضت اسلامی در شهر خرم آباد انجام شد در سال  1352 بود در حدود سال‌های 1352 یا 1353 بود که سید بزرگواری به شهرستان خرم آباد تبعید شد که در وضعیت مبارزاتی این شهر تاثیر فراوانی داشت و این سید که آقا سید اسدالله مدنی نام داشت در جمع کردن بسیاری از دوستان مذهبی به دلیل حرف های شیوا و گیرایی که داشت موثر بود و فعالیت هایی بسیار فراوان فرهنگی و سیاسی در لرستان داشتند و استارت آن را همراه با دیگر علما همچون آقا سید روح الدین رحیمی و آقا سید فخرالدین رحیمی زده بودند.

 

 

در سطح شهرستان خرم آباد چند پایگاه برای مبارزه با رزیم شاهنشاهی وجود داشت؟

 

 3 پایگاه مهم مبارزاتی که مردم با رژیم شاهنشاهی مبارزه می کردند حوزه کمالیه ، مسجد جواد الائمه (ع) و مسجد علوی بود که در راس فعالیت ها در حوزه علیمه حجت الاسلام صادقی بود و در مسجد علوی آقا سید فخرالدین رحیمی بود که مردم پشت سر این بزرگوار ها فعالیت های خودشان را انجام می دادند و بیشتر فعالیت ها در مساجد انجام می شد، مسجد به عنوان سنگر بود.

 

 

شما در کدام یک از این پایگاه‌ها فعالیت داشتید؟

 

چون در آن زمان منزل ما نزدیک به مسجد جواد الائمه (ع) بود در مسجد جواد الائمه (ع) فعالیت می کردم.

 

 

شهید مدنی بیشتر در کدام مسجد فعالیت داشتند؟

 

پایگاه شهید مدنی در شهرستان خرم آباد مسجد جواد الائمه (ع) بود که به عنوان امام جماعت آن مسجد بودند آنجا در آن زمان آقای  محمد کریما  هم فعالیت زیادی در زمان انقلاب داشتند.

 

 

از جمله آقایانی که در آن زمان نزد آقای مدنی می آمدند شهید هاشم پورزادی، شهید نعمت الله سعیدی، شهیدان زین الدین و بقیه دوستان دیگر که همه اینها شکنجه شده زمان انقلاب بودند و بعد ها هم در جبهه به شهادت رسیدند.

 

 

فعالیت شهید مدنی بیشتر در  چه زمینه هایی بود؟

 

 فعالیت آیت الله مدنی بیشتر در قالب منبر بود که حرف های خود را به مردم می رساند و این حرف ها  به جا گفته می شد و جوان های زیادی را به خود جذب می کرد.

 

 

اخبار و اطلاعات در شهر چگونه منتقل می‌شد؟

 

شهر در آن زمان کوچک بود و انتقال خبرها به صورت سینه به سینه انجام می گرفت، شهید فخرالدین رحیمی و آقای الیاسی بودند که فعالیت هایی زیادی از سوی آنها انجام می گرفت و جوانان هم این اخبار را منتقل می کردند.

 

 

اعلامیه ها چطور به دست مردم می رسید؟

 

اعلامیه ها از نجف به قم و از قم به استان ها پخش می شد که به وسیله شهید نعمت الله سعیدی،  شهید هاشم پورزادی و شهید آقا سید فخرالدین رحیمی، علی محبوبی و برخی دیگر از جوانان بین مردم پخش می شد.

 

 

 

دستگیری ها در چه سالی در خرم آباد شروع شد؟

 

در سال 1353 یا 1354 شروع شد که در اوایل افرادی مانند شهید نعمت الله سعیدی، شهید هاشم پورزادی و شهید مهدی زین الدین بودند که که ساواک آنها را دستگیر کردند.

 

 

مردم عادی در اوایل در مبارزات چگونه شرکت می کردند؟

 

در اوایل همانند سال‌های1352 کمی ترس بود و ساواک هم برای ترساندن مردم به شدت با اقدامات مردمی برخورد می کرد.

 

 

در مدرسه ایی که من درس می خواندم  در آن زمان 2 حزب در خرم‌آباد فعالیت می کردند که هر دو هم زیر نظر حکومت شاهنشاهی بودند و حزب رستاخیز در آن زمان محل استقرارشان در چهارراه بانک بود.

 

مسئولین این 2 حزب هم خرم آبادی های عضو دستگاه ساواک بودند که می آمدند در مدارس عضو گیری می کردند و در آن زمان عضو های از راهنمایی به بالا برای خودشان انتخاب می کردند.

 

 

در آن زمان سینماهایی که منبع فساد در خرم آباد بودند توسط شهیدان هاشم پورزادی، توکل مصطفی زاده و نعمت الله سعیدی که بقیه افراد انقلابی که نمونه این سینما ها را می توان اشاره کرد به سینما آزیتا که الان در حال حاضر معروف است به سینما استقلال آتش زدند.

 

 

مدتی که ما در خرم آباد  تحت تعقیب نیروهای ساواک بودیم ما با چند تن از افراد ازجمله شهید هاشم پورزادی رفتیم به سمت شهر قم و بعد از آنجا هم به اصفهان رفتیم.

 

 

چیزی که در اصفهان ما به وسیله شهید هاشم پورزادی از آن اطلاع پیدا کردیم تعدادی از مستشاران آمریکایی در یکی از هتل های اصفهان اقامت داشتند و یکسری فعالیت هایی را  انجام می دادند که در آن زمان شهید هاشم پورزادی با چند تن از افراد که ما در قبل ابزار ها برای آنها آمده کرده بودیم این هتل را به آتش کشیدند.

 

 

بعد از برگشتن از اصفهان به ما گفتند که شما هنوز تحت تعقیب نیروهای ساواکی هستید که در آن زمان تدبیری که نیروهای ساواکی به کار می بردند این بود که میان راهپیمایی ها و اجتماعات مردمی می آمدند و نیروهای انقلابی را شناسایی می کردند که در آن زمان شهید توکل مصطفی زاده به یکی از آنها برخورد کرد و در مقابل او ایستاد.

 

 

با برخورد شهید توکل مصطفی زاده در مقابل این نیروی ساواکی این فرد اسلحه کمری را بیرون آورد و شروع به تیراندازی به سمت مردم کرد که چند نفری را با تیر زد که در همان زمان شهید توکل مصطفی زاده او را به درک واصل کرد.

 

 

ماجرای مجروح شدنتان در مبارزات را بیان کنید؟

 

بعد از به درک واصل شدن نیروی ساواکی توسط شهید توکل مصطفی زاده به ما گفتند که فردای همان روز می خواهند پرچم های شاه را داخل شهر بیاورند که ما از این کار خیلی ناراحت شدیم.

 

 ساواکی ها برای این کار ابتدا مغازه لبنیاتی آقای ورامینی که بچه های انقلابی داشت در کنار پل شهدا کوچه مخابرات به آتش کشیدند.

 

 

هدف نیروهای ساواکی از آودن پرچم ها و عکس های شاه در داخل شهر این بود که می خواستند وانمود کنند که مردم شاه را می خواهند و این عده ای از مردم هستند که با حکومت شاه مشکل دارند که ما از این کار جلوگیری کردیم.

 

در میان همان درگیری ها بود که پای راست بنده توسط نیرو های ساواکی با گلوله زده شد که با وجود زخمی بودن پای راست باز هم مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و از پل شهدای حال حاضر مرا پایین پرت کردند که در این هنگام  خودم شنیدم که یکی از نیروهای ساواکی به دیگری می گفت که تیر خلاص مرا بزند که آن شخص گفت که تیر من تمام شده است و سر نیزه تفنگ را در داخل شکم من قرار می داد.

 

 

در آن هنگام مردم رسیدند و نیروهای ساواکی را کنار زدند و مرا به سمت بیمارستان منتقل کردند در آن روز خیلی از مردم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند که یادم هست دو نفر از آقایان انقلابی  توسط نیروهای ساواکی به شهادت رسید.

 

 

آنقدر این نیروهای ساواکی پست بودند که زمانی که کسی را هم با گلوله می زدند می آمدند بالا سر آن شخص می گفتند که یا دستنبند می کنیم تو را یا این که باید پول گلوله را به ما بدهی که این قضیه برای خود شخص من هم اتفاق افتاد.

 

 

زمانی که من را به بیمارستان عشایر بردند خیلی از آقایانی هم که تیر خورده بودن آنجا بودند که ما را همه در اتاق بزرگی در بیمارستان عشایر قرار داده بودند و به دست همه آقایان نیروهای ساواکی دستبند زده بودند و فقط موقع ملاقات به خاطر این که احساسات طرف ملاقات کننده تحریک نشود دستبند را باز می کردند.

 

در آن زمان یادم هست که شهید نعمت الله سعیدی همراه شهید اصغر رستمی و علی محبوبی به ملاقات من آمدند وگفتند که تو بهانه دستشویی رفتن هنگام شب از ساواکی ها بخواه که دستبندت را باز کنند که ما بتوانیم تو را از بیمارستان فراری دهیم.

 

 

من هم همین کار را انجام دادم و به بهانه دستشویی رفتن از آن نیروی ساواکی که یک نفر بود و نیروی زیادی آن جا نبود اجازه گرفتم و بیرون آمدم که در این هنگام دوستان رسیدند و زیر بغل های من رو گرفتد و گفتند که ما برای دستشویی رفتن کمکش می کنیم که زمانی که من را به سمت دستشویی ها بردند پتویی را به سر من انداختند و  به سمت خروجی در برده و در تاکسی قرار داده و فراری دادند.

 

تا ما را از بیمارستان فراری دادند ساواک پیگیر شد برای دستگیری مجدد من که دیگر از محلی که زندگی می کردم نماندم و بیرون آمدم و به جای دیگری که روستای پیرجد بردند و خانه تشکیلاتی بود آنجا ما را آنجا پنهان کردند.

 

مردم روستا هم برخورد خوبی داشتند آقا فخرالدین رحیمی هم رفت و آمد زیادی به این روستا داشتند مدتی در آن روستا بودم تا اینکه پای تیر خورده من عفونت کرد و دوباره من را به شهر به بیمارستان ایران که واقع در میدان امام خمینی (ره) بود آوردند.

 

آنجا ما را بستری کردند و مراحل درمان مرا انجام دادند که در همان شب که من در بیمارستان بودم بیمارستان را به آتش کشیدند و مرا با همان وضیت از بیمارستان بیرون آوردند و در داخل چمن های روبروی بیمارستان گذاشتند.

 

ساواک خبردار شده بود که ما در بیمارستان ایران هستیم آمدند یکسری بازجویی هایی را انجام دادند اما در آن زمان جرقه های انقلاب شدت زیادی را پیدا کرده بود و دیگر نتوانستند کاری را انجام بدهند و شکر خدا هم انقلاب به پیروزی رسید.

 

هیجان مردم در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب به چه صورتی بود؟

 

خوب طبیعتا روز به روز هیجان مردم افزایش پیدا می کرد و آتش مردم برای از بین بردن کامل رژیم شاهنشاهی افزایش پیدا می کرد که از دلایل آن هم شهدایی بود که مردم تقدیم کرده بودند مجروحینی که بودند.

 

26 دی ماه که شاه از ایران فرار کرد عکس العمل مردم به چه صورتی بود؟

 

مردم که خبردار شدن شور و شوق در آنها افزایش پیدا کرد که در این زمان فقط نخست وزیر عوض می کردند که آخرین آنها هم بختیار بود که الحمدالله او را هم مردم کنار زدند.

 

روز ورود امام در شهر خرم آباد چه حالی داشتند؟

 

مردم در شهر خرم آباد گلکاری می کردند شهر را و شیرینی پخش می کردند و یادم نمی رود که مردم استقبال می کردند از نیروهای ارتشی که آن زمان در اختیار حکومت بود و گل در گردن آنها می انداختند و می گفتند که شما برادرهای ما هستید ما که برادر کشی نمی کنیم.

 

 

بیشترین شهید دوران انقلاب شهر خرم آباد چه زمانی بوده است؟

 

 23 بهمن ماه بود که مردم هجوم بردند به سمت ژاندارمری چون در آن زمان ژاندارمری به طور کامل تسلیم نشده بود و گروهک های منافقی هم آنجا بودند که با هجوم مردم از این فرصت استفاده کردند و خیلی را به شهادت رساندند.

 

بعد از پیروزی انقلاب مردم خودشان امنیت را در دست گرفتند و در خرم آباد هم به اینگونه بود که کمیته هایی رابه وجود آوردند و بنده در کمیته شهید نعمت الله سعیدی که در فاطمیه حال حاضر بود با بقیه دوستان شهید هاشم پورزادی و آقا فخرالدین رحیمی بودم.

 

کارهایی که کمیته انجام می داد چه بود؟

 

کار اصلی آن حفاظت و امنیت بود که از طریق اسلحه هایی که از حکومت شاه به دست مردم افتاده بود آن ها را انبار کرده بودند و خود نیروهای کمیته افتخاری نگهبانی می دادند.

 

آن زمان آقا شیخ مهدی قاضی که یکی از سرمایه داران شهر بود خورد و خوراک بچه های کمیته را می داد و کمک های زیادی به بچه های کمیته می کرد که این بچه ها هم بدون اینکه مطالبه ایی را از دولت داشته باشند خودشان خود جوش از شرکت نفت، اداره ها و بانک حفاظت می کردند.

 

گروهک ها در شهر خرم آباد هم وجود داشتند؟

 

 بله گروهک ها هم بودند آن ها هم انقلاب کرده بودند اما مشکلی که داشتند به دنبال سهم خواهی از انقلاب بودند و علت به انحراف رفتنشان هم همین بود اما بچه های انقلابی دیگر انقلاب را وظیفه خودشان می دانستند و می گفتند که ما این کار را برای رضا خدا انجام داده ایم.

 

گروهک ها کار نظامی در شهر انجام می دادند؟

 

بله کار نظامی انجام می دادند ترور هایی را از بچه های انقلابی انجام دادند که نمونه آن شهیدان مبشر بود که در قاضی آباد و شهید عظیم مرادی بود که نرسیده به میدان 22 بهمن کنونی آن را به شهادت رساندند.

 

انتهای پیام/

در کانال تلگرام لرستان خبر عضو شوید
  • لرستانی

    سلام
    من حاج علی سلاحورزی رو سالهاست که میشناسم
    شیرمردیه واسه خودش
    خدا حفظش کنه

  • عمارنامه

    با سلام و احترام؛
    مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
    http://www.ammarname.ir/node/97360
    ما را از بروزرسانی خود آگاه
    و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
    موفق و پیروز باشید .
    http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
    یا علی

  • حسن

    آفرین بر لرستان خبر
    افرادی مثل آقای سلاحورزی توی جامعه زیادن که باید تا دیر نشده آوردشون و خاطراتشون رو برای تاریخ ثبت کرد

  • علیرضا صفری

    خدا حفظتون علی آقا سلاحورزی

نظرات