چرا دیگر «توکل مصطفیزاده»ای نیست؟
سایه شوم «گرزها»، بر سر مفاخر لرستان
چرا بدنسازیها زیاد شدهاند و مساجد و مراکز فرهنگی کم؟ چرا کسانی که به مدد بادی بیلدینگ و قرص، بازو ورم داده اند، از گردنکشی و هتاکی باکی ندارند؟ چه شده که بعضی از دختران بدحجاب شهر ما، از تمام دنیا به زیبایی چشم و ابروی خود بسنده کردهاند و پیشرفت و بزرگی را در کوچکی مانتو میبینند؟
گروه فرهنگی لرستان خبر: چند روز پیش بازهم یکی از اراذل شهر خرمآباد به یک نفر از مرم این شهر هجوم برده و او را به وسیله چاقو مجروح کرد. گویا بیمبالاتی شخص مذکور در خیابان تذکر مرد میانسال را در پی داشته است و همین موضوع بهانهای شده که ضارب، شخص رو مورد هجوم قرار دهد.
«رفتی شهرتون، یه گرز هم برامون سوغات بیار»
شاید دوستان غیربومی شما هم چنین درخواستی از شما کرده باشند. بنده بعد از چندبار تجربه کردن این درخواست، یاد گرفتم با منطق و آرامش، ذهنیت گوینده را از این موضوع تغییر دهم. از آن جهت این تلاش را انجام میدادم تا رابطهی این «تمثل فرهنگی» و لرستان را از یاد و خاطر او بزدایم و از آن جهت بیانم را با آرانش و منطق همراه میکردم تا فرض او را عملا اثبات نکرده باشم.
به آن دوست عزیز میگفتم که: این گرز، آن چیزی نیست که شما فکر میکنید. گرز، ابزاری بوده در دست مرزبان، برای دفاع از ناموس و وطنش. سلاحی بوده برای مقابله با هجوم وحشیانه مغول. وسیلهای بوده برای کوفتن سری که سودای تجاوز و تعدی را در خود میپروراند. میگفتم که امروز گرزها (میل) در زورخانههای خرمآباد کشیده میشود. نه بر روی دوست بلکه برای زهرچشم گرفتن از دشمن.
نه از سر تفاخر و تکبر بلکه در گودیِ گودِ زورخانه. در عین تواضع. میگفتم که علمای لرستان سنگینترین سلاحشان قلمشان بوده و شهدای این دیار، ابتدا ا.. اکبر را فهم میکردند و بعد آرپیجی را بر دوش میگرفتند. میگفتم این همه آثار باستانی به ظرافت دست همین اهالی رقم خورده است. و همانطور که از این تاریخ و جغرافیا میگفتم او نیز صفحات وب موبایلش را مرور میکرد و ناگهان خبری را به من نشان میداد که همهی بافتههای مرا پنبه میکرد: « زخمی شدن چند نفر درپی درگیریهای مسلحانه فلان طایفه و بهمان قبیله در خرمآباد». و او نگاهی از سر تحقیر به من میانداخت که چه شد آن همه که میگفتی؟
و من باز هم سایه شوم «گرزها» را بر سر مفاخر لرستان حس میکردم.
راستی، چرا امروز چیزهایی باب و ناب شدهاند که دیروز ناصواب بودند؟ چرا امروز بیتفاوت بودن نسبت به عالم و آدم حسن شده و مطالبهگری و تذکر عیب؟
چرا بدنسازیها زیاد شدهاند و مساجد و مراکز فرهنگی کم؟ چرا کسانی که به مدد بادی بیلدینگ و قرص، بازو ورم داده اند، از گردنکشی و هتاکی باکی ندارند؟ چه شده که بعضی از دختران بدحجاب شهر ما، از تمام دنیا به زیبایی چشم و ابروی خود بسنده کردهاند و پیشرفت و بزرگی را در کوچکی مانتو میبینند؟
چرا عدهای از جوانان این شهر بهترین ساعات عمر خود را در خیابانهای شهدا و مطهری میکُشند تا یا چشمانشان را به هرزگی بچرانند و یا چشمان هرزهای را به خود متوجه کنند. چرا دیگر «توکل مصطفیزاده»ای نیست تا با آن اندام رشید و برومند در میدان شهدا کتاب بفروشد و از ناتوان دستگیری کند. تا با لبخندی بر لب در دل دوستان خرمآبادیش بذر محبت بپاشد و با اخم وخشمی در کوههای کردستان، چشم طمع دشمن را کور کند؟ و چرا و چراهای دیگر.
و لابد جوابها هم بسیارند. بیکاری، فقر، از سویی کمسوادی و از سوی دیگر سرازیر شدن تعداد زیادی دانشجوی غیربومی در خرمآباد، عدم حضور علمای تاثیرگذار در شهر، منفعل بودن مساجد و پایگاهها، نقص در تربیت خانوادگی و ... که همهی این موضوعات به نوعی و تا حدی موثرند.
اما نباید فراموش کرد که ما موجوداتی هستیم «مختار». مختاریم که دست بگیریم یا دست بشکنیم. مختاریم بدیها را ببینیم و یا از آنها چشم بپوشیم. مختاریم به قدرت بازو، نان آوریم و یا نان ببُریم. و در یک کلام این به اختیار ماست که شهر و دیارمان مایه مباهات باشد و یا موجب مکافات.
نام سنگین و شهر خراب؛ واقعا گزارشت تکان دهنده بود لرستان خبر جون/ بحثت ابتر هستش نه مقدمه درست حسابی داره نه تاخر خوبی/